بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

...

یادته نشسته بودی کنج زاویه ی اتاق بالایی خونه ی بهارستان و زل زده بودی به سیگاری که داشت تو دستت جون می داد ؟ هی سرخ می شد و هی خاکستر


یادته گفتی : " ممد ، این سیگارو می بینی "


گفتم : " آره "


گفتی : " حکایتش حکایت من و توئه ، حکایت آدمایی که شکل ما زندگی می کنن ، شکل ما رفاقت می کنن ، شکل ما خبط و خطا می کنن ، حتی شکل ما سر دو راهی گیر می کنن ... ، هی دست و پا می زنیم ، هی جون می کنیم ، هی سینه خیز می ریم ، پا مرغی می ریم ، جست می زنیم ، فکر می کنیم الانه که برسیم به آخر خط و جماعت برامون کف بزنن و هورا بکشن که چی ؟ که رسیدی ... که بردی ... که تموم شد . اما یهو به خودمون که میایم می بینم تموم شدیم ، سوختیم ، رسیدیم به فیلتر ... یعنی فااااااااااااااااتحه " 


رسیدم به فیلتر ناصر ، رسیدم به فیلتر ...

نظرات 13 + ارسال نظر
حاج صالح جمعه 5 اسفند 1390 ساعت 00:55 http://newsee.ir

سلام

فرانسیس فوکویاما و تحلیل او از شیعه و مهدویت ... آپم

امیر جمعه 5 اسفند 1390 ساعت 02:11 http://hajjar2.blogfa.com

سلام
اینا عرائض نیست. اینا ضر مفته
حالیته؟ (با لحن شهر قصه بخون)
یا علی

اولن درستش زر می باشد نه ضر
ثانیا همین توی آخوندک منحوس ازگل دوست داشتنی رو کم داشتم امشب

حالا که اومدی دستم کامل کامله ، می خوابم رو 21 ، شوما کارت بده ببینم چه گلی به سر خودت می زنی

جزیره جمعه 5 اسفند 1390 ساعت 08:29

سلام
غمگین نبینمت برادر. چی شدی یهو؟خوب بودی دیشب که. یعنی خوب نبودی؟
غم از دلت دور باشه،غم از وجودت دور باشه، غم از زندگیتون دور باشه،
خدا نکنه به فیلتر برسی. امیدوارم حالت بهتر شه

آه بانو... جمعه 5 اسفند 1390 ساعت 10:35

.
عجب حکایتی ست این به فیلتر رسیدن...

سوختن و تموم شدن .........عدم ..............

آه........................................................

سین بانو جمعه 5 اسفند 1390 ساعت 11:13

وای نگین آقای جعفری نژاد!
من خیلی با سیگار آشنا نیستم.حالا این فیلتر که میگین کجاش هست؟(آیکون یه بچه مثبت)

نیما جمعه 5 اسفند 1390 ساعت 11:31 http://akhare-khat.blogsky.com

میرسی به فیلترو میبینی که له شدی !

محسن باقرلو جمعه 5 اسفند 1390 ساعت 12:52

مردی که روبروی تو سیگار می کشد
باحلقه های دود ، دورخودش دار می کشد ...

نمی شد روزگار با این قساوت مزخرفش بغض رو زووووووور چپون نمی کرد تو حلقوم آدم ، محسن خان ؟ نمی شد آدم دست می نداخت سر رگشو می گرفت و مثل کلاف نخ می کشید از بدنش بیرون و می شد عین سیب زمینی ، " بی رگ "
خیلی وقته یادم رفته بود که : " مرد گریه نمی کنه ، البته فقط بعضی وقت ها "

فرشته جمعه 5 اسفند 1390 ساعت 13:17 http://www.houdsa.blogfa.com

...

کلئوپاترا جمعه 5 اسفند 1390 ساعت 13:22 http://hand-written.blogfa.com

گاهی هیچ کلامی نمی تواند دردی را تسکین دهد ...
چیزی ندارم این بار جز سکوت مقابل بغض هات رفیق ِ جان

سپیده جمعه 5 اسفند 1390 ساعت 13:37 http://sepid1993.blogfa.com

نمی تونم بگم چ جالب چون می دونم ناراحتی،می ترسم جلو همه دعوام کنید!
اما خدایی جـ.الـ.به! دیشب ظاهرا همین دقیقه ای ک شما این پست رو به ثبت رسوندی من از خوندن این بیت از شعرتون در وب یک رب مانده(عاشق جیغ و دست و سوت بلبلی) ب یاد همین مرحوم افتادم ک گفتم: ب یاد ی پست غمناک در نوشته های دم دستی افتادم.
روحشون شاد
راستی ب عنوان ی خواهر خیلی کوچیک از من بپذیر:
گاهی تحمل کن اونایی رو ک تحملشون سخته! ب دل نگیر حرف ی جماعت رو برادر!خودتو عشقه

قربون تو خواهر گلم برم من

مریمانه جمعه 5 اسفند 1390 ساعت 14:32

غار بخر. جواب میده. دیدم که میگما

NA30B جمعه 5 اسفند 1390 ساعت 20:23 http://www.fosil.blogsky.com/

خدا نکنه به فیلتر برسی
انشا... همیشه شاد شاد باشین و این یک حس زودگذر باشه

برمودا دوشنبه 8 اسفند 1390 ساعت 13:23

چند روزی نبودم...

ما انسانیم....و روحمان از خدا...

وقتی روح خدا از وجودمان خارج شود میرسیم به فیلتر....

شما که سرشارید از روح خدا....

کفر نعمت است این حرفها...
نگویید

ما با خدا از این حرفا نداریم ، قرارمون رک بودنه ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد