بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

پیکان جوانان...


توی کارت رنگش را نوشته بودند "عنّابی" ولی به خدا قرمز بود. یک جور قرمز یک دست، یک جور قرمز قشنگ...

قرمز بود، با چند تکه زه باریک آلومینیومی که دور تا دورش پَرچ کرده بودند، قرمز بود با صندلی های چرمی، با کنسول و داشبورد طرح چوب، با دسته دنده ی لاغر و دراز که یک تکه چرم مثل پیجامه تا وسط قامتش بالا آمده بود. قرمز بود، با جلو پنجره ی آهنی که گوشه ی سمت چپش یک نعل اسب کوبیده بودند. می گفتند نعل اسب شانس می آورد هر چند من هیچوقت نفهمیدم برای کدامشان شانس می آورد، مرکب یا راکب؟!


همان سالی بود که روبرتو باجیو پنالتی آخر ایتالیا را خراب کرد و برزیل قهرمان جام جهانی شد . همان سالی که لاجوردی های تیفوسی ِ چهار گوشه ی دنیا، از خیابان های رم و ناپل و تورین بگیــــــــــر تا کوچه پس کوچه های همین مگس آباد خودمان، به پهنای صورت اشک ریختند. تب فوتبال اپیدمی شده بود عین وبا، عین تب مالت. با بچه ها توی کوچه سرگرم فوتبال بازی کردن بودیم که ناگهان چشمم افتاد به پیکان جوانان قرمز رنگی که جلوی درب خانه ایستاد و آقای پدر از آن پیاده شد. دویدم سمت ماشین اما قبل از این که حرفی بزنم گفت: "بدو به مامان و خواهرت بگو حاضر شن بریم یه دوری بزنیم"...


آن شب برای اولین بار با ماشین خودمان کل پیروزی را با تمام کوچه پس کوچه هایش گشتیم و پرستار را تا جایی که باک ماشین رمق داشت بالا و پائین کردیم. آن شب برای اولین بار نگران ساعت کار اتوبوس های شرکت واحد نبودیم. آن شب از فرط خوشحالی - شاید هم ندید بدید بودن - تا خود ِ صبح توی ماشین خوابیدم. یک پیکان جوانان مدل 57 که تا روز آخر توی هیچ جاده ای ریپ نزد. اُتُلی که هیچوقت رفیق نیمه راه نبود. یک پیکان جوانان که "قرمز" بود...


+ بشنوید... آهنگ پیکان از آلبوم "ساعت 25" - رضا یزدانی


++ به پروین خانوم عزیز و مامان سمیرای دل آرام که هر چه فکر کردم دستگیرم نشد کدام شان عزیز تر هستند برای من، بس که هر دو ماه هستند و مهربان. لابد شدم به شراکت و تقسیم سهم، عذر تقصیر مجدد :-)



نظرات 51 + ارسال نظر
هاله بانو دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 11:11 http://halehsaadeghi.blogsky.com

من اول بگم سلام
برمی گردم

اول :-)

نیمه جدی دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 11:12 http://nimejedi.blogsky.com

آن قدراز قدرت قلمتان گفته اند که گفتن من جز حشو هیچ چیزی نیست. اما باید بگویم که این نوشته ها آن قدر بی نظیرند که حتی مراهم- که با هیچ کدامشان خاطره ندارم- ، می برند توی دنیای خودشان.
دست مریزاد . یک بار جایی خواندم که مهدی سهیلی برای خودش از خدا خواسته بود تا روحش را طیار و طبعش را سیال و قلمش را توانا کند. من هم همین را از خدا برای شما می خواهم.

نفرمایید خانوم، باورمان می شود یابو برمان می دارد یک وقت، یهویی :-)

ممنون رفیق عزیز، ممنووووون

روناک جعفری نژاد دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 11:16

عاشق این نوستالژی پیکان جوانانتم
بیخود نیست دزدیده میشه بعدش تو تلویزیون خونده میشه

الان شفاف سازی کردین دیگه؟!

بی خیال بابا، ما از دار دنیا یه نگه داشتنی داریم که دو دستی چسبیدیمش و چهار چشمی حواسمون بهش هست. بقیه اش مال خلق الله، بیان، بگیرن، ببرن، بچرن. حلالشون عین شیر شتر :-) شیر مادر حرمت داره آخه :-)

هاله بانو دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 11:27 http://halehsaadeghi.blogsky.com

قرمز گوجه ای .....
روبرتو باجیو ... یادش بخیر ... تو بچگی یکی از بازیکن های محبوبم بود ... موهاش رو که از پشت سرش می بست ...
هی هی هی جوونی کجایی که یادت بخیر ...

یه جوری گفتی جوونی هر کی ندونه خیال می کنه الان میل بافتنی دستت گرفتی داری با نوکش لای دندون دستیات رو تمیز می کنی!!!

:-)))))

بابا به خدا جوونیم هنوووووز

گل جون! دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 11:38 http://girlishh.persianblog.ir

در تمام طول خوندن این متن لبخندم باز بود!!! شیرینیِ ذوق معصومانه یک کودک به خوبی انتقال داده شد بهم و شیرینم کرد.

قلمتان جاری...
:)

خوشحالم و مو تو شکر :-)

آفو دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 11:45

هه ...
اتفاقا خواهرم اینا اولین ماشینشون یه پیکان 57 سبز رنگ بود . آی ی ی ی اگه بخواند از خاطراتشون با 57 بگند همچین از ته دل حرف میزنند که انگار از یه موجود زنده صحبت میکنند . باور نمیکنی وای کل جنوب رو با اون چرخیدند و یکبار هم آخ نگفت ..
بعد اونو فروختند به داداشم ... و عجیب اونا هم اعتقاد دارند که با اینکه الانا ماشینای مدل بالا سوار میشند بهترین ماشینشون همون 57 بوده که کلی هم برکت و خیر داشته واسشون .
اصن اولین ماشینا فکر کنم یه حال خوبی به آدم میده و یه چیز دیگه هستند واسه صاحبشون .
من خودم اولین ماشینم یه پی کی بود ... منم کلی باهاش سفر رفتم و الحق راه اومد ... اسمش جیمبو بود و همه ه ه ه دوست و آشنا و فامیل اسمش رو میدونستند .
اصن یه پی کی تو شهر میبینم همون رنگ ته دلم یه چیزی فرو میریزه ...

ماشینم ماشینای قدیم
ادعا نداشتن، معرفت چرا...

سمیرا دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:04 http://nahavand.persianblog.ir

من فکر میکردم پیکان فقط سفید بوده! یادش بخیر اولین ماشین ما هم یه تاکسی نارنجی بود..باهاش کل ایرانو گشتیم به قول شما نه ریپ زد نه تو جاده گذاشتمون رخشی بود برا خودش...دیگه هیچ ماشینی جای اون پیکانا رو نگرفت همه خاطره هامونو توش جا گذاشتیم..همینجوری ادامه بدید من روزی یه کاسه اشک میریزم جناب جعفری نژاد

ما شرمنده بابت اشکاتون :-)

سمیرا دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:04 http://nahavand.persianblog.ir

راستی هدفتون از تقدیم این پست به این دوتا عزیز خدای نکرده این نبوده که همنسل پیکانن که !!! (آیکون موش دوانیدن)

هدفم همین بود اتفاقن
چون تجربه ثابت کرده آدمای نسل پیکان خیلی با صفا تر و قابل اعتماد تر از آدمای نسل پورشه هستن، مثل این دو عزیز

در ضمن هدف شما از نوشتن این کامنت خدای نکرده این نبوده که بگی خیلی جوونید و تازه 14 سال رو رد کردین :-))

سلامت باشید خانوم

محسن باقرلو دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:28

قشنگ یادمه وختی اینو توو 21 خوندم چه حالی شدم ...

عین خودم که قشنگ یادمه وختی آقام خبر داد ماشین رو فروخته و یه کم پول گذاشته روش واسه حواله ی یه پراید چه حالی شدم
حال من خوب نبود چون به خودم قول داده بودم رانندگی رو پشتِ رُل اون ماشین یاد بگیرم. اصش شاید واس خاطر همین بود که هیچوقت راننده نشدم، پشت رُل هیچ ماشینی...

حال من خوب نبود بعد اون خبر، امیدوارم حال تو خوب بوده باشه بعد خوندن این، که مشمول ذمه ی رفاقت نشم نا غافل

yasna دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:29 http://delkok.blogfa.com

همون پیکان گوجه ایه آره؟ بعضی نوستالژی ها اینقد می چسبه به آدم ؛ که احساس می کنم بودی زمانش... یعنی همذات پنداری در حد خدا...
البت که قلم شما بی تاثیر نیست قربان....
راستی رسیدن به خیر...

سلامت باشی یسنا جان

و ممنون

فرشته دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:46 http://houdsa.blogfa.com

چقدر این پستتو دوست داشتم همون موقع که خوندمش...
یاد خیلی چیزا افتادم...مثه شیشه میز تلویزیونمون که وقتی باجو پنالتی رو خراب کرد و من با لگد رفتم توش و شکست و مامانم منو کشت...

فقط صدای رضا یزدانی میتونست انگ یه همچین پست محشری باشه...

مرسی ...

مرسی رفت، به مبارکی...

در ضمن بچگیات خشن بودیاااا الان که خوب مظلوم و ماخوذ به حیایی :-))

فرشته دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:47 http://houdsa.blogfa.com

کی پستتو دزدیده؟ برم بزنم تو سرش؟

بی خیال بابا، بزن بهادر شدی آبجی خانوم مربا

"در این مکان دوربین مدار بسته نصب نمی باشد"
بخورن حتی بیاشامن حتی تر استعمال کنن. کلن بذار خوش باشن بابا. کلیات شمس نیست که حق رو نوشت داشته باشه که :-)))

فرشته دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:48 http://houdsa.blogfa.com

ای جانم به تقدیمیات...عاشق جفتشونم...هم مامان سمیرا هم پروین خانوم عزیزم که امیدوارم ببینمش به همین زودیا...

خوش به حالشون...

:-)

فرشته دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:49 http://houdsa.blogfa.com

اینم آخریشه قول میدم...نمیشه چند روز تعطیل کنی؟ من دارم میرم سفر...اونوخ چه جوری اینا رو بخونم؟

نه نمیشه، به سلامتی وقتی برگشتی همشو با هم بخون :-))

خاموش دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:52

ما هم از اول پیکان داشتیم. رنگ یه سبز خوشگل بود مال سال حدودا58 اینا اگه اشتباه نکنم. بعدش پدر جان هی پیکانش رو فروخت دویاره پیکان خرید. و اینگونه شد که ما هم هنوز به جای سوناتا یا سانتافه یا.... هنوزم پیکان سوار می شیم
به بابا میگم حداقل یه پراید بخر، میگه تو نمیدونی پیکان چیه !

:-)))

ارغوان دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:57 http://tabassomikon.blogsky.com/

پیکان ... آقا خب من با این ماشینا نمیتونم ارتباط نوستالژیک برقرار کنم . اسبی ، اشتری ...تو بساط نداری؟

با اسب هم نوستالژی دارم البته اما نه اون اسبی که شما فکر می کنی اون اسبایی که می بستن به گاری و هندوانه و خربزه می فروختن باهاشون تو کوچه های شهر

آزی دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 12:58 http://bihefaz.blogfa.com

آخی....یادمه بابای منم یه دونه ازینا داشت!!!اما بعد از یه تصادف خیلی ناجور دیگه واسمون ماشین نشد و اینقدر ریپ زد که بابا مجبور شد ردش کنه بره و جاش یه اَوِنجِر بخره!

:-)

آبلوموف دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 13:00 http://ablomof.blogfa.com

این نوستالژی ها پاک هوایی مان کرد .
یادم می آید یک روز از برنامه ی کوهنوردی بر می گشتیم و باید مسیری را برای رسیدن به قرارمان با راننده ی مینی بوس با سواری گز می کردیم . نه یا ده نفر بودیم . به ایستگاه خطی که رسیدیم دو تا سواری به نوبت ایستاده بودند ، یک پیکان مدل روز و یک جوانان زرد قناری که عمری ازش گذشته بود . خواستیم زرنگی کنیم و سوار پیکان مدل بالا شدیم . در مسیر پانزده کیلومتری جناب پیکان مدل بالا خودش را پاره کرد و به گرد پای جوانانی که دوستان مان در آن سوار بودند ، نرسید .
آقای راننده توضیح داد : شهرام رفیقمون زرد قناری شو از ناسیونال صفر درآورده . دو کاربراتور ست . تو خط کسی بهش نمی رسه .

هوایی شدن که بد نیست، بی هوا بودن و بی هوا ماندن بده :-)

قاصدک دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 13:04 http://adambarfi-167.blogfa.com

دیگه چقد بیام و بگم قلمت محشــــره برادر؟؟
بی زحمت هروقت پست مینویسی ی دور از طرف من این جمله رو به خودت بگو

میگم اصن شاید خوش رنگ بودنت هم ربطی به این خاطره داشته باشه هان؟ " یک پیکان جوانان که "قرمز" بود... "

+ با اینکه وقتی ما هم پیکان جوانان قرمز داشتیم من قد نمکدون بودم، اما یه چیزایی یادمه ازش :))))

احتمالن بی تاثیر نبوده :-)

ارغوان دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 13:09 http://tabassomikon.blogsky.com/

الان افتادم توو فکر دیدم میتونم ارتباط برقرار کنم . یاد یه روزایی افتادم ...:(
در ضمن باید یه فوتر پایین کامنتام بذارم با این مضمون : قلمت حرف نداره اوستا !

ممنون خانوم :-)

آرزو (همه اطرافیان من) دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 13:18 http://ghezavathayam.blogfa.com

ما هم پیکان داشتیم
یه سیاه مدل 48؛ یه سفید مدل 62؛ بعد هم یه سفید مدل 78 به گمونم
من با اون 62 راننده شدم و بعد که رفتم آموزشگاه رانندگی برای گذروندن کلاس برای گرفتن گواهینامه مربیه می گفت تو رانندگیت به پراید نمی خوره خیلی خشک و سنگین رانندگی می کنی. راست می گفت چرخوندن فرمون پیکان داستانی بود برای خودش گاهی...
ما هم مسافرتها رفتیم با این ماشینها خصوصا اون اولی که حتی کرمان و بلوچستان و بندرعباس رو هم دید و بعد به رحمت خدا رفت قاطی ماشینهای اسقاطی.
اما خداییش هیچکدوم به اندازه 78 اذیتمون نکردند
انگار پیکان هم هر چه قدیمی تر بهتر و بامعرفت تر

اصالت گره می خورد با اعتبار، همیشه ....

سکوت دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 13:22 http://www.sokoot-.blogfa.com

این پست رو که خوندم من هم یادم به پیکان 57 سبز رنگ خاله‌ام افتاد که آفو کامل توضیح دادن دیگه

:-)

بیوطن دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 13:26

دیدم داری نوستالوژی مینویسی و بچه دهه شصت هم هستی
من یه نوستالوژی دارم نمیدونم توش تنهام یا باکسی شریکم
هردوتاشون هم خوراکین
یکی اون ماهی های کاکائویی بودن که به هم چسبیده بودن تو بسته های چهار تایی
یکی هم ما بهشون میگفتیم جعبه های قاووت شانسی از توشون اسبهای کوچولو با رنگ های قهوه ای سفید و سیاه در می اومد
شما از این نوستالوژهای نداشتید ؟

داشتیم قربان، داشتیــــــــــــم

ماهی دونه یه تومن، آخخخخخخ

جزیره دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 14:01

عارهههههههههههههههه راس میگه دلی. 3دیقه ای بود. بابا دلی سابقه استفاده داره،حالا باید بررسی شه برا چه کسی یا چه چیزی از اون تلفنا استفاده میکرده

تو متولد 62ای؟مسن تر به نظر میرسی

دلی جان پاسخگو باشین لطفن، بچه براش سوال ایجاد شده

متولد 62 ام :-)

جزیره دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 14:02

خیلی کامنتدونیت بی ادبه آ. واسه اینکه کامنت منو تو پست پایینی ثبت نمیکرد هی ،من هم برای اثبات حرف خودم اومدم اینجا کامنت گذاشتم

آورین به شما آبجی خانوم :-)

سمیرا دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 14:08 http://nahavand.persianblog.ir

کی چی رو دزدیده؟!! جزیره راست میگه؟ 62 ای هستید؟

62 ای هستم سمیرا خانوم :-)

جزیره دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 14:08

خب حقیقتش اینه که من با هیشکدوم از اینا خاطره ندارم خو خو بعد چی بگم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
واسه همین مجبورم کامنت بی ربط بزارم هی

جنابعالی گروه سنی الف هستی اساس خاطراتت با خاله شادونه و عمو پورنگ گره خورده به شدددددت

جزیره دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 14:13

در ضمن این مطلب دزدی هم خیلی سوال برانگیزه:دی خواستم اعلام کنم من هم برام سوال شده


سمیرا جان
من همیشه راست میگم البته در این مورد راست و دروغش با گوینده اصلی که اتفاقا خیلی قابل اعتماد هم نیست

میگم برادر جعفری نژاد
دارم فک میکنم نکنه من داشتم هول هولکی کامنت میخوندم یهو عددو اشتباه دیده باشم، یا اصن بجث چیز دیگه ای بوده باشه من اصل موضوع رو ندیده باشم؟ ببین احتمالش هم هستا، این روزا به چشای من خیلی اعتماد نیست:دی

پنداری باس شناسنامه رو کنم بچه سرتق :-)

وانیا دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 14:17

همیشه از پیکان بدم میومده محمحسین
چون ما تعدادمون زیاد بود و من همیشه اضافی بودم

خب تقصیر پیکان زبون بسته چیه خواهر جان :-)

خاموش دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 14:41

دوستان عزیز فراگیان متولد62 سال قبل از میلاده
هررررررررررررررررررر

برو بد مشهدی، برووووو
فکر دو روزدیگه ات باش که گذارت میوفته به شهر ما و دستت از دیار و آشناهات کوتاه میشه.
آدم نباس کاری کنه که پشیمونی به بار بیاره :-)

خاموش دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 14:48

دارم میام تهران! نیم ساعت دیگه حرکته :دی
ما را ز سر بریده می ترسانی؟؟؟؟؟ هرررررررررر

گفته بودن زلزله در تهران قریب الوقوعه ولی دیگه نه اینقدر نزدیک :-((

واسه ترسوندن شما یه بچه سوسکم کافیه، نیازی به سر بریدن و این قسم خشانت ها نیست :-)

دل آرام دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 14:48 http://delaramam.blogsky.com

وای من اون جام جهانی رو یادمه... حتی تب و تابش رو هم یادمه. تا جایی که حتی ما دختر ها هم دنبال میکردیم و چقدر دوست داشتیم ایتالیا (نه که چون بازیکنهای خوش تیپ داشتا!! نههههه فقط به دلیل کیفیت خوب بازیشون!!!) قهرمان بشه که نشد...

ای جانم به دو تا مامان گل تقدیم شده. عاشق هر دوشونم ممنونم که همیشه حواست به همه چیز هست.

جزیره جان قربونت برم، تو همچون ستاره هالی هر 75 سال یکبار ظهور میکنی بعد انتظار داری توی دو روز جواب سوالهای 75 سال گذشه رو بگیری و بریا

خانوما کلن، هیشششوقت، نه تو فیلم، نه وسط زمین فوتبال چشمشون دنبال آدم خوشتیپه نیست

کلن، هیشششششوخت

خواهش میشه دلی جان :-)

دل آرام دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 14:51 http://delaramam.blogsky.com

جزیره حواس نمیذاره واسه ادم که!!! میخواستم از خاطره اولین پیکانمون بگم.
البته ایشون نه قرمز بود و نه اواین ماشینمون ولی عجیب دوستداشتنی بود.
یادمه روزی که بابا خریدش، هر چند دقیقه یکبار میرفتم پشت پنجره نگاه میکردم ببینم سر جاش هست یا نه...

همینه میگن دختر محافظ اموال پدره دیگه :-)

سمیرا دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 15:06

این علامت نمیدونم میتونه خوشحالی منو نشون بده یا نه؟
پیکان ! یادآور خیلی از خاطرات میتونه باشه ، فکرکنم کمتر خانواده ای باشه که تجربه پیکان خریدن را نداشته باشه.
و اما باجو ، آره بازی هاشونو تقریبا یادمه چندتا از دورو بری هامون عاشق این بازیکن مو بلند بودندو من متعجب از سلیقه اینها چون من پیش خودم میگفتم این پسر که قیافه نداره ، حتما عاشق بازی این بشر هستند!!!
در مورد احساست و لطفی که به من داشتی هم یک دنیا سپاس ، تو خودت خوبی و باصفا برای همین ما را هم باصفا و مهربان پنداشتی. (منظور از ما ، خودم را عرض کردم )

خوش وقتیم از بودنتان سمیرا خانم عزیز :-)

مریم راد دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 15:42

چه هدری ... حال و هوای آدم رو خوب می کنه

نا قابله :-)

نفس عمیق دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 15:51 http://dstooth.blogspot.com

من هم دقیقا یه پیکان گوجه ای جوانان 52 رو از نزدیک میشناختم! آقای راننده روی تودری‌ها عکس‌های جوانی داریوش و مهستی و ابراهیم تاتلیس رو چسبانده بود. همیشه ی خدا هم هایده و عباس قادری در حال پخش بودند! راننده اش هم همسایه ی تپل مان بود که هرروز صبح بچه محل ها را بسیج می کرد برای هل دادن!
پیکان که لابد سال هاست خاموش شده. همسایه را نمی دانم...

از چقدر نزدیک دکتر جان :-))

باغبان دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 16:13 http://laleabbasi.blogfa.com

خب من اولش فک کردم پیکانتونو دزدین
بعدش اومدم پایین دیدم آقای پدر فروختنش
بعدش اومدم پایین تر دیدم فرشته میخواد با کله بره سراغ دزد پست
بعدش دوباره برگشتم از اول کامنتها رو خوندم
بعدش دیدم از تلویزیون یکی خوندتش این نوستالزیو بدون ذکر نام نویسنده
بعدش دیگه میخواستم اصلا چی بگم؟
بابا قرمز
بابا پرسپولیسی
بابا...
...
آهان یادم افتاد
سلام سمیرا بانو و پروین بانوی عزیزم

:-)

آروم بشین یه گوشه الان کارم تموم می شه می ریم :-)

باغبان دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 16:27 http://laleabbasi.blogfa.com

غلطهای تایپی:
دزدیدن
نوستالژی

برم فعلا ده دور از رو اینا بنویسم!

قاصدک دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 17:25 http://adambarfi-167.blogfa.com

بـــــابــــا هدر!!

جدی خیلی قشنگه هااااا

:-)

قاصدک دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 19:23 http://adambarfi-167.blogfa.com

http://s3.picofile.com/file/7929562361/mashin.jpg

دیدیم صحبت از پیکانه، گفتیم از این ماشین 4 فصل هم بگیم :))))

بله، ژیان هم برای خودش تاریخ دارد اساسی...

سمیرا دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 19:29

سلام به روی ماهت باغبان عزیز .
به باغبان عزیز:
باغبان جان زمان ما اگر غلط املایی داشتیم به ما میگفتند مثلا10 بار از غلط مورد نظر بنویسیم البته ،صحیحش را 10بار باید مینوشتیم

سمیرا دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 20:19

هدر را ندیده بودم یعنی آن موقع باز نشده بود منم فکر کردم همون قدیمی است ، چه حس خوبی میده ، حوض آبی با آبی زلال ، ماهیهای قرمز داخلش ، گلدانهای حسن یوسف دورش، هدر جدید برام دل انگیزتر بود تاپیکان جوانان!
مدیونید اگر فکر کنید برای دهه های 30 یا 20 هستم
خوب مگه چیه ؟دهه چهلی ها مگه دل ندارن؟!

دل دارن، اونم از نوع با صفاااااا :-)

مریم راد دوشنبه 18 شهریور 1392 ساعت 23:18

یادش بخیر.... یاد تمام روزهای خوب

شادی هایتان همیشه برقرار باشد
عالی بود... از عالی هم بهتر :)

ممنون خانوم مهندس :-)

رضوان سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 00:23 http://zs5664.blogsky.com/

همون موقعا که پیکان تو بورس بود من و مامانمو و سه تا خواهرام و خاله و دخترخاله و پسرخاله م سوار یه مدل آژانسیش میشدیم و از آمل تا بابل میرفتیم خونه یه خاله دیگه،نه کمربند میبستیم و نه تعدادمون حداکثر4 نفر بود!!!
یه بارم یه پیکان سوار شدیم که درش خراب بود و بچه برادر شوهرم تا رسیدن به مقصد درو نگه داشت تا باز نشه و نیفتهاما از سمند و روآ و 206 و تندر90 خاطره به یاد موندنی ندارم!!!!!!!!!!

:-)))

رضوان سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 00:25 http://zs5664.blogsky.com/

البته اون ماشینایی که اسم بردم مال خودمون نبودا مال اطرافیانه!!!! خودمونم یه چی در حد پیکان داشتیم که چن وقت پیش فروختیمش رفت!!!!!!!!!

به سلامتی ان شاء الله...

سارا کاتوزیان سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 02:48 http://sazesara.blogfa.com/

یادمه اولین ماشین ما هم یه پیکان جوانان قرمز بود... یه پرده از این عکسه تیره تر... از وقتی که توی حیاط پارک شد، اون بخش از حیاط واسم یه طوری شده بود... یه طوری که خیلی دوست داشتم اون طور رو...
باری...
پدر پول لازم شد، مجبوری فروختش... یا بهتره بگم حراجش کرد... بعدها پرسان پرسان رد ماشین رو تا یزد گرفتم... فهمیدم اسقاطش کردن...
از اون سال به بعد چندین و چند تا ماشین توی حیاط پارک شدن... ولی هیچ وقتِ دیگه اونجا برام اونطوری نشد... یه طوری که خیلی دوست داشته باشم اون طور رو...
انگاری اون حسه با اون پیکان جوانان قرمز، اسقاط شد...

حس پیکان، یا حس بی دغدغه بودن اون روزا

بالاخره یه چیزی موندگار کرده دلمونو تو قدیم ندیما :-)

محمد مهدی سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 08:05 http://mmbazari.blogfa.com

سلام
آقا ما هم یه دونه داشتیم ...شیشه هاشو هو مدودی کرده بودیم فنر کمک های عقبشو داده بودیم بالاتر و تیپش شده بود عینهو ماشین مسابقه ای ...جفت کاربراتور بود و شتابش حرف نداشت ...اصلا لذت داشتنش الان حداقل با کمری هم تکرار نمیشه ....

سلام

ینی این قدر؟!!! ینی حتی کمِری؟!

هاله بانو سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 08:35 http://halehsaadeghi.blogsky.com/

وااااااااااااااااااااااااااااااااااااای چه هدر نازی

پیشکش نگاه رفقا :-)

bermuda سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 08:55

حس خوبی بود :)

خوشحالم :-)

نیــــــــــلو سه‌شنبه 19 شهریور 1392 ساعت 11:25 http://niloonevesht.blogfa.com

وااای چه هدر خوشگلی.
خیلی به حال و هوای این پستها میاد اصلا.
خودش یه نوستالژی حسابیه.
چه خوب که 62 هستیدها!همیشه حس کوچولو بودن بهم دست میداد اینجا.
دیگه رفع شد خدا رو شکر :)

*نمیشه یه چندسال این نوستالژی ها رو کوچیکتر بنویسید آیا؟

خدا رو شکر که رفع شد :-)

چند سال حدودن؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد