بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

این پست نیش می زند ...

مهندس بود ، نه از این مهندس الکی ها مثل من ، از همان هایی که درس خوانده ی فرنگ هستند و بعد از اتمام تحصیلشان قصد رجعت به وطن می کنند جهت ادای دِین به " مام میهن "

توی محفلی نشسته بودیم که تعریف می کرد : " سال 51 توی یکی از پروژه های راه سازی غرب کشور یک شرکت نه چندان مشهور بلژیکی برنده ی مناقصه شد ، قرار شد به قصد همکاری و همینطور کسب تجربه ی کاری بیشتر ، من و چند نفر دیگر از مهندسان تازه کار ایرانی هم در پروژه مشارکت کنیم .

هنگام زیر سازی جاده مهندسان بلژیکی در انتهای هر 15 متر از جاده که خاکش کوبیده شده بود و مسطح شده بود یک چاله به عمق 1.5 متر حفر می کردند و داخلش را پر از آب می کردند ، پی جوی علت که شدیم گفتند که فردا صبحِ زود بر می گردیم و اندازه ی آب این چاله ها را مجدد اندازه می گیریم ، اگر آب بیشتر از حد استاندارد در خاک نفوذ کرده باشد معنی اش اینست که خاک هنوز نرم است و باید مجددا کوبیده شود تا بعد از اتمام کار به مرور زمان آسفالت سطح جاده تَرک نخورد . "

می گفت : " چند شب از شروع پروژه گذشته بود که متوجه شدیم برخی از مهندسان ایرانی که سرمای هوای کوهستان های غرب کشور و دوری از خانواده عرصه را بهشان تنگ کرده بود شبانه کارگران را اجیر می کنند که با سطل مقداری آب داخل چاله های حفر شده بریزند تا اینطوری وقت را برای کوبیدن مجدد خاک قسمت هایی که درست زیر سازی نشده است از دست ندهند و کار هر چه زودتر تمام شود و حضرات به خانه هایشان بازگردند ! " 

این چند خط داستان نبود ، خواهشا به عنوان یک خاطره هم نگاهش نکنید ، این چند خط بالا حکایت مصیبتی است که قرن هاست دامن گیر این خاک شده است ، حکایت سرزمینی که - بدبختانه - فرزندانش در تخریب و تضعیف و عقب ماندگی اش نقش بسیار پر رنگ تری از دشمنانش داشتند ، حکایت آدم هایی که " من " بزرگ ترین اولویت زندگیشان است ، حکایت مردمی که دم از تمدن 2500 ساله می زنند و هنوز سنگ فرش خیابان هایشان مزین است به آب دهان و هزارکثافت دیگر ، حکایت جماعتی که برای راحتی خودشان دم دستی ترین حقوق انسانی ات را به استهزا می گیرند ، حکایت مردی که 40 سال است رانندگی می کند و هنوز چراغ قرمز شاخش می زند ، حکایت زنی که 10 سال است مترو سوار می شود و هنوز به محض داخل شدن خودش را پهن می کند کف واگن ، حکایت دانشجویی که لاس زدن و ... بازی برایش بارزترین هدف ورود به دانشگاه است ، حکایت کودکی که Ben10 و SpiderMan و زن گربه ای را برایش جایگزین رستم و کاوه و شهربانو کرده اند .

حکایت من و تو ، حکایت آدم هایی است که سر نخ را گم کرده اند ، حکایت آدم هایی که همه ی دنیا را مقصر می دانند الا خودشان ، حکایت بچه ای که وقتی نمره ی امتحانی اش پائین باشد ، سخت بودن امتحان و بی سواد بودن استاد و کم بودن وقت پاسخ دهی به سوالات و کلی چیز دیگر را بهانه می کند اما راضی نیست حتی ذره ای به ضعف خودش فکر کند ، حتی ذره ای ...


نظرات 20 + ارسال نظر
امید جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 12:05 http://garmak.blogsky.com/

قصه تلخی بود
اما آنقدر هر روز این تلخ آب را سر می کشیم که دیگر حس اش نمی کنیم

شاید برای جبران عقب ماندگی مملکت مان هنوز وقت داشته باشیم
اما همیشگی نیست

به امید روزی که دیر نباشد

دل آرام جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 13:33 http://delaramam.blogsky.com

تازگی ها تلخ مینویسی آقای بلاگر . تلخی حقیقتی که سعی میکنیم ناشیانه به روی خودمون نیاریم که چه میگذره .فاجعه ای که در پاراگراف اول گفتی ، به بزرگی و عمیقی همون مصیبتهاییه که توی پاراگراف آخر اشاره کردی.
چند روز پیش ، نارنجی پوش رو دیدم ، طعنه زده بود به فرهنگ آشغال ریختنمون ...

سپیده جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 15:34

کسی مسئول مشکلات مان نیست
ما به خودمان از هر دشمنی دشمن تریم.
کاش بشه کاری کرد،کاش بشه از من و تو شروع کرد
ما جماعت خسته نشدیم از خودمان و کارهامان ؟
ازین زندگی ای ک درنهایت خودمان مسبب اینگونه بودنشیم؟

شادی جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 17:53 http://wordsofshadi.blogsky.om

:(

رهــا جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 19:56 http://fair-eng.blogsky.com

چی بگم والا! خیلی تلخ بود... آخریش هم نیش به خودم بود که خراب کردن کنکور رو انداختم گردن طراح سوال و هزارتا چیز دیگه، نه ضعف خودم!
واقعا با اون تیکه تمدن 2500 ساله موافقم! طرف زورش میاد آشغال و بندازه تو آشغال دونی چند قدم جلوترش، این همه چهره ی شهر و کثیف کردن با این 13 بدر ...، اون وقت دم از تمدن شون میزنن... و ادعای سیاست می کنن و میگن مملکت هزارتا مشکل داره، نه ما!
ای کاش ی ذره، فقط ی ذره به خودمون بیایم و از این خواب چند ساله بیدار بشیم و ببینیم الان واقعا چی داریم؟؟!!
یکی از استادام حرف جالبی میزد! ی کتابی معرفی کرده بود که کلی از این تمرینای ساده و به نظر ما بی اهمیت داشت، که ما هم طبق معمول skip می کردیم که آره اینا رو بلدیم! استاد می گفت، ما ایرانی ها skip کردن رو خیلی خوب بلدیم، واسه همینه که هرچی ایرانی ها می سازن به دردنخور از آب در میاد، ی جای کار می لنگه و دست آخر مردم همون جنس خارجی رو ترجیح میدن....
مشکل ما اینه که فکر می کنیم خیلی بلدیم و دیگه نیازی به یادگیری نداریم، اینکه بهمون میگن تو دنیا حرف اولو می زنیم و ما هم به طرز احمقانه ای اینو باور می کنیم!!
کی این کابوس می خواد تموم بشه؟!!...

رهــا جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 20:00 http://fair-eng.blogsky.com

چند روز پیش ی بحث آزاد داشتیم راجع به اصلاحات فرهنگی در جامعه . مثلا فرهنگ سینما رفتن، رانندگی، ترافیک، دانشگاه و ... پست شما من رو یاد اون بحث انداخت.
به این نتیجه رسیدیم که در فرهنگ لغت بعضی ها اصلا چیزی بنام "سطل آشغال" وجود نداره!!

جزیره جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 22:09

سلام
پست قبلیتو که خوندم نمیدونستم واقعا چی باید بگم واسه همین بی صدا رد شدم از کنارش. الان هم نمیدونم چی باید بگم؟
بعضی حرفا واقعیت محض هستن،واقعیتی تلخ، بعد از اونجایی که یه جای اون فلش به سمت ادم اشاره میکنه ادم نمیدونه چی بگه؟
من خب شاید مثه اون مهندسا نباشم که نیستم ولی صددرصد مثه اون دانشجوی هستم. البته با این فرق که ضعفمو خودم قبول میکنم ولی خب گامی بر نداشتم هنوزمتاسفانه و اینکه متاسفم واقعن.همین

قطره جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 22:28 http://bidarkhab.persianblog.ir

این فرهنگ این مردم این مملکت همین طوری هاست که از دست میرود
ما فقط ادعاییم ...

پرچانه شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 09:34 http://forold.blogsky.com/

چقدر حرف داشت این پست و چقدر باید فکر کرد به این رفتارهامون

بهارهای پیاپی شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 12:08 http://6khordad.blogfa.com

همه ما در مقیاس های مختلف یکی از همان کارگرانی هستیم که چاله ها را پر می کنند.

رها- مشقِ سکوت شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 12:47 http://mashghesokoot.blogfa.com/

واقعا این پست نیش میزنه، درد داره
این پست من رو یاد این جمله انداخت که همیشه با خودم مرورش میکنم و سعی میکنم دچارش نشم

هـمـه می خـواهـنـد بـشـریـتــــ را تـغـیـیـر دهـنـد ؛ امـا هـیـچـکـس بـه تـغـیـیـر دادن خـویـش نـمی انـدیـشـد ...

صبا شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 13:33

سلام.کاش همین انداختن آب دهان تو خیابون را ملت ما حذف میکردند که صبحت با دیدنش و شنیدن صدای ناهنجارش خراب نشه .خدای ادعاییم دیگه و خوب بلدیم توجیه بسازیم برا رفتارهای خودمون و صد البته که ابر و باد و مه و خورشید و فلک مقصرند و ما بی گناهیم .

برمودا شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 16:14

یکی از همین مهندس های واقعی رو میشناسم...
همه خانواده اش بعد از انقلاب رفتن آمریکا...خودش و برادرش موند....برادرش تو عملیات مرصاد شهید شد....
خودش موند...سالها میگفت...شاکی بود از این وضعیت...
ادم که بخواد تک و تنها خلاف جهت آب حرکت کنه....یه جاهایی خسته میشه...یه جاهایی وقتی ببینه همه آرمانهاش که جوونی اش رو به پاش ریخته ..افتاده دست یه عده ای (خودمون هم باشیم..همین میشیم احتمالا)واسه بخور بخور....
خسته میشه...میبره...
میگفت فلان مهندس و بهمان وزیر و... دوره دانشجویی همه طرح هاشون رو میاوردن این آقا انجام بده...با وجودیکه درس میخوند و متاهل بود و درامدی نداشت نمیپذیرفت...ولی خوب اونها یه طراح دیگه پیدا میکردند!!!

خلاصه کم اورد...طاقت نیاورد...رفت کانادا!!!
نمیدونم حق داشت یا نه...ولی رفت...چون نتونست همرنگ جماعت بشه ... ونتونست با جماعت کنار بیاد...همه اینها رو میدید...و تاب سکوت و دیدن نداشت..راهی هم برای فریاد نبود

افسانه یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 00:33 http://nemigooyamha.blogfa.com/

احساس کردم خیلی ضعیفم.

بعید می دونم رفیق ... بعید می دونم ضعیف باشی
نوشته هات که کلی زور داره پشت هر کلمه اش

مومو یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 13:01

یعنی خوب می شیم؟

خجالت کشیدم از خودم و خودم ها

silent یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 13:35 http://no-arus.blogfa.com/

خیلی تلخ بود.. از خودم بد اومد!!

سبحان یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 14:30 http://seconds.blogsky.com

خیلی نیش زد.خیلی تلخ بود.اما همیشه اینجور تلنگرها لازمه.مرسی از پستت.منو به فکر واداشت

حسین یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 16:02 http://hosseinb.blogfa,com

سلام
چند وقتیه که این سوال منو درگیر کرده که بااین همه ادعای فرهنگ و تمدن دو هزار و سه هزار ساله چرا ما اینطوری شدیم و هستیم .

آناهیتا یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 ساعت 14:06

سلام
به نظرم این پست رو باید روزی چند بار خوند
حتی اونهایی که احساس می کنند از شعور و فهم غنی هستند هم باید بخوانند...
خیلی خوب بود
ممنون

گیل دختر پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 23:41 http://barayedokhtaram.blogfa.com

جای تاسف داره ...من همیشه اینو گفتم و میگم به جای انتقاد باید از خودمون شروع کنیم ... خودمون باعث عقب موندگی خودمون هستیم .. همیشه از عبارت ایرانی جماعت استفاه میکنیم و میگیم ارانی جماعت اینجوریه و اونجوریه ...اما حواسمون نیست که خودمون یکی از همون ایرانیها هستیم و ماییم که نفر به نفر ایرانی جماعت رو با حرکات و رفتارمون می سازیم و عملکرد درست نفر به نفرمون تاثیر عمیقی به جا میذاره ...

فرمایش شما متین ، اما من که آب دهان روی زمین نمی اندازم و کف واگن مترو پهن نمی شوم و چراغ قرمز را رد نمی کنم فکر می کنم حق داشته باشم لااقل این دست حرکات " ایرانی جماعت " را نقد کنم ، ندارم ؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد