آن عطر و طعم چای را عاشق، آن که هست از هر بدی فارغ، آن رنگین کمان بلاگستان، آن که یکرنگ است در جمع دوستان، آن نگارنده ی متن های طولانی و پر واژه، فهیمه ی مکرمه، بانو "تیراژه"، از فرهیختگان عصر حاضر بود و زبان از بیان فضائلش قاصر بود و یک تنه به هر میدان نبردی ناصر بود.
نقل است چو چشم به دنیا گشود سه روز و سه شب هیچ نخورد و فغان بسیار کرد و بی تابی از حد گذراند. نزدیکان را دل بشورید و ناگزیر خبر به حکیم بردند. حکیم بر بالینش حاضر همی شد و هر آن چه در خورجین دانش و حکمتش داشت به کار همی بست، لیکن موثر نیافتاد و طفل لب به ناله فرو نبست. مستاصل و وامانده بالای گهواره ی طفل بنشست و کاسه ای چای طلب کرد تا گلویی تر و نفسی تازه کند و دمی بیاندیشد بلکم خدعه ای موثر به کار بندد. کاسه ی چای بیاوردند و حکیم کاسه بگرفت و به سمت دهان ببرد که ناگهان چشمان طفل کاسه را میان زمین و هوا بدید و شامه اش عطر چای بپسندید و به چشم بر هم زدنی کاسه را از دستان حکیم قاپید و محتویاتش را یک نفس نوشید و با گوشه ی لبانش به ریش حکیم همی خندید...
گویند روزی یکی از مریدانش بانو تیراژه -کثر الله امثاله- را پرسید: "بانو! این میزان اشتیاق به سفر که در شما دیدمی در هیچ کس دیگر سراغ نداشتمی اما جسارتا من را بگویید از چه روی فقط قصد سفر به لاهیجان و سریلانکا می کنید از پی هم؟!!"
بانو آهی جگر سوز کشید و بر حماقت شاگرد بخندید و پاسخ وی این گونه بداد که: "جایی که مزرعه ی چای به بار نیاید، ارزش سفر کردن نشاید"
از بانوی ما کتب و رسالات کثیر به جای مانده است که از مهمترین آن ها می توان به رساله ی "اُشرب الشای مع القوری الی اللقاء گوریل انگوری" اشاره کرد که اهل فن بر فصل الخطاب بودن این رساله در مبحث "بادی بیلدینگ بر پایه ی فواید چای" متفق القول اند.
آورده اند عزرائیل علیه السلام چو مامور شد به ستاندن جانش، با اکرام و احترام بسیار به خدمتش رسید و رخصت همی خواست. بانو پشت چشمی نازک کرد و تقویم رو میزی اش را تورّق نمودی و پاسخ داد: "نقلی نیست فقط امانم ده تا کامنتی به یادگار در ذیل پست دوستانم بنگارم" حضرتش امان داد و بانو کامنتی بنگاشت در 463 خط و 464 مرتبه اصلاحش کرد و 465 دفعه به وسواس بازخوانی اش نمود و این میان عزرائیل ناغافل بمُرد و آخر الامر بانوی ما کلید ارسال کامنت را نفشرد...
+ تولدت مبارک
بانوی رنگ ها، آسمانِ بودنت همیشه رنگین کمانی
خدمت جناب بلاگر محترم
احتراما به استحضار می رساند که حضرتعالی دیگه شورشو درآوردین. این چه وضعیه آخه؟
رونوشت: - قاصدکی سوار بر باد صبا جهت استحضار
- فرشته جهت استحضار
- خاموش جهت روشن شدن
با تچکر ویژه از بهارهای پیاپی عزیز
+صاحبخانه هم که اصلا به روی مبارک نمی آورند و همینطور سوت زنان از کادر خارج می شوند
خیلی خیلی خیلی قشنگـــــــــ بود عالی
این را همان عصر که پستت را خواندم میخواستم بنویسم
نمیدانم چه شد که حالا به اینجا رسیدم و این لحظه از زمان
برای پستت حرفی ندارم..آنقدرخوب و دلنشین نوشته ای که چیزی برای گفتن ندارم.. حرفی هم بزنم ولو اگر تقلیدی ناشیانه از لحن شیرین ومنحصر به فردت باشد، وصله ی ناجور و نچسبی میشود که زیر لب غرولند خواهی کردی به بی مزگی اش..جز اینکه:
"جایی خواندم که هر زن را کسی باید که برایش شعری گفته باشد...برای خودِ خودش"
راست هم گفته بود
حالا من هم یک بند به آن اضافه میکنم..
هر زنی را باید که کسی برایش قجر نوشت شیرین اینچنینی ای بنویسد..
دقیقا مثل همین که تو نوشته ای.
خداوند تمام عیار به من لطف داشته که رفیق خوش قلمی مثل تو دارم
و خوشا به حال روناک ات. روناک بانویت .
زیبا نگاه شماست به انضمام رفاقت و محبت و ایضن قلم دوست داشتنی تان
خیلی ممنون تیراژه جان