بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

دنیای قهوه ایِ آقای شین

آقای "شین" خسیس است.

آن قدر خسیس که هر روز صبح بعد از این که به رسم عادت دستان همیشه عرق کرده اش را به منظور دست دادن به سمتم دراز می کند و دست می دهد بلافاصله زیر چشمی نگاهی به انگشتانش می اندازد و یقین دارم این کار را از بیم اینکه نا غافل یکی از انگشتانش را کف دستم جا گذاشته باشد انجام می دهد. 


آقای "شین" خسیس است.

آن قدر خسیس که هلوهای نسبتا عظیم الجثه ی ظرف میوه ی میان وعده اش را از ترس تقسیم نکردن با سایر همکاران به یکباره و پنهان از چشم دیگران داخل دهانش می گذارد و وقتی چونان آبمیوه گیری تمام شیره ی جان میوه ی زبان بسته را کشید، هسته اش را هم به شکل تحریک آمیزی می مکد. خود من همین چند روز قبل در حالی که پشت میز اتاقش نشسته بود و لبانش از فرط مکیدن هسته ی هلو مثل مقعد مرغ سرخ و متورم شده بود، مُچ اش را گرفتم!


آقای "شین" خسیس است.

آن قدر خسیس که با توجه به شناخت چند ساله ام از ایشان به راحتی می توان نمودار تغییر کاربری زیر شلواری سبز کم رنگی را که امروز پوشیده و به قاعده ی 10 سانتش از جوراب لنگ چپش بیرون زده و دالّی می کند را پیش بینی و ترسیم کنم بدین صورت که:


زیر شلوار آقای "شین" ---> تغییر کاربری به شلوارک برای پسر آقای شین ---> تغییر کاربری به دم کُنی برای قابلمه ی برنج ---> تغییر کاربری به خشک کن سینک ظرفشویی ---> تغییر کاربری به کهنه ی نظافتِ کف آشپزخانه


و این نمودار تا زمانی که تار از پود پارچه جدا نشده قابلیت بسط و توسعه دارد.


بله، آقای شین خسیس است و من عجیـــــب دلم برایش می سوزد. نه به خاطر موارد بالا که تمامش به خود و زندگی شخصی اش مربوط می شود و هیچ دخلی به من و دیگران ندارد.


آقای شین "خسیس" است.

آن قدر که تاثیرات مثبت کلمه ها و جملاتش را هم از دیگران دریغ می کند. کلمه به کلمه ی جملاتی که احساس می کند ممکن است تاثیر مثبتی روی مخاطبش بگذارند را داخل دهانش می چرخاند، دندان های آسیابش را روی ساختار کلمات می فشارد، شیرینی کلمات را با دقت می مکد و وقتی درست عین یک تکه آدامس جویده شده، بی مزه و تهوع آور و نا فرم شدند در عین بی ملاحظگی و در کمال خونسردی توی صورت طرف مقابل تف شان می کند... 


آقای شین خسیس است و من دلم عجیـــــــــب برایش می سوزد و شک ندارم دنیای آقای شین به قاعده ی یک اتاق زیر شیروانی با دیوارهای قهوه ای کوچک و کسالت آور است. حتی گاهی اوقات فکر می کنم رنگ قهوه ای ِ دنیایش بو هم می دهد، یک بوی بد!!!


+ بازی کفش های "وانیا"را از دست ندهید...



نظرات 55 + ارسال نظر
کیانا چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 13:44 http://p4nt4lo0n.blogsky.com

خب اول

کیانا چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 13:46 http://p4nt4lo0n.blogsky.com

خب من کلا از آدمای خسیس بدم میاد اما به نظرم دنیاشون قهوه ای نیس مطلقا سیاهه


یکی از بستگان نزدیکم همینطوری بود ، خدا رحمتش کنه خودش تا تونست زجر کشید و زجر داد و مضحکه دست فامیل بود اما حالا بچه هاش تا میتونن دارن از دارایی که بجا مونده لذت میبرن .
تا دلت بخاد باغ و زمین و خونه و حساب های بانکی لبالب پر از اسکناس اما چه فایده ؟؟؟!!!

اعتراف می کنم اول یه جواب دیگه به این کامنتت دادم

اما بعد که فکر کردم دیدم حق با توئه :-)

پرچانه چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 13:54 http://forold.blogsky.com/

قهوه ای بودار؟؟؟؟

بله آبجی خانووووم

لرمانتف چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 14:40

یه روز یه گدا میره دمی خونه یه اصفانی میگه من پسر خواهری خدام ، یه کمکی بهم بکن . اصفانیه دسشا میگیره میبردش مسجد آ میگه : اینجا خونه دایدِس ،‌هرچی میخَی اِزِش بسون !

اصفوونیاا ،‌شرمنده هَمیدونم

خدا وکیلی نمکشون رو خوردی اینطوری نمکدون می شکنی؟
واقعن که

:-))

سکوت چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 14:53 http://www.sokoot-.blogfa.com

وقعا چه جوریه که بعضی ها اینقدر خسیس میشن؟ خساست یه عامل ارثیه یا محیطی؟ هرچی هست که خیلی بده . چون بیشتر از اینکه خود فرد رو اذیت کنه اطرافیانش رو زجر میده.

نه لزومن... مطمئنن یه آدم خسیس هم یه روزایی تو زندگیش بوده که می خواسته ولخرجی کنه اما اون حس، عادت و یا به قول شما ژن وراثتی (که البته بعید می دونم از نظر علمی تایید شده باشه) مانع شده و این ینی زیادم خوش به حالشون نبوده :-)

رضوان چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 14:54 http://zs5664.blogsky.com/

خب اینجوری که شما تعریف کردی پس منم تقریبن خسیسم دلت برام میسوزه یعنی؟؟؟؟؟؟؟؟

اگه اونجوری که آقای شین خسیسه خسیس باشی آره می سوزه :-)

جعفری نژاد چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 15:01

خب همیشه هم نباید انتظار داشت که همه یک راست بروند سراغ منظور اصلی آدم از نوشته

احتمالن باید روی سطح توقعم کار کنم، حتمن :-)

این آقای شین مثل همه ی خسیس های دیگر نیست!

انگاری خیلی خسیس تر است

بله... :-)

سلام و خوش اومدین

سکوت چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 16:05 http://www.sokoot-.blogfa.com

من که فکر کردم وقتی مطلب رو نوشتین از دست آقای شین عصبانی هستین حالا اگه منظور دیگه داشتین نمیدونم

عصبانی؟! نه از آقای شین عصبانی نبودم لااقل :-)

نفس عمیق چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 16:46 http://dstooth.blogspot.com

اینطور آدم ها هرچقدر که در دادن انرژی های مثبت بخیل اند، در انتقال انرژی های منفی خیلی هم دست و دلباز هستند!

با توصیفی که از نحوه هلو خوردن ایشان کردید بنده هم ناغافل هوس هلو کردم (-:

بله، دقیقن همینطوره دکتر جان

ما شرمنده بابت برانگیختن هوس تان

خوش اومدین :-)

شبــ نم چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 17:51

چه آخاااااااای بدی !!...

:-)

مریم چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 19:10 http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

و این نمودار تا زمانی که تار از پود پارچه جدا نشده قابلیت بسط و توسعه دارد.
بعدش بشه نخ دندان

عالی بود بچه :-)))

خاموش چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 19:11

آدم خسیس زیاد دیدم. فکر کنم بدترین نوع خسیس بودن همون .... ((آقای شین "خسیس" است.
آن قدر که تاثیرات مثبت کلمه ها و جملاتش را هم از دیگران دریغ می کند...)) باشه! گاهی حتی از یه لبخند یا روی باز هم دریغ می کنند بعضی ها....

