بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

شاعر نشدی وگرنه می فهمیدی!

دو تایی نشسته بودیم پای پل، کنار آب، کنج یکی از رواق های کنار سنگاب شرقی. خیلی سال پیش بود. آن روزهایی که زنده رود هنوز رود بود و هنوز زنده بود. آن روزهایی که نبض شهر آرام می زد و مطمئن. بی استرس.

از وینستون عقابی ای که بین دو انگشتش ریز ریز جان می داد و هوس انگیز سرخ و سرخ تر می شد با ولع کامی گرفت و دودش را با خساست خاصی، بدون ذره ای اصراف فرو داد. چشمانش را بست. اندک دودی که از پیچ و خم شبکه ی مویرگی ریه هایش خلاصی یافته بود را فوت کرد توی هوا. آهی کشید. مضراب سردی به تن سه تاری که بغل کرده بود زد. بعد، با ر ِندی، تمام دلتنگی اش را، تمام عاشقیتش را، تمام خواستن ها و تمام نرسیدن های عمرش را، تمام ناگفته هایش را حتی، و شاید هم تمام دلگیری اش از دنیا و آن روز و آن لحظه را بغض کرد و با همان صدای مردانه و خش دار ِ همیشه اش گفت: "کاش پاییز نبود. کاش اینجا نبودیم. کاش عشق نبود. دل نبود، دلدادگی هم نبود. کاش پاییز نبود. پاییز ِ این شهر موسیقی داره ممد، موسیقی ِ نرسیدن انگاری"

***
خسته اند، هر دو. هر چند از این بالا درست نمی توان تشخیص داد ساز خسته تر است یا نوازنده اش. اما هر دو خسته اند. این را صدای هر دویشان داد می زند. یک شباهت دیگر هم دارند. هر دو بی ملاحظه اند. قول می دهم حتی یک لحظه هم با خودشان فکر نکرده اند که شاید دیلاقی مثل من، پشت پنجره ی یکی از این همه ساختمان نشسته باشد و نا غافل، بی غریو ِ نجات و بی غریق نجات طعمه ی امواج صدایشان شود.

می دانی دخترک؟!
داشتم فکر می کردم که حکمن و حتمن پاییز موسیقی دارد. نه فقط پای رود، نه فقط اصفهان، نه فقط موسیقی نرسیدن. پاییز تمام روزهایش، تمام لحظه هایش، زرد و نارنجی ِ برگ هایش، سرد و ملس ِ هوایش، بلاتکلیفی ِ آسمانش، نیمکت های ِ خالی توی پارک ها حتی. پاییز نه فقط موسیقی ِ نرسیدن، موسیقی رسیدن هم دارد، حتی برای آن دو تا خرمالویی که جفت ِ هم روی شاخه های درخت توی حیاط ِ خانه خوش نشسته اند.

پاییز شعر دارد، شاید یک چیزی شبیه این دو بیت از میلاد عرفان پور که می فرماد:

تلخ است که لبریز حقایق شده اســــت
زرد است که با درد موافق شده اســــت
عاشـــق نشـــدی وگـرنه می فهمیـــدی
پاییز بهاری است که عاشق شده است