بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

Eyes Wide Shut

نصف بیشتر دوران کودکی و نوجوانی ام را تمرین کردم که دست وِل دوچرخه سواری کنم و به جای دو پا، روی دست هایم راه بروم و با چشم بسته توپ بسکتبال را داخل حلقه بیاندازم و بدون بهره جستن از انگشتانم سوت بلبلی بزنم. حالا تصور کنید برای همچین موجودی دیدن آدمی که ادعا می کند می تواند با چشمان باز بخوابد چقدر هیجان انگیز خواهد بود...

می گفت با چشم باز خوابیدن را در یکی از آکادمی های کیک بوکسینگ تایلند از یک استاد چینی آموخته است. این ادعا را در تمام آن یک و نیم سالی که زیر نظرش مشق هوک و آپرکات می کردم بارها تکرار کرد و من هم هر بار بعد از شنیدن این ادعا توی دلم با لفظ "مرتیکه ی خالی بند" مورد عنایت قرارش می دادم. اما راستش را بخواهید بعد از اینکه چند دفعه پیش چشمان تماما بازش از زیر تمرین دراز نشست و شنا سوئدی فرار کردم و خم به ابرویش نیاورد شک کردم که طرف یا رسما کور است و یا جدی جدی با چشمان باز می خوابد. برای به یقین رساندن شک ام یک راه بیشتر نداشتم. به سرم زده بود آدرس آکادمی را بگیرم و هر طور شده مقدمات سفر به تایلند را فراهم کنم و خودم بروم و صحت و سقم حرفهایش را بررسی کنم. هر چند اعتراف می کنم برای سفر به تایلند یک انگیزه ی قویِ دیگر هم داشتم که گفتن ندارد.
توی همین گیر و دار بود که طرف نبش یکی از چهارراه های اصفهان تصادف کرد و تا مدت ها تمام هیکلش توی گچ بود. بعد از آن، تصور این که یکی از خواب گردی هایم با چشمان باز ممکن است عاقبتی شبیه آن چه برای آقای مربی اتفاق افتاده بود را برایم رقم بزند باعث شد کلا قید پیدا کردن آکادمی فوق الذکر را بزنم. هر چند کماکان برای سفر به "سرزمین لبخندها" یک انگیزه ی قوی دارم که ...گفتن ندارد...

***
دست خودم نبود. از همان روزی که بین ده تا صندلی خالی، عقب عقب آمد و باسن ایکس لارجش را درست گذاشت روی صندلی ای که من کت نازنینم را روی آن گذاشته بودم تصویری که از او در ذهنم شکل گرفت عبارت بود از یک کامیون بد هیبت بدون بوق و راهنما و فلاشر. هر چند درست نمی دانم کامیون ها هم می توانند مونث باشند یا نه؟!
چند وقت پیش که بازار آکادمی و موسیقی داغ بود، همکاران دور میز نهار می گفتند که فلانی صدایش از تمام اینهایی که شرکت کرده اند و هی فرت و فرت رای می آورند بهتر است. باور نکردم، خندیدم و با بدجنسی تمام گفتم: "بعید می دونم از این هیبت صدایی خوش آهنگ تر از صدای آواز خوندن گنجور در دزد عروسک ها در بیاد"
همین چهارشنبه ی قبل بود که اتفاقی از جلوی درب اتاقش می گذشتم. آخر وقت بود، مدیرها طبق یک قانون نا نوشته نیم ساعت آخر ساعت ِ کار رسمی را به رسمیت نشناخته بودند و پیچیده بودند. خانم های همکار هم فرصت را مغتنم شمرده بودند و دوره کرده بودندش که "بخواند"
یکی از آهنگ های گلپا را می خواند، شیرین تر از خودش...

راستی به چیزهایی که با چشمان بسته می بینیم فکر کرده اید؟! به اینکه گاهی اوقات تصاویری که از آدم ها در ذهنمان می سازیم دیدن خوبی هایشان را سخت می کند؟!
گاهی دیدن دنیا با چشمان بسته خالی از لطف نیست. تا سه بشمرید، چشمانتان را ببندید و لذت دیدن با چشمان بسته را تجربه کنید...

+ گفتن ندارد که عنوان برگفته از نام فیلمی است با بازی "تام کروز" در روزهایی که هنوز گرفتار کفران نعمت نشده بود و "نیکل کیدمن" را نفرستاده بود خونه ی باباش...

نظرات 24 + ارسال نظر
خاموش شنبه 7 اردیبهشت 1392 ساعت 16:34

اول

:-)

خاموش شنبه 7 اردیبهشت 1392 ساعت 16:39

اعتراف میکنم از کل متن فقط
"راستی به چیزهایی که با چشمان بسته می بینیم فکر کرده اید؟! به اینکه گاهی اوقات تصاویری که از آدم ها در ذهنمان می سازیم دیدن خوبی هایشان را سخت می کند؟!
گاهی دیدن دنیا با چشمان بسته خالی از لطف نیست. تا سه بشمرید، چشمانتان را ببندید و لذت دیدن با چشمان بسته را تجربه کنید."
رو فهمیدم. و بچه که بودم زندگی با چشمای بسته رو خیلی تمرین کردم اما دلهره اینکه یک بار که چشمام رو میبیندم دیگه باز نشه همیشه همرام بود

مویز بخور، ترشی کمتر بخور، ده بار هم از روی متن بنویس شاید فرجی بشه
.
.
.
.
هر چند بعید می دونم :-)

خاموش شنبه 7 اردیبهشت 1392 ساعت 16:40

بدین ترتیب مقام اول تا سوم را نصیب خودمان می نماییم.باشد که رستگار شویم

باریکلا اینطوری علاوه بر جام قهرمانی، سکوی نفرات اول تا سوم رو هم برنده شدی. می تونی برداری ببریش خونه تون

سمیرا شنبه 7 اردیبهشت 1392 ساعت 17:14

ازگفته هات پیداست کارهای عادی تو را خوشحال نمیکنه واز کارهای غیر عادی لذت میبری،چه صبری داشته خانم جان
در مورد تایلند و انگیزه ات هم اصلا به ما ربطی نداره که بگی و ما هم اصلا نمیدونیم انگیز ه ات چیه!
من تمرین چشم بستن را زیاد انجام میدهم ولی نه برای اینکه بیشتر لذت ببرم بلکه بعدا که چشمم را باز کردم از داشته هایم بیشتر لذت ببرم .

الان به صورت زیر پوستی من رو یک جانور غیر عادی خطاب کردین سمیرا خانووووم
اگه به خانم جانم نگفتم

تایلند؟! انگیزه؟ شیب؟ بام؟

لرمانتف شنبه 7 اردیبهشت 1392 ساعت 17:29 http://kakestan.blogfa.com

اصولاً نبوش ِ چهار راه های اصفهان فقط یک کارایی دارند ، آن هم ایجاد ِ‌تصادفات و ترکاندن ِ مردم !

حتم دارم که انگیزه تان ، ابداً قوی نیست. صاحبان ِ انگیزه های قوی در همین مملکت هم به خواسته هایشان رسیده اند ! ولی خب " وصف العیش ، نصف العیش ! "

دلم می خواهد اسم ِ‌" آکادمی " را بگذارم " مجلس " ، بلکه مردم دل بکنند ! کچلمان کردند به مولا!

یک بار هم خودم سر چهارراه حکیم نظامی مورد اصابت یک فروند پراید قرار گرفتم که البته به خیر گذشت

تو این مملکت ماساژور خانم که هم کارش رو علمی بلد باشه هم دستاش مثل یه شاگرد نانوا قوی باشه پیدا می شه؟! (الان راحت شدی انگیزه ام رو لو دادم؟ آره؟ آره؟!)

اگه پیدا میشه آدرس رو تو کامنت ها مرقوم بفرمائید

سارا شنبه 7 اردیبهشت 1392 ساعت 17:43 http://sazesara.blogfa.com/

سلام
نمی دونم... شاید به نظر بی ربط بیاد... اما پست رو که خوندم یاد نازنین "شاملو" افتادم:

"با چشم‌ها
ز حیرت این صبح نابه‌ جای
خشکیده بر دریچه‌ ی خورشید چارتاق
بر تارک سپیده‌ ی این روز پابه ‌زای،
دستان بسته‌ام را
آزاد کردم از
زنجیرهای خواب"

و اینکه، حالا مدت هاست که با چشم های بسته میبینم... زندگی با این چشم های به خود خواسته بسته، سخت تر و شیرین تره...

پست بکری بود... مرسی جناب...

بی ربط نیست، ینی حتی اگه بی ربط هم باشه جا داره آدم روزی لااقل یه بار یاد شاملو بیافته. به خدا جا داره

مرسی از بودنت سارا جان

بابک اسحاقی شنبه 7 اردیبهشت 1392 ساعت 19:25


یحتمل توانایی های بالقوه دیگری هم دارند که شما موقع بالفعل شدنش حضور نداشته اید .
بله چشم ها را باید شست . جور دیگر باید دید

جدیاااااااا، چرا من همیشه دیر میرسم؟! چرا تو همیشه حرفی میزنی که باعث افسوس من میشه؟

اصن بهت نمیاد از خودت شعر در کنی مثل غلام پیروانی

ند نیک شنبه 7 اردیبهشت 1392 ساعت 19:31 http://blue-sky.persianblog.ir

از مجموعه کارهای مورد علاقه تون در پاراگراف اول 2تا اشتراک داشتیم. سوت بلبلی بدون دست و دوچرخه سواری دست ول
شنیده بودم افرادی با چشم باز میخوابند. اما برام هیچ جذابیتی نداشت.
ارتباط باسن ایکس لارج با صدای زیبا را نفهمیدم. اما میزان علاقه شما به کتتون را دریافتم

بابت مشترکاتمان خوشنودم

باسن ایکس لارج با تصویر ذهنی بنده ارتباط داشت و تصویر ذهنی من با صدای زیبای خانوم همکار... به این می گن ارتباط سببی

ژولیت شنبه 7 اردیبهشت 1392 ساعت 20:01 http://migrenism.blogsky.com

استغفرا....
نگو که این فیلمو دیدی!!! اصلا چه معنی داره تو از این فیلما ببینی؟؟ حتما quills هم دیدی؟؟؟ خااااااااااااک وچووووووووووووک!!
چه جالب. ولی خدایی دیدن خوبی های بعضی از ادما گاهی خیلی سخت می شه.حتی با چشم بسته!

تو در مورد من چی فکر کردی دختر شیرازی؟! معلومه که دیدم

دیدن خوبی های آدم ها همیشه سخته و واسه همینه که دنیای آدما این ریختی شده

مریم انصاری شنبه 7 اردیبهشت 1392 ساعت 20:15 http://ckelckemann.blogfa.com

یک نمونه از چیزهایی که با چشمان بسته می بینیم، همین آدم های مَجازیِ دور و اطرافمون هستن آقای جعفری نژاد عزیز.

به قول سعدی: به «نطق» است آدمیزاده فاش...

آدم هایی که از روی پُست هاشون... یا حتی از روی کامنت هاشون در وبلاگ ها، می تونیم «سطح فکر» و «بخشی از شخصیت» واقعیشون رو ببینیم به وضوح.

آدم های ساکتِ دنیای واقعی، اغلب، ساکت های دنیای مجازی هستن... آدم هایی که در دنیای واقعی، غیبت کُن و خاله زنک و کار به کار همه ی عالَم و آدم دارن، بی تردید، روال زندگی ِ واقعیشون رو دارن در دنیای مجازی هم پیاده سازی می کنن عیناً... کم گوی و گزیده گوی های دنیای واقعی، همون متفکرها و گزیده گوی های دنیای مجازی هستن... فاضل و اهل تفکر در دنیای واقعی، فاضل های دنیای مجازی هستن... آدم های گوشه گیر واقعی، گوشه گیرهای مجازی هستن، معتقدهای دنیای واقعی، معتقدهای مجازی، بی اعتقادهای دنیای واقعی، بی اعتقادهای دنیای مجازی، شوخ طبع های دنیای واقعی، شوخ طبع های دنیای مجازی هستن... و خیلی صفت های دیگه میشه مثال زد و به عینه دید.


من، با چشمان بسته، در این دنیای چشم بسته ها!!! «دوست»هایی (هر چند بسیاااار محدود و انگشت شمار) پیدا کردم که حاضر نیستم برای یک لحظه از دست بدم اونها رو... و در مقابل، «نادوست»هایی رو شناختم با همه ی وجود... که هر بار کامنتی گذاشتم، اجازه ندادن کلام من منعقد بشه و فوراً شمشیرشون رو از روو برای بنده بستن و با این حرکت، پی ِ دلخوری و ناراحتی رو ریختن!

و در آخر، با این جمله تون: «اینکه گاهی اوقات تصاویری که از آدم ها در ذهنمان می سازیم دیدن خوبی هایشان را سخت می کند» کااااملاً هم عقیده ام آقای جعفری نژاد.

آدم های این جا رو دوست دارم و به شباهتشون با چیزی که واقعن هستن اعتقاد دارم

ژولیت شنبه 7 اردیبهشت 1392 ساعت 21:45 http://migrenism.blogsky.com

ماریای عزیزم
یه نصیحت خواهرانه و دوستانه و حقیرانه
هرگز از روی حرف ها و کامنت ها و پست ها قضاوت نکن!
اصلا ادم هایی که من دیدم بخدا بدجوری از حرف های قشنگشان دورند. بدجوری. استثنا و تبصره هم ندارد.
به جان خودم قسم!

آترا شنبه 7 اردیبهشت 1392 ساعت 22:15 http://bosehayedelvapasi.blogfa.com

دلم براتون تنگش ده بود
خوبید؟

ببین کی اینجاست

سلام آترا جان
شما خوبی رفیق قدیمی؟!
یادم نرفته اون زمانی رو که فقط 4 تا خواننده داشت نوشته هام
روناک و مریمی و آخوندک و آترا که شما باشی

سرت سلامت رفیق

طوطی یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 ساعت 00:12 http://ghodghod.blogfa.com/

عنوان پست رو که خوندم گفتم آخ جووون عجب متنی، ولی دیدم نه بابا از همه چی گفتی الا انگیزه ات، ولی یه چیزی؟؟؟ مگه تایلند هم انگیزه میخواد؟ من که تنها انگیزه ام دیدن دختر عمه ام بود که اونم برگشت ایران خودش

انگیزه ام رو بعدااااااا میگم
معلومه که تایلند انگیزه می خواد وگرنه کدوم آدم عاقلی این همه پول هزینه می کنه بره جایی که ملتش گربه می خورن

پروین یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 ساعت 07:23

:)))))
خیلی بامزه بود پستت محمد جان!
استعداد قابل ستایشی داری که با نوشتن داستانی طنز به نتیجه ای عمیق و فلسفی برسی.
راستی
تایلند روناک جان عزیزمان را هم که با خودت میبری حتما؟!!

شما لطف دارین پروین خانم عزیز

می برمش به شرطی که روزی دو ساعت تو هتل بمونه صدا و سیمای تایلند رو نیگا کنه تا منم با دل استراحت به اتاق ماساژم برسم

توی پرانتز باید اعتراف کنم که پاسخم به کامنت شما ممکنه به قیمت خونم تموم بشه

لرمانتف یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 ساعت 10:39

خیلی فکر کردم...

هیچی دیگه.

پاشو برو....

پاشـــــــــــــــو برو تایلند !

من که دارم می رم...پس چرا هولم می دی؟!!

باغبان یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 ساعت 11:25 http://laleabbasi.blogfa.com

آقا اجازه
دوست من رفت تایلند اتاق ماساژ معتاد شد!!!
معتاد به ماساژ ها
به هرحال
من آنچه شرط بلاغ است گفتم حالا میخوای بری تجربه اش کنی خلایق هرچه لایق
...
آقا اجازه من یه چیزی بگم؟ (حالا نه اینکه هیچوقت هیچی نمی گم)
من پروین جون رو خیلی دوسشون دارم هرجا کامنتهاشونو ببینم قند تو دلم آب میشه خیلی مهربونی هستند می خواستم اینو یه جا بهشون بگم ولی خب نمی دونم وبلاگ دارن یا نه.شما می دونین؟

اعتیاد همیشه هم بد نیست... بلی آآآ

وبلاگ ندارند و این جای تاسف دارد

اما افتخار یکبار همنشینی با ایشان را داشتم که همان یک بار مهربانی شان را به من اثبات کرد

خاموش یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 ساعت 12:03

آقای جعفری نژاد محض اطلاع بگم من اصن ترشی نمیخورم فک کنم ایراد از جای دیگه باشه بعدم اگه شما هم درحال خرید جهیزیه بودین اونم برای خواهرتون که خودشم حضور نداره و استرس زیادی که تو انتخاب و مهم تر از اون در موقع حساب کردن به آدم وارد میشه متن که هیچ حروف الفبا هم یادتون میر فت. هرررررررررررررر

خوشبخت باشن...شما هم

لرمانتف یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 ساعت 18:47

این را ضمیمه می کنم که :
امکان ندارد مردی بخواهد کاری خلاف ِ شرع و خلاف ِ جو و خلاف ِ‌علایق ِ همسرش انجام دهد ... و آن را به زبان بیاورد.

اگر مرد ، چیزی نگفت ، بترسید !


{ فکر کنم فعلاً کارت رو راه بندازه - جانت را خریدم }

مو تو شکرمممممم...

خم به خاطر پیوست و ضمیمه ی رهایی بخشتان
هم بابت نکته سنجی تان

پروین یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 ساعت 19:55

به باغبان عزیزم و با اجازه از محضر دوست خوبم محمد (خودم هم از ژستی که گرفتم خنده ام گرفت. اما خوب، همیشهء خدا که عزیزی مثل باغبان نمیاید جلوی همه از آدم تعریف کند که. باید هم خودم را بگیرم!)

باغبان جانم،
تو خودت خوبی که دیگران را خوب میبینی عزیز من. بی شوخی میگویم. آدم های خوب و پاکدل همه جا دنبال خوبی و پاکی اند و دیگران را هم مثل خودشان میبینند. همانطور که متاسفانه بدطینتان فقط در جستجوی زشتی و یافتن معایب دیگرانند. و همیشه هم چیزی برای راضی کردن دل خودشان پیدا میکنند.
ممنونم از محبتی که به من داری دوست خوب من. من وبلاگ ندارم اما همیشهء خدا در کامنتدانی دوستان خوبتر از خوبم، محسن باقرلو، بابک جوگیریات، تیراژه و دلآرام میتوانی پیدایم کنی. به دوستی میبالم عزیزم :****

باغبان یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 ساعت 22:19 http://laleabbasi.blogfa.com

دلکده الهه رو جا انداختین پروین جون
آخه اونجا هم دیدم کامنتهاتون رو
حتی توی وبلاگ جزیره و حمید باقرلو
...
کامنتهای صبورانه و عمیق و متینتون رو خوندم و لذت بردم و ازتون ممنونم که هستین
با احترامات فائقه
باغبان

پروین یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 ساعت 22:27

نرگس۲۰ دوشنبه 9 اردیبهشت 1392 ساعت 00:11

من با چشمان بسته عاشق شدم

البته زمانی هم که چشمامو باز کردم بازم عاشق موندم

این خوبه، خیلی خوبه...

سحر دوشنبه 9 اردیبهشت 1392 ساعت 00:53

زندگی با چشمان بسته ؟؟؟؟
زندگی با چشمان باز‌‌؟؟؟؟؟
خواب با چشمان باز ؟؟؟؟؟؟
...
...

جالب می نویسن هر چند که همه می دونن و ( گفتن نداره)

ممنون دوست من
اما فک کنم گفتینااااااا

آفو دوشنبه 9 اردیبهشت 1392 ساعت 10:29 http://www.asimesar.blogfa.com

شما حراست ندارید احیانا !!! یا از این آدم های پدر سوخته ی حراف ... که از کاه کوه میسازند ؟!!!!

حراست داریم اما به خاطر بعد مسافت دو سه طبقه ای عملا اثربخشی چندانی نداره، خوشبختانه... صرفا ورود و خروج رو چک می کنن و گاهی اوقات دسترسی کاربران به اینترنت رو چک می کنن که خدای نا کرده، زبونم لال کسی به فیس بوووق و امثالهم دسترسی نداشته باشه

آدم پدر سوخته ی حراف همه جا هست، اینجا هم مثل همه جا... اما خب با تلاش همکاران به صورت تقریبی شناسایی شده و در مواجهه با این دوستان اقدامات امنیتی لحاظ میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد