سابق بر این می گفتند "زکام" امّا حالیه این جوجه متجددها و سینه چاکان
مدرنیسم صدایش می زنند "آنفولانزا". حالا هر چی، فی الحال اسمش توفیر
چندانی نمی کند. هر چه بود بد قلق بود لا مروّت. بعد از آن همه سوزن زدن و
مایه کوبی، به ریز و درشتِ مِکروب جماعت مقاوم شده بودم الّا این فقره.
اقلّ کم سالی یک بار را میهمان این چهار پاره استخوان ِ مرده شوریه تن و
بدنم بود. وقتی هم که می آمد، همان در دم زیر و زبَرم می کرد. روز اول را لابد می شدم از بالا
به فین و فین و آب پرتقال، از پائین هم به آخ و اوخ و آمد و شد در راه مبال. صبح روز دیم هم الو می گرفتم و دم سیخ می کردم و آب
قحط می شد توی تنم کعنهو صحرای کربلااا...
سنه
اش را خاطرم نیست اما زمستان بود، اواخر دی؟ اوایل بهمن؟! نمی دانم اما شب
بود، ظلمااات. مرض ِ لا مذهب، به قرار ِ هر ساله آمده بود مقیم شده بود توی
تن و بدنم و به رفتن هم رضا نمی شد. پهن شده بودم کف اندرونی به نِک و نال
که نا غافل کف پایم یخ کرد. به هر ضرب و زوری بود چشم باز کردم. خانم جان
بود با بساط پا شویه اش، لولهنگ و تشت مسی و آب به انضمام آن لبخند نمکین همیشگی . اسلاف و البت دکتر علفی هایی که پاجفت به دفاع از نسخه های قدیمه
ایستاده اند بر این باورند که محلول آب نمک و پاشویه معجزه می کند به حال
آدم تب دار. کوتاه سخن این که آن شب آتش ِ جانم را خانم جان با توسل به
اکسیر آب و معجزه ی نمکین ِ لبخندش علاج کرد و مضاف بر آن چند دقیقه ای بر
بالینم نشست و رفت.
عارضم به حضور انورتان که از
آن شبِ کذا تا همین چند صباح قبل، آتشی به جانم افتاده بود که مسلمان
نشنود و کافر نبیند. فکری شده بودم اگر زبانم لال، خدای ناکرده، بعد از 120
سال، خانم جانی نباشد که به وقت نا خوشی مرهم بگذارد روی زخم های ریز و
درشت و پیدا و پنهان دل و تنم، اگر نباشد که به چنگ و دندان گیر و گورهای
زندگی را رفع و رجوع کند حکمن لابد می شوم به مرگ یا اقل کم زندگی به کامم
می شود کعنهو زهر مار...
اما خاتون من؛
ما
که از شما حرف و نقل خفیه نداریم خدای نا کرده. چند شب پیش که در اثنای بی
مبالاتی و لنباندن خوراک، درد معده ی بی پیر و سمج برگشت و
یقه ام را گرفت و زمین گیرم کرد. وقتی گرمای دستان کوچکتان روی محل درد
چونان آب بر آتش افاقه کرد با خودم یقین کردم ترس این چند ساله هجو بوده و
بی مورد. چند باره، پشتم گرم شد به بودنتان...
مخلص
کلام، غرض از قلمی کردن عرائضم این بود که هم قدمی تان، همسفری تان و کلهم
بودن و داشتنتان این رفیق ِ عاشق را نعمت است و تقویم روی میز می گوید این
نعمت یازد ساله شده بر ما. هر چند برای این حقیر به قاعده ی صد سال ارج و
منزلت دارد همین یک دهه و یک سال
باقی را هم خود عالِمی قربانت گردم.
*
زندگی اگر ظرف میوه باشد و مناسبت ها میوه های رنگارنگش، شک ندارم سالگرد
ازدواج "خرمالو" ی این ظرف است. سال به سال که می گذرد خرمالوی گس ِ با هم
بودن دل و دلدار خوش طعم تر، لذیذ تر و وسوسه انگیز تر می شود.
** خواهش پست قبل در مورد معرفی داستان ها به قوت خود باقیست.
اول
:-)
انقد خوشم میاد هی همش بیام اینجا یه مناسبت باشه من تبریک بگم
کلا ذوق مرگ میشم
آقا اجازه
روناک بانو
سالگرد با هم بودنتون مبارک
شاد باشید
همه عمر
ممنون باغبان عزیز...
مبارک باشه ایشالا صد سال دیگه از این طعم لذیذ لذت ببرید جناب جعفری و روناک عزیز
ممنون نصیبه جان
شما هم...
راستی یه چیزی امروز سالگرد ازدواج من و همسری هم هست
آره الان که گفتی یادم افتاد که خودم پارسال اومدم و برات کامنت گذاشتم و گفتم سالگرد ازدواج ما و شما تو یک روزه
منم تبریک می گم به شما و آقای همسر. خوشبخت باشین آبجی خانم
به پیشنهاد یک دوست چند روزی هست که اینجا را می خوانم
داشتم دنبال داستان های کوتاه می گشتم و می خواندمشان که این نوشته به روز شد
واقعا قلمتون و سبک نگارشتون و تنوع نوشتاریتون قابل احترام و لذت بخش است
امیدوارم به چیزی که واقعا استحقاقش را دارید برسید
تبریک می گویم در ضمن
ممنون از شما
نظر لطف شماست
در ضمن خوشوقتم
رفیق خیلی خوشحالم که بین این همه "شبه آدم" و "آدم های کوچیک" تو هستی...و چقدر خوشحال ترم که می نویسی...عشقت جاودان و قلمت استوار عزیز
با تمام وجودم آرزو می کنم حضور گرم و پر انرژی روناک تا ابد کنارت باشه و تو هم همسفر بی نظیر و همراز و تکیه گاه همیشگیش باشی
این مناسبت فرخنده را نیز دو صد تبریک
ایشالله در کنار هم بهترین ها براتون اتفاق بیفته
چه کنیم با این همه لطف و محبت شما خانوووم
ممنونم. از خوبی هایتان و آرزوهای خوبتان
راستی دادا به روناک بگو بیش از این ما را در انتظار نگذارد و به همین مناسبت خجسته و مبارک وبلاگ عظیم الشان خود را راه اندازی نماید....
والا ترجیح می دم خودش اگه خواست شروع کنه به نوشتن
می دونی که صلاح نیست خانوما رو ترغیب کنی به انجام کاری، عوارض داره و عقوبت :-)
سلام جناب جعفری نژاد عزیز...
حقیقتا که نگارش چنین متن زیبا و دلچسب و پرنوستالژیکی.. شایسته چنین روز فرخنده ای ست...
سالگرد ازدواج تان مبارک...
عشقتان پایدار...
سلام
ممنوووون، خیلی زیاااااد
و سلامت باشید
چقدر خوب.
تبریک میگم.
ممنون نیلو جان
مبارکا باشد !
برقرار و پاینده باشید .
سلام
خوش آمدید و ممنون
سلاام
اومدم بگم که من هم قدیم ندیم هه ایک شبی از شب ها زمستان بدجوری این مرض کوفتی که گفتی در تنمان رخنه کرد و .... داستان بسرایم اینجا....
که دیدم
وه چه نشسته ایم ما که یادبودیست بس فرخنده و مبارک
آقا این بودنتان همیشه و مستدام...
سلام
برقرار باشی یسنا جان
امیدوارم از امسال دیگه زمستونت خالی باشه از مرض کوفتی :-)
سلام
سلام دوست من
عاقا ما که قبلن تبریک گفتیم همون رو به روناک خانوم جان هم ابلغ بفرمایید بی زحمت!!!! حالا چون دلت نشکنه منم سالگرد ازدواجتون رو تبریک میگم :دی
تنتون سالم باشه رفیق جان
ممنون
دل من به این راحتیا نمی شکنه
خیالت تخت
لااقل به دست تو یکی نخواهد شکست
بازم خیالت تخت :-))
یه شوهرم نداریم سالگرد ازدواجمون یادش باشه چه برسه به اینکه اینقدر رومانتیک و با عشق تبریک بگه
سالگرد ازدواجتون مبارک
ینی الان باهاس دعا کنم یا چی؟
چرا آدم رو تو این موقعیت ها قرار می دی رها جان؟!
ممنون دوست من
شده براتون که گاهی چهره ی کسی رو ببینید و از همون اول بدون اینکه بشناسیدش یک حس خیلی خوب و مثبت ازش توی دلتون بیاد؟چندین روز پیش که برای اولین بار عکس دو نفره ی شما و روناک رو دیدم دقیقا همین حس به سراغم اومد.نمی دونم چطور از ابتدا با هم آشنا شده بودید اما من رو یاد دانشجوهای قدیمی انداختید.همون دانشجوهایی که واقعا به معنای واقعی کلمه "دانشجو" بودند نه مثل اکثر دانشجوهای الان.همون دانشجوهایی سرشون درد می کرد برای بحث و گفتگو.همون دانشجوهایی که از همون اول علیرغم سن و سال کمشون وارد اجتماع شدند و خیلی زود به دیگران اثبات شدند.همونهایی که میشد بهشون اعتماد کرد.همونهایی که دوستی براشون معنا داشت.همون آدم های خاطره باز.همونهایی که عشقشون از همون دوران دوستی در جمع های اجتماعی اینچنینی آغاز شد.شما دقیقا همین حس رو به من دادید و من چند تصویر ازتون در ذهنم ساختم که کمی شبیه به فیلمهای قدیمی شد و به من حس خوبی رو منتقل می کنه.لبخند روناک حتی برای منی که دورادور فقط اسمش رو شنیدم پُر از رنگ بود.از ته دلم آرزو می کنم تا ابد عاشقانه کنار هم باشید.سالگرد ازدواجتون مبارک.
بله برای من هم پیش اومده که از روی چهره ی کسی بهش حس خوب و یا بدی داشته باشم. نمی دونم این خوبه یا نه اما اعتراف می کنم که پیش اومده برام و زیاد هم پیش اومده...
جالب بود برام حدسی که در مورد ما زدی منصوره جان. من و روناک، به خصوص ترم های اول توی دانشگاه خیلی فعال بودیم. از انجمن علمی و نشریه بگیر تا جر و بحث و گاهی هم تحصن و شب نامه و عواقبش :-))
ممنون از لطفی که به ما داری رفیق، خیلی زیاد ممنون
تبریک میگم به شما و همسرتون.
ممنون خانم معلم عزیز
به پای هم پیر بشید..
نه به دست ِ هم
انشاالله
ایشالا لری جان
ممنون
سلام
آقا ما که یک "هموفیلوس" هم به اول نام مِکروب نامبرده اضافه کرده ایم و دیگر خیلی جوجه متجددیم... ولی باور بفرمایید با همه ی این قرتی بازیمان باز هم به مبارزه علیه اش امیدواریم... یک روزی بالاخره می شود...
ولی بعد
این از "عباس معروفی" تقدیم به جناب جعفری نژاد و بی بی دل، شادخت بی تاج، گندم بانو، روناک خاتون شان به امید ده دهه و یک سال دیگر عشق، که به کنج چهاردیوارشان بتابد...
یگانهی من!
تو با دستهات
من و بوسه هام...
خورشید و خندههات، مال من
بهار و بودنت، مال من
دلم را به گردنت میآویزم
من و نگاهم مال تو...
سلام
کامنت هایت را دوست دارم رفیق، درست عین شخصیتت. همین...
به و به و به.مبارک باشه!
بین داستان های صفحه اول " قربانی " رو خیلی دوست داشتم. :-)
ممنون خانووووم
خوشحالم و تشکر
سلام جناب جعفرى نژاد
سالگرد ازدواجتون مبارک
یه سوال داشتم:آیا روناک بانو زاده ى کردستان و گروس نیست؟
بله.
اما کاش برای پرسیدن این سوال تقریبا شخصی اقل کم خودتون رو معرفی می کردین!
ممنون بابت تبریک :-)
تبریک می گم.
شاد و سلامت باشید.
ممنووووون
شما هم
سلام
خیلی خوب بود این پست تبریک
به شما و بانو روناک تبریک میگم یازدهمین سالگرد با هم بودنتان را...
الهی که صد و یازدهمین رو در کنار هم جشن بگیرین
سلام
چه خبره، شما در مورد ما چی فکر کردین؟ مگه کلاغیم :-))
ممنون ف رزانه جان
جوووووووووووونم به این زوج خوشبخت.
الهی خوشبخت بمونید.سالهای سال.
به طرز فجیعی دوستتون دارم مهربونااااااا
ما هم. اما نه به طرز فجیع. به صورت کاملا مسالمت آمیز و در صلح کامل :-)))
محبت همیشگیت رو سپاسگزارم خواهر جان
سلام
به نظرم سبک و سیاق سابق تون رو اگه ادامه می دادید بهتر بود
متن هاتون رو که میخونم می بینم تقلید ناشیانه ای از یه وبلاگ دیگه س
حتما دیدینش و همیشه بهش سر میزنید
حکایت جوان بالدار رو میگم
درست نیست
سلام
می خوانم و لذت می برم و خواندنش را به خیلی ها توصیه کرده ام همیشه
نشان به این نشان که توی لینک ها می توانید پیدایش کنید نیازی به آدرس دادن و کروکی کشیدن هم نبود
اما بابت سبک و سیاق عارضم به حضور انورتان که "قجری نوشتن" برشی از ادبیات گفتاری و نوشتاری این مملکت است. ابداع و اختراع نیست که منحصر به فرد باشد و پشت قباله ی کسی
به زعم جنابعالی احتمالا بعد از حافظ هر کس غزل گفته باید انتهای شعرش امضا می کرده: با کسب اجازه از حضرتش :-)
نه قربان
نوشته های آقای رضوانی را می خوانم، لذت می برم و معترفم که قجری نوشته های ایشان بسیار وزین تر از چیزیست که من نوشته ام اما همین جا از شما می خواهم یک جمله ی یک خطی از این پست را نشانم دهید که توی یکی از نوشته های ایشان تکرار شده باشد. نکند منظور شما اینست کلماتی چون "لولهنگ" و "خفیه" و "لنباندن" و سایر عباراتی که توی متن من خواندیم و خواندید را جناب رضوانی عزیز ابداع و اختراع و ترویج نموده اند
هرچند من هر اندازه گشتم حتی همین خفیه و لنباندن را هم در نوشته های ایشان نیافتم.
عزت زیاد
Www.osfur.blogfa.com
قابل توجه همه
الی الابد منتظر یک جمله ی مشابه و البته ابداعی از جناب رضوانی هستم -صد البت در نوشته هایشان زیاد خوانده ام- که توی متن خودم ازش استفاده کرده باشم
بعد از عطار، زروئی نصرآباد و نبوی هم تذکره نوشتند احتمالن شما قصد ندارید در دفاع از جناب عطار لینک تذکره الاولیاء ایشان را بکوبید زیر وبلاگ این آقایون ؟!!
به کار خودتون برسین آقا، لااقل یه امشبی رو به کار خودتون برسین بذارین ما هم به تقلید ناشیانه مون بپردازیم :-)
سالگرد ازدواجتون مبارک، همیشه کنار هم شاد و با سعادت زندگی کنید.
ممنون رفیق :-)
akheiiiiiiiiiii...elaaahiiii....be salamatiii...ishala mobaraketon basheee
سلامت باشــــــــــــــــــــــــــــــــی رفیق قدیمی :-)
ممنون
توی دلگرفتگی های بی شمار این روزها شاید تنها نوشته ایی که کمی آرامم کرد همین پست بود و بس.
برای شما و روناک عزیزتان عشقی جاودانه آرزو می کنم و مبارکا باشه سالگرد ازدواجتون.
خوشحال می شم اگه این چند خط بتونه حتی به قاعده ی یک ارزن حال یه دوست عزیز رو خوب کنه
ممنون بانو و همیشه خوب باشید ایشالا :-)
برای تو که عاشقانه هایت بی مثال است و برای روناک، بانوی بی چون و چرای این عاشقانه ها، آرزوی بهترین روزها را دارم..روزهایی بی دغدغه که تمام هوا را عاشقیت تان پر کرده..که البته اگر دردی هم باشد خدای ناکرده، مرهمش به یمن همین عشق آنقدر شیرین است که درد را هم خواستنی میکند..
زندگی بی درد مرگ نیست، اما تفاوت چندانی هم نمی کند
درد را عاشق بودن تحمل پذیر می کند، حتی درد عاشقی را
ممنون تیراژه جان
تبریکات.
عشقتان پاینده و کامتان شیرین
سلامت باشید و برقرار
ای جونم...
مبارکتون باشه...ایشالا سالهای سال کنار هم خوش و خرم باشید ما هم هی بیایم عشقولانه هاتونو بخونیم حال کنیم...
ممنون فرشته جان :-)
میگم حالا این سالگرد ازدواج چی هست؟ میشه خوردش؟ با پوست یا با هسته؟
مبارک باد این روز بزرگ بر شما و روناک جان
نه نمیشه خوردش
اما میشه به جای رنگ مو بزنیش به سرت، جونت می کنه، موهای سفیدتو حتی موقتی هم شده قایم می کنه. رنگش مهم نیست می تونه حتی سبز باشه. می دونی که چی می گم رفیق؟! :-))
الان اشکالی نداره من با تاخیر بگم مباررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررکه /؟؟؟ با همین جیغ جیغویی البته
ممنون کیانا جان
اتفاقن تو مجلس همه چیمون جور بود آدم جیغ جیغوی با خال کم داشتیم :-)
سلاااااام
به به.چه مناسبت فرخنده ای
تبریک میگم این ۱۱ سال باهم بودنتون را
۱۱سالی که واقعا درکنار هم بودید
امیدوارم همیشه ی همیشه عشق به همین زیبایی در زندگیتون جاری باشه
واقعا لذت میبرم وقتی چنین نوشته هایی ازت میخونم
دیدن یک زوج خوشبخت همیشه لذت بخشه
و لذتبخشتر دیدن خوشبختی یک برادر کنار خاتونش
بازم تبریــــــــــــــــــــــــــک
سلام آبجی خانوممم
ممنون، خیلی زیاااااد
سلام تبریک میگم سالگرد ازدواجتون رو
اینشالا که همیشه سالم و دل شاد باشید ..
ممنون رعنا جان :-)
ابراز شرمساری ام از دیر رسیدن ِ دوباره، تکراری است و بیمزه. اما واقعی است محمد جان
چقدر قشنگ نوشته بودی. یاد هزار دستان افتادم. خیلی این سبک نوشتنت را دوست دارم.
کامنت ها را تا سر کامنت آقای حسینی خواندم. یک خط کامنتش را که خواندم بی تعارف دلم نخواست بقیه اش را بخوانم. حس کردم حس قشنگی که خواندن این نوشته در دلم ایجاد کرده را ضایع میکند. الآن 12:07 بامدادمان است و میخواهم بروم بخوابم و دلم میخواهد یاد این نوشته و یاد عشق قشنگ تو و روناک زیبا و دوست داشتنی ام را در دل داشته باشم.
شاید فردا آمدم و بنا به درخواستت کامنتها را خواندم و وبلاگ ایشان را هم. شاید هم نه!!
سالگرد ازدواجت باز هم مبارک
خوش به حال روناک عزیزمان که متن به این قشنگی برایش نوشته شده. که صد البته لایقش است.
شما عزیزین پروین خانم جان
دیر و زود ندارد. مهم انرژی بسیار زیادیست که از محبت بی دریغ کامنت هایتان می گیریم
سلامت باشید و شاد
ایکاش میشد از ورای واژه ها حس ته دلمان را منتقل میکردیم
ایکاش تو و روناک عزیز این اشک های دم مشکی مرا می دیدید از ذوق بروی گونه هایم مهمان میشوند
و من چقدر خوشحال میشوم وقتی عشقهای کهنۀ اینچنینی را که هر روز تازه تر میشود را می بینم
خدایـــــــــــــــــــــــا شُکرت
و این نوشته نمیدانم از کی تقدیم به عشق بینهایتتان:
کپی برابر اصل نیست
این قند
عسل
حتی بامیه
ادای لبهایت را در می آورند
ممنون مریم جان
شما رفیق مایی و عزیز این خانه
سلامت باشی رفیق
ای وای بر من که همچین مناسبتی رو انقدر دیر دارم تبریک میگم...
خوش به حال روناک که خوشنویس و عاشق پیشه ای چون تو رو داره... خوش به حال تو که "شیرینی" چون روناک رو داری...
خدا برای هم حفظتون کنه و ما هم لذت این عاشقانه ها تون رو ببریم.
شما تبریک نگفته هم عزیزی، برای هر دوی ما :-)
می دونم رفیق. به امین گفتم که قراره یه بار موهامو سبز کنم اتفاقا خیلی هم استقبال کرد چون فهمید که قرار نیست پول رنگ بدم.
سبــــــــــــــــــــــــــــــز و همیشه سبز :-)))
سلام مخصوص برسونید خدمت آقای همسر
اول تبریک بابت یک دهه ویک ساله شدنتان . الهی که دهه های زیادی درکنار هم باشید و خرمالوی زندگیتان رسیده تر و شیرین تر و لذیذتر شود،کهبا وجود روناک دوست داشتنی قطعا خواهدشد.
عشقتان و گرمی محفلتان پایدار.
ممنون سمیرا جان، خیلی ممنون :-)
یه شوهر نداریم برا ما بنویسه حالا میای اینا رو مینویسی دل جماعت ترشیده رو بسوزونی؟
کور شم اگه قصدم این باشه :-)))
شما چرا انقد خوبی؟
منیکه عین شما ندارم چه خاکی برسرم کنم؟؟؟؟؟
تورو خدا از جانب ما بیچار ه ها و تنهایان و غمگینان بشدت شکرگزار خالقتان باشید برای اینهمه سعادت و شادکامیتان!هزار افسوس
والا اونقدرام خوب نیستم به خدااااا :-))
ممنون خانوم
خدا نکنه تنها و غمگین باشید