بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

به بهانه ی رنگین کمان

کم کم داشت باورم می شد که اجتماعی زندگی کردن مختص " زنبور " هاست ، که گرگ ها گروه را بهتر می فهمند ، که آدمیزاد تنهاست و هر روز ناگزیرتر می شود از پذیرش این تنهایی . کم کم داشتم نا امید می شدم از " ما " ...

نمی دانم چه بود ، دست تقدیر بود یا انتخابی از سر ناچاری ، شاید هم یک اتفاق ساده ی روزمره هر چه بود دستم را گرفت و کشید میان دنیای شما . دنیایی که می گفتند دنیای آدم خیالی هاست ، می گفتند سخت است باور کردن آدم هایش ، می گفتند آخرش می بینی باز هم تنهایی ، باز هم کسی دور و برت نیست .

آمدم در دنیای شما و عجیب که هیچکدام از چیزهایی که می گفتند نبود !

اینجا آدم هایش ندیده دوست می شوند و نا شناخته دوست می دارند ، اینجا آدم هایش تابع قوانین مضحک دنیای بیرون نیستند ، اینجا قانون خودش را دارد ...

اینجا از بین آدم هایش یکی می شود " شیرزاد " که ندیده و نشناخته شیفته ی مرامش می شوی . اینجا حتی اگر عاشق هم نباشی ، عاشقانه های " اقا طیب " خرابت می کند . اینجا محسن باقرلو با صراحتش ، بابک اسحاقی با رفاقتش ، افسانه با زلالی گفتارش ، آرش پیرزاده با صداقت دوست داشتنی اش ، تیراژه با ظرافت نگاهش ، بهار با اصالتش و مریمی با سادگی اش به آدم بودن امیدوارت می کنند . 

اینجا " مملی " دستت را می گیرد و سلانه سلانه می بردت به عمق کودکی .

اینجا مثل بیرون آدم ها فراموش نمی شوند ، وقتی یکی نباشد ، وقتی یکی کم رنگ باشد ، به هفته نکشیده دلت هوایی اش می شود ، بودنش را می خواهد ، طراوت قلمش را می خواهد حالا چه فرق می کند که این یکی " توکای مقدس " باشد ، " آنی دالتون " باشد ، یا بهروز و سپیده و گلی ...

باورتان بشود یا نه ، اینجا آدم ها بساط هزار و یک شب قصه هایشان را روی رنگین کمان پهن می کنند .



نمی دانم چه کسی و کجا گفته که " رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران بایستد "

اما شما فکر می کنید به کجای دنیای آدمهای بیرون از این دنیا بر می خورد اگر من بگویم :

" باران دیشب پاداش رنگین کمانی بود که آدم های دنیای ما ساختند ، دنیای من و تو "



رو نوشت : به تمام آن هایی که اسمