بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

عن در احوالات بی گودری

تکنولوژی شمشیر دو دم است. یعنی از یک طرف گردن برخی محدودیت ها را می زند و شرایط را برای ترکتازی انسان به عنوان اشرف مخلوقات! فراهم می کند اما ناغافل، دو وجب آن طرف تر، محدودیتی نوین با سبک و سیاق مخصوص خودش پدید می آورد.

مثال بزنم؟! چشم می زنم...


از دیروز که اُتُل ِ چهارچرخ به عنوان ابزاری جهت فراهم نمودن آسایش و آرامش بشر راهی خیابان های کوتاه و بلند شهر شد تا همین امروز که نرخ رشد جمعیت اتومبیل ها از آدم هایی که قرار بود برایشان آسایش و راحتی به ارمغان بیاورند پیشی گرفته و هیچ راهکاری هم برای اخته کردن شهوت روز افزون سرمایه داران به ازدیاد نسل ماشین ها و پر کردن جیب هایشان وجود ندارد، خیلی وقت است که توی کوچه های شهر هیچ کودکی با خیال آسوده دنبال توپش ندویده، هیچ مرد عاشقی پنجره ی اتاقش را به روی سکوت باز نکرده، هیچ پرنده ای نُت بی غلط نخوانده و حتی رجبعلی هم سال هاست لذت خر سواری را فراموش کرده است و لزگوووز! می راند...

***

درست مثل این که بگویند از فردا زنگ تک تک واحدهای این مجتمع 30 واحدی را قطع می کنیم و هر کس با هر کدام از ساکنین که کار داشت تنها علاجش کوفتن همان تک کلون روی درب است. اگر اذن دخول گرفت که فبها المراد و گرنه همین است که هست.
یا مثلا بیایند و پلاک سر در تمام خانه ها را بکنند و بگویند مِن بعد هر کس پی جوی هر کس دیگری شد باید یک به یک، خانه به خانه بگردد تا یا شخص مورد نظرش را بیابد، یا جان از حلقومش بالا بیاید.

خلاصه این که اولین واکنشم بعد از شنیدن خبر قطع گودر "استیصال" بود. با خودم گفتم به ماه نکشیده همین چهار نفری که دنباله ی لینک های محسن خان باقرلو و بابک جان اسحاقی را می گرفتند و گذارشان به این جا می افتاد، راه را گم می کنند و فاتحه...
گفتم شاید بد نباشد مثل میوه فروش ها و سمسارها بلندگو دست بگیرم و جار بزنم که:خونه دار و بچه دار، زنبیل و بردار و بیار" که چی؟ که مثلا وبلاگ آپ کرده ایم و نطق مان شکوفه زده...
گفتم شاید بد نباشد به روز کردن وبلاگ را زمان بندی کنم و این زمان بندی را به اطلاع عُموم برسانم که مثلا "ایها الناس ما روزهای فرد ساعت 8 الی 16 و روزهای زوج ساعت 18 الی 20 اینجا را آپ می کنیم، به غیر از اعیاد و تعطیلات رسمی..."
گفتم شاید بد نباشد چند صباحی تامل کنم و اگر دیدم رکود این خانه به قدرت انگیزه ام برای نوشتن می چربد کلهم بی خیال نوشتن شوم و کرکره ی اینجا را هم...

اما راستش را بخواهید هیچکدام این ها راضی ام نکرد. آخر سر با خودم گفتم میهمان اگر طالب باشد، می آید. از در نشد، از دیفال. زنگ نبود، سنگ می زند به شیشه، یا حالا هر چی...

+ هرروز دلایل جدیدتری برای دوست داشتن "بابک اسحاقی" پیدا می کنم. جدیدترین دلیلش را خودش این جا توضیح داده.
فقط ترسم از این است که این میزان علاقه مندی، یک روز یک جایی کار دستمان بدهد. هررررر