بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

پیش گفتار

حکایت جهنم ایرانی ها را که شنیده اید ؟ اگر نشنیده اید دعا می کنم تشریف مبارکتان را ببرید و با چشمان خود این " نشنیده " را ببینید ، چرا که فکر می کنم خالی از لطف نباشد .

الغرض ؛

داستان من و سَر در - به گمانم فرنگی ها " Header " می نامندش - این خانه ی وبلاگی هم شده حکایت جهنم ایرانی ها . دو سه روزی را که در پی ابتیاع دوربین دیجیتال بودم به جهت ثبت تصویری که خیر سرم قرار است در طراحی Header مورد استفاده قرار دهم ، که صد البته نقدینگی اش فراهم نشد و طبق معمول همیشه که کم و کسری هایم را از خانه ی پدری جفت و جور می کنم دوربین " آقای پدر " را قرض کردم . پر واضح است که دوربین عکاسی بدون عکاس به زنبور بی عسل ماند ( یا چیزی شبیه این ) ... جهت امر خطیر عکاسی هم دست به دامن روناک شدم و پس از مقادیری زبان بازی و وعده و وعید ( اینکه در مورد بانوان نمی توان از واژه ی مانوس و پر مغز " باج سبیل " استفاده کرد بی گمان یکی از کاستی های ریشه دار زبان و ادبیات پارسی است ) رضایت ایشان را هم من باب قبول سِمَت " عکاس باشی " جلب نمودم .

از عکس و عکاس که بگذریم قصه ی فتوشاپ و کاربردهای دهان پر کن این نرم افزار جادویی برای این حقیر بیشتر شبیه قصه ی همان سگ تازی است که درست هنگامه ی شکار تنگش می گیرد ، بدون اغراق فتوشاپ از هر 10 دفعه 7 دفعه اش را به بهانه های مختلف اعم از Expire شدن نرم افزار و پاک شدن Action ها و ... دستم را داخل پوست گردو گذاشته است .

مخلص کلام اینکه ، این روزها مشغله ی کاری اجازه ی سر و کله زدن با این نرم افزار زبان نفهم را اصلا و ابدا نمی دهد ، در نتیجه لابد شدم که فعلا به همین ریخت و قیافه ی نیم دار وبلاگ رضایت دهم و آذین بستن اینجا را بگذارم برای زمان مقتضی . با این شرایط ان شاء الله ، به شرط حیات ، فردا شب حوالی همین ساعت 10 اولین پست رسمی این خانه را رو نمایی می کنم ، فعلا همین ...