تو خسیس نیستی، هستی؟! :-)

مریم چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 19:13 http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

داداشِ من یه حرف خوبی میزنه محمد
میدونی چی میگه؟
میگه از خدا میخوای بهت بده... روزی ، رزق ، پول ، ثروت
بعد از اینطرف دستات رو از بخیلی می بندی و به هیشکی کمک نمی کنی
من مودنم چجور آدم انتظار میره خدا بذاره توی دستای بسته اش....
وقتی دستات رو باز کنی
بعدش به همه کمک کنی و از خدا بخوای کمکت کنه
مطمئن باش خدا ده برابرش رو بهت پاداشش رو همین دنیا میده

داداش شما کارش درسته :-)

شلم شوربا چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 19:27 http://NIMARASI.BLOGFA.COM

اقای شین من نیستما اشتباه نکنین من اقای شین شین هستم.

توضیح دادم خوانندگان به دودمان من توی دلشان فحش ندن

:-))

نسیم چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 20:56

چقدر این پستت قشنگ بود محمد
خیلی بهم آرامش داد
آرامش از این نظر که میشه این طوری به ادم های حقیر اطرافت نگاه کنی
با دلسوزی با ترحم
حتی اگه ناخواسته در حقت ظلم کنن
...
دستت درست رفیق
قلمت پایدار

سلامت باشی نسیم جان

ممنون

نیلو چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 21:07 http://niloonevesht.blogfa.com

میشه بی خیال همه شون شد جز اینکه یه نفر کلمه هاشو،تاثیر مثبت کلمه ها و جمله هاشو از آدم دریغ کنه.
این از همه ش بد تره.و غیر قابل تحمل تر.
و همه ی خساست های این مدلی...

و همه ی آدم های این مدلی :-)

مشق سکوت- رها چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 21:34 http://mashghesokoot.blogfa.com/

آدمهایی که راجع به مادیات خساست دارن از نظرم به مراتب بهتر از کسایین که راجع به چیزهای بدون هزینه هم خست به خرج میدن
یعنی بین بد و بدتر ، ادم بده رو انتخاب میکنه

کلمات رو خرج کردن، تعریف ساده کردن، و فقط زهرش رو به بقیه چشوندن، بدترین نوع خساست ِ

آدمایی که از نظر مادی خساست دارن تکلیفشون با خودشون و دنیاشون و آدمای دنیاشون معلومه

اما گروه دوم تکلیفشون با هیچی معلوم نیست، حتی با لبخند گاه و بی گاه روی لبشون :-)

سایلنت چهارشنبه 30 مرداد 1392 ساعت 23:04

تا حالا اینجوری به خساست نگاه نکرده بودم
نمی دونم چرا بوی بدی از وبلاگتون میاد

شایستم غذامون ته گرفته باشه :-)

پروین پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 04:53

این قسمت نوشته ات عالی بود:
" آقای شین "خسیس" است.
آن قدر که تاثیرات مثبت کلمه ها و جملاتش را هم از دیگران دریغ می کند. کلمه به کلمه ی جملاتی که احساس می کند ممکن است تاثیر مثبتی روی مخاطبش بگذارند را داخل دهانش می چرخاند، دندان های آسیابش را روی ساختار کلمات می فشارد، شیرینی کلمات را با دقت می مکد و وقتی درست عین یک تکه آدامس جویده شده، بی مزه و تهوع آور و نا فرم شدند در عین بی ملاحظگی و در کمال خونسردی توی صورت طرف مقابل تف شان می کند... "
عالی
جداً چرا بعضی ها همهء همّ و غمشان انگار این است که مبادا کاری کنند که مایهء آسایش و آرامش و دلخوشی اطرافیانشان باشد؟
دعا میکنم خدا من را جزء این دسته قرار ندهد.

واسه منم دعا کن پروین خانم جان :-)

پروین پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 05:01

بعدش هم
زیر شلواری آقای شین بشود دم کنی برنج؟ اه اه اه. حالم بد شد!!!
آقای شین شین خودمان هم خیلی بانمک رفع ابهام کردند!
محمد
یک خاطره تعریف کنم برایت.
یکی از دوستانم رفته بوده خانهء خالهء شوهرش. تازه عروس بوده. بعد خاله خانم رفته بیرون و دوست من تقریبا سه چهار ساعتی تنها بوده. رفته سر یخچال و از خودش کمی پذیرایی کرده و حتی چای درست کرده که خاله خانم که آمده اند با هم بخورند.
بعد شب که شوهر دوستم آمده، یهویی بی مقدمه خاله خانم میپرسد فلانی، من نبودم شما رفتی سر یخچال؟ دوست خر من هم هول شده و خجالت کشیده و گفته نه. خاله هم نه گذاشته و نه برداشته و گفته اما انگار رفته ای. من (تعدادش یادم نیست. اما مثلا) 12 تا انجیر توی یخچال داشتم. الآن شده 11 تا!!!!!!! باور میکنی؟ دوستم میگوید اگر چاره داشتم از خواهرزادهء این زن جدا میشدم!
هلو را که گفتی، یاد انجیر افتادم!

ینی آدم می شکنه یه همچین مواقعی :-)))

پروین پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 05:02

سایلنت جان؟ اینجا بوی گل محمدی میدهد. دلت میاید؟
البته شوخی کردم عزیزم. دل نگران نشوی دوست من :*

خاموش پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 09:38

به من میاد خسیس باشم اصن؟ گاهی اینقد دوز لبخند زدنم به غریبه و آشنا زیاد میشه که با خودم میگم حتما الان فکر میکنند یه تخته ام کمه! اما خیالی نیست ما که چیزی نداریم جز یه لبخند و یه سلام از ته دل وقتی از کنار کسی رد میشیم.... (همه نه ها! اونجاهایی که اشکال شرعی نداره)
یه دفه تو اتوبوسهای راه اهن تجریش یه آقای خیلی پیر میخواست از این سکوهای ایستگاه بیاد پایین نمی تونست کسی هم کمکش نمی کرد. رفتم جلو و دستش رو گرفتم کمکش کردم . دوستم گفت تو مثلا چادری هستی ها... این چه کاریه! اما به نظرم اشکالی نداشت. گاهی درجه خساست آدمها اینقدره که از دادن یه دست کمک یه پیرمردی که توان نداره هم دریغ میشه

همین شماهایید که پیر مردامون رو متوقع می کنید دیگه :-))

آوا پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 10:27

انرژی منفیشون خیلی زیاده.حسهای
خوب بهم نمیده..نمیدونم..برخورد
کمی باهاشون داشتم امانهایت
حسم همین بوده.....اما هیچ
خساستی به پای خساست
محبت نمیرسه.............
یاحق...

بله، درسته، همینطوره آوا خانم گل :-)

کیانا پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 12:22 http://p4nt4lo0n.blogsky.com

خب الان دلم میخاد بپرسم جواب اولی که به کامنتم دادی چی بود؟

بگذریم... :-)

ماهک پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 12:25

اینا که گفتی جالب بود . به نظر من آدمای خسیس و وسواس در زندگی کردن واقعا دچار مشکل میشن هم برای خودشون هم برای اطرافیانشون..

موافقم... :-)

نرگس۲۰ پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 15:39

این آقای شین بدترین نوع خساست را داره
خساست در خرج کلمات مثبت و امید بخش دیگه نوبره!!
اونوقت ایشون در مورد منفی بافی و منفی پراکنی! دست و دلبازه؟؟
منم دلم براش خیلی سوخت...

بالطبع بله نرگس جان، در جنبه ی منفیه قضیه ید طولایی هم دارند...بدبختانه

محسن باقرلو پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 15:43

اما تو تا دلت بخواد دست و دلبازی
توی شریک کردن ما با احوالات اون ذهنات لعنتی محشرت

تقصیر ما نیست، شراکت با شماست که آدمو سر ذوق میاره قربانت گردم :-)

محسن باقرلو پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 15:43

ذهنیات منظورم بود حاج آقا !

جیگرتون رو حاج آقا!

نیلو پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 19:20 http://niloonevesht.blogfa.com

میشه اونوقت منظور اصلی تون رو بپرسم از این نوشته آیا؟

شما منظور اصلی نوشته رو گرفتی نیلو جان و از این بابت خوشحالم و دلیلی واسه پنهان کردن خوشحالیم از این بابت که یه خواننده منظور نوشته ام رو می فهمه نمی بینم...

لرمانتف پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 23:49 http://kakestan.blogfa.com

نمکشون رو خوردم ؟!

من نمک سود شده ی اصفهانی هام که حالا اینجور جفتک میندازم

ماهَن ماه !
بعضی وختا ماه تَرَم میشن تازه ... مثلاً یه بار منزل ِ‌شخصی شرفیاب شده بودیم که بزرگ ِ‌خونه اومد و گفت :
تو رو خدا دولا شیند اینا بذارم پشتدون .

ما هم چهار چنگولی زمین و چسبیده بودیم و خودمونو عینهو چوب سفت کرده بودیم ، از طرفی گویا ، رنگ بد از رخسارمون پریده بود که یکی از اصفهونی های عزیز سریع خودش رو از اونطرف مجلس به ما رسوند و روشنمون کرد که : این جمله تارفی اصفانیا برا گذاشتنی پشتی ، پشتی مهمونس !

هیچی دیگه مام مقاومت نکردیم

با این کامنت دیگه شرمنده هَمیدون شدم



( راستی امروز قبل ِ اون جوک ِ اصفهانی داشتم می نوشتم که فلان پاراگراف خیلی پیامدهای بدی داره ، اما چون برام یادآور ِ مسائل ِ تلخی بود ،‌پاکش کردم و خواستم با یه شوخی رد شم و فراموشش کنم ، آره رفیق )

:-))))))))

خدا لعنتت کنه لُری ترکیدم از خنده

باغبان جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 00:03 http://laleabbasi.blogfa.com

آقا اجازه
این تعبیر آدامس جویده شده خیلی برام جالب بود

:-)

bermuda جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 13:04

امان از آدمهای خسیس....

مرحله آخر اون چرخه رو جا گذاشتید،نخ دندون!

بله هر چند تصورشم حال به هم زنه :-))

مریم راد شنبه 2 شهریور 1392 ساعت 12:23

این آدم ها خنده دارن باور کنید
زندگی و لبخند و حرفهای نیکو رو هم از خودشون دریغ می کنن
...
دنیایشان کوچک است برادرم
دنیایشان کووووووچک است به قاعده ی یه سوراخ موش

کوووووچک به قاعده ی دلایلشان برای اخم کردن و سرد بودن :-)

مریم راد شنبه 2 شهریور 1392 ساعت 12:27

خواستم یه تشکر بی مناسبت کنم
واسه تمام حس های خوب اینجا
ممنون برادر

خواهش میشه
خوشحالم. اگر حس خوبی هست اینجا مطمئنن به برکت حضور دوستان است :-)

گیل دختر یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 00:52 http://barayedokhtaram.blogfa.com

به نکته جالبی اشاره کردید ..خساست آدمهای خسیس فقط به مادیات محدود نمیشه ...کم کم خساست میشه بخشی از وجودشون و به همه رفتارهاشون سرایت میکنه به استفاده شون از کلمات به محبت های حتی زبانی ، به حس طنز و شوخ طبعیشون و ... کم کم همه اینها میشه جزء خصلتهای ثابتشون و تو همینها خساست به خرج میدن ... " فروم " میگه انسانهای خسیس از احتکار کرن و جمع کردن و ذخیره کردن احساس امینت روانی میکنن و وقتی کمی از ذخیره شده هاشون کم میشه احساس میکنن دارن امینیتشونو از دست میدن ...

مطمئنن این احساس امنیت تاثیرات فراوانی دارد در رفتار آدم ها، همه ی آدم ها :-)
که البته در این قبیل افراد به شکلی افراطی بروز می کند :-)

بهارهای پیاپی یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 09:43 http://6khordad.blogfa.com

اگه تمام موارد بالا به خود آقای شین و زندگی شخصی اش مربوطه و به ما و شما دخلی نداره پس چرا اینقدر موشکافانه اینجا نوشتینشون؟

دخلی نداره ینی لازم نمی بینم بابتش دلم براش بسوزه چون این قبیل موارد تاثیرات مستقیمش روی زندگیه خودش و نهایتن نزدیکانشه... موشکافانه نوشتم چون قرار بود خساست در مادیات و خساست در بروز عواطف رو تام و تمام از منظر خودم مقایسه کنم :-)

بهارهای پیاپی یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 10:46 http://6khordad.blogfa.com

اگه لازم نمی بینید که دلتون براش بسوزه پس چرا نوشتین دلم براش می سوزه؟

دلم به خاطر مورد آخر براش می سوزه بهار جان
نه برای اون سه مورد بالا

اینو خیلی دقیق و واضح تو متن نوشتم ضمن این که تمام سعی خودم رو کردم با تغییر رنگ عبارات کلیدی هر پاراگراف منظور خودم رو از پاراگراف برسونم

فکر کنم قلمم و نوشتارم خیلی ضعیف تر از چیزیه که حتی تصورش رو می کردم. اونقدر ضعیف که حتی ارزش یه بار دقیق خونده شدن رو هم نداره :-))

بهارهای پیاپی یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 11:54

sorry

لازم نیست...
توی رفاقت لازم نیست :-)

ارغوان یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 13:13 http://tabassomikon.blogsky.com/

بد بخت نمیدونه شما براش پست نوشتی

بعضی وقتا دونستن بعضی چیزا تو اصل قضیه فرق چندانی ایجاد نمی کنه :-)

ارغوان یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 13:16 http://tabassomikon.blogsky.com/

وای خدا نصیب نکنه آدم ِ خسیس .
من یکی کابوس های وحشتناکم اینه که مثلا با یه خسیس زیر یه سقف باشم ... یا ارحم الراحمین ...رحم کن !
+فرد مذکور میتونه هم اتاقیم هم باشه ، فرقی نداره کی ! در کل دهشتناکه

این عبارت "دهشتناک" مراتب ترس شوما از این قضیه رو به خوبی عیان می کنه :-))

کودک فهیم یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 21:13 http://the-nox.blogfa.com

این شین کتک می خواد.

چند می گیری یه فصل حسابی بزنیش؟
فی منصفانه بده که مشتری بشیمااااا :-)

نیمه جدی دوشنبه 4 شهریور 1392 ساعت 09:15

به گمانم وقت آن رسیده که دنیای قهوه ای آقای شین را رها کنیم و آقای بلاگر نوشته ای جدید بر تارک وبلاگشان نصب فرمایند. زیرا مشتاقانیبسیاری چونان من بر صفه ی این خانه منتظر نشسته اند تا شمابعد از چهار روز ، از سر تقصیرات این "شین هلو درسته خور هسته میک زن" ! بگذرید و بروید سراغ مبحث دیگری !( آیکون تقاضای عاجزانه ی پست جدید داشتن البت به صورت تلویحی و زیر پوستی و اینها!)

چشم :-)

نیمه جدی دوشنبه 4 شهریور 1392 ساعت 09:16

مشتاقانیبسیاری: مشتاقان بسیاری!

نیمه جدی دوشنبه 4 شهریور 1392 ساعت 09:40

(اول بگویم که این کامنت یک آیکون قاشق نشسته و اینها اول کار نیاز دارد !) در پاسخ خانم بهار به ضعف نوشتار و قلم خویش اشاره کرده اید! خب البت که ما با این فقره شکسته نفسشیجات جناب بلاگر بسی خندیدیم که حتی به قولی می شود گفت که ریسه رفتیم. به گونه ای که جمعی از همکاران مارا از کف اتاقمان جمع کردند و دوباره پشت میز نشاندند ولی کماکان داریم می خندیم!
این قسمت که فرموده اید ضعف در نوشتار است که باعث می شود تا برای مطالعه دقیق ارزشمند نباشد ، باز هم خاطر ما را منبسط کرد!
جناب بلاگر عزیز ، حتمن خودتان می دانید که فضای مجازی تبدیل شده به دنیای آدمهای کم حوصله ی دو جمله ای و دو کلمه ای استاتوس های فیض بوک و تک کلمه های تووووییتر و... خلاصه آدمها بی حوصله اند انگار زیادی هم بی حوصله اند!
البت که اگر شما یک عدد روزنوشت می نوشتید و نحوه ی چایی خوردن و خرید کردنتان را توصیف می کردید -مانند بسیاری از وبلاگ های روز نوشت و خاطره نویس موبه مو!! مطمئن باشید خیلی از خوانندگان رنگ فنجانی را که در آن چای خورده اید را هم در گوشه ی ذهنشان نگه می داشتند و در موردش برایتان سخن سرایی می کردند. چون خواندن خاطره و روزنوشت از نوعی که توی این فضا باب شده حتی یک اپسیلون هم دو گوله های خاکستری را درگیر نمی کند و چه بسا که اکثر افراد نیز مشتاق عدم درگیری این دوگوله ها با مسائل دور و بر هستند!
در نتیجه با دقت نخواندن نوشته ی شما از جانب آدمی مثل من نشان از کم ارزشی نوشته ندارد ، بلکه نشان می دهد که چقدر بی حوصله ام و چقدر دلم می خواهد از فکر کردن فرار کنم! اینها ضعف خواننده ای چون من است نه نویسنده ی خوبی مثل شما.
راستش را بخواهید می خواهم یک اعتراف اساسی بکنم آن هم این که گاهی چنان کلافه ام و چنان ذهنم درگیر است که اس ام اسی با مضمون :" امروز کی تعطیل میشی" را دو سه بار می خوانم تا بفهممش !!
ارادتمند نویسنده ی این خانه ی مصفا و خوانندگان عزیزش هستم زیاااااد.

حرفی ندارم جز سپاس و اعتراف به این که تمام زندگیم را به رفاقت محتاج بودم، از اکسیژن بیشتر :-)

نیمه جدی دوشنبه 4 شهریور 1392 ساعت 09:43

در ضمن چند وقتیست حضور بسیار پررنگی در کامنتدانی ها دارم و این روده درازی های کامنتیم در اینجا نیز ، ترکشی بسیار کوچک ازین حضور پررنگ است! باز هم ارادتمندم .

بدون تعارف و اغراق، مایه ی خرسندیست این حضور پر رنگ شما :-)

قاصدک دوشنبه 4 شهریور 1392 ساعت 12:14 http://adambarfi-167.blogfa.com

آهای آقای سید محمدحسین جعفری نژاد ِ بلاگر ِ مهندس ِ کارمند ِ عاشق پیشه ِ نوستالژی باز ِ پدر بعد ازین،، روز کارمند بر شما مبارک باشه :)

اصش روزی هم هست توی تقویم که از نگاه تیز بین شما در بره؟!

ممنون خواهر جان. لطف شما دیگه جای جبران هم واسه ما نذاشته :-)

قاصدک دوشنبه 4 شهریور 1392 ساعت 13:18 http://adambarfi-167.blogfa.com

نه واقعا نیس همچین روزی!! خدا نیاره اونروزو
اختیار داری برادر من، لطف داری شما :)

:-)

بهارهای پیاپی سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 08:59 http://6khordad.blogfa.com

سلام
شاید این توضیحات لازم نباشه شایدم لازم باشه کسی چه میدونه.
منم با نیمه جدی عزیز موافقم که بحث ضعف قلم جناب بلاگر شکسته نفسی است. اما با این حرف که من این نوشتار رو بی حوصله و سرسری و بدون قدرت تفکر و از ترس درگیر شدن دوگوله های خاکستری خوانده باشم کاملا مخالفم. اتفاقا این متن رو خوب خوندمش منتها ضعف قلم من باعث شد که نتونم نظر واقعیم رو اینجا بنویسم. راستشو بخواین من از این نوشته ناراحت شدم. نه به خاطر آقای شین که حتی ممکنه وجود خارجی نداشته باشه. من ناراحت شدم که چرا کرامت انسانی یه همکار (واقعی یا انتزاعی) رو اینقدر پایین میاریم که دهان این فرد رو به «...»مرغ تشبیه می کنیم؟ چرا به ابن فکر نکردیم که درسته که خساست بد و ناپسنده اما هر کدام از ما هم ممکنه ده ها عیب ریز و درشت و نارسایی شخصیتی دیگه داشته باشیم. خب آقای شین لابد دلش نمیخواد هلوهایی که از خونه آورده رو به کسی بده بخوره مگه زوره؟ چه بایدی هست که آقای شین رو ملزم کنه به تعارف هلوهای مطلوبش به این و آن؟ چرا فکر می کنید شلوار آقای شین حتما جای دمکنی آشپزخانه استفاده میشه؟ اصلا گیرم که اینطور باشه چرا ما باید آقای شین رو مسخره کنیم؟ در حالیکه که قوت قلم این اجازه و توانایی رو میده که به یک شکل و روش بهتر و زیباتر پستی در نکوهش و مذمت خساست -که واقعا خلق ناپسندی است- بنویسیم. به نظر من حرف اصلی این پست رو میشد بدون وسط کشیدن پای آقای شین هم نوشت لااقل من که از قلم معرکه ی جناب جعفری نژاد چنین انتظاری داشتم.
شاید کسی بگه من دارم با آقای شین همذات پنداری می کنم اما دوستانی که از نزدیک با من آشنا هستند واقفند که من همین یک عیب (خساست) را ندارم. من فقط ناراحتم از اینکه انتظار نداشتم این وبلاگ پربار و دوست داشتنی به توهین کردن به انسانی آلوده بشه.

سلام باهار، سلام رفیق

از اونجایی که به من ثابت شده آدم اخلاق گرایی هستی و حرفات ادا در آوردن نیست و از روی یکسری اصول اخلاقی که بهشون اعتقاد داری و عمل می کنی نظرت رو گفتی، تمام قد به نظرت احترام می ذارم و به خاطر این که این نوشته انتظاراتت رو برآورده نکرده متاسفم.

اما این رو هم می گم که:
آقای شین یه فرد خاص نیست و همونطور که حدس زدی حتی وجود خارجی هم نداره و اگه این آدم رو "آقای شین" صدا کردم صرفن به این خاطر بود که نمی خواستم به نام یا نام خانوادگی خاصی اشاره کنم. آقای شین در نوشته ی من نماینده ی یه طرز فکر و یه تیپ شخصیتی هست. طرز فکری که توی همین نوشته اشاره کردم قسمتی از اخلاقیاتشون که موجب بروز ناهنجاری در زندگیه اجتماعیشون نمیشه مستقیم به خودشون مربوطه و نه به من و نه به هیچکس دیگه. ولی من به عنوان یک انسان این حق رو دارم که در مورد حسی که رفتار کاملا شخصیه یه آدم دیگه در من ایجاد می کنه حرف بزنم، مثلا حق دارم از اینکه یه آدم تو واگن مترو دقیقن روبه روی من دست توی بینی اش می کنه احساس تهوع کنم و ازش متنفر بشم و حتی تنفرم رو بروز بدم. مگه نه؟!
ضمن این که به عنوان یه نویسنده حق دارم برای انتقال منظور و احساس خودم به مخاطبم، حتی از عنصر "اغراق" استفاده کنم که البته بعید می دونم با روشی که من از "آقای شین" اسم بردم حتی این اغراق هم ضربه ای به حریم شخصیه اون آدم خیالی وارد کرده باشه...

در مورد کرامت انسانی حرف خاصی ندارم چون انسانی که رفتار معقول و پسندیده ی انسانی نداشته باشه به نظر من کرامتی هم براش تعریف نمیشه. هر چند اصراری ندارم که به مخاطبم بقبولانم که رفتار آقای شین چندان انسانی و متعارف نیست، که نیست :-)

خوب باشی دوستم :-)

جودی آبوت با موهای مشکی پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 13:48 http://judylonglegs.blogfa.com

بنده خدا حق داره!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد