بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

جای خالی قهرمانی که "نور" شد، ستاره شد...

گفته بودم عشقی؛


گفته بودم که آدم ِ داغدار دیدن ِ رفیق ام نیستم. که هیچ جای تسلیت گفتن و سر سلامتی را درست نمی دانم. گفته بودم که دیدن اشک رفیق، شنیدن بغض صدایش، یک جور شجاعتی می خواهد که من ندارم، یک جور معرفتی می خواهد که من ندارم، یک جور دل ِ بزرگ می خواهد... که من ندارم.


فهم این چیزها دل بزرگ می خواهد. درست به جای آوردنش دل بزرگ می خواهد. دانش می خواهد لامصب، بلد بودن می خواهد. باید بلد باشی چطور مُشت کنی غصه های رفیقت را، تقسیم شان کنی، تخس شان کنی گوشه گوشه ی دلت. باید بلد باشی بار دلش را سبک کنی. باید بلد باشی چطور کلمه ها را جمله کنی تا کلیشه نشوند. باید بلد باشی یار غم شدن را، بار اضافی نبودن را...


اما من شجاع نیستم، دل بزرگ ندارم. من الکن ام رفیق. لال ام، به خدا... حرف زدن نمی دانم، لااقل درست حرف زدن نمی دانم. ترسیدم از شنیدن صدایت. ترسیدم با شنیدن غم ِ صدایت همین چهار کلام حرف هم بماسد توی دهانم، گوشه ی دلم. ناگزیر می نویسم شان. 


یادم هست زیر یکی از نوشته هایم نوشته بودی: "مردی که گریه نکنه نامرده محمد" . می نویسم که یواشکی، زیر گوش ات، رفاقتی، بگویم "گریه کن مرد" . می نویسم که بگویم همه ی این هایی که می گویند پسر بچه ها بعد از خدمت، پسر بچه ها اولین روز ِ کاری، پسر بچه ها پای سفره ی عقد، پسر بچه ها زیر بار زندگی، "مرد" می شوند! یا پسر بچه نبوده اند یا خودشان را به نا فهمی زده اند. می نویسم که بگویم پسر بچه ها، یک شبی مثل امشب، توی حالی مثل حال ِ حالای تو، با درد، مرد می شوند. با درد مزمنی که یک عمر ترسش را داشته اند. ترس از ریختن ِ ناگهان ِ دیواری که تکیه گاهشان بوده، ترس از خاطره شدن قهرمان قصه های کودکی شان، ترس از فردا، فردای بی "بابا".


گریه کن برادر، عزیز، رفیق؛

تمام پسر بچه ها، یک شبی مثل امشب، با دروغین ترین حقیقت باور نکردنی زندگی شان مرد می شوند. با درد، با اشک، با یک جای خالی بزرگ توی قصه های کودکی شان، توی قلبشان، توی روزهای پیش رویشان، به بی رحمانه ترین شکل ممکن، مرد می شوند. این تقدیر ناگزیر تمام ما پسر بچه هاست. می دانم رفیق، می دانم دردت به جانم، درد دارد، اشک دارد، غصه دارد، اما گریز ندارد، لا مصصصصصصب.


+ برای برادر بزرگم، برای بابک اسحاقی عزیز که در غم از دست دادن پدر مهربان و بزرگوارش داغدار است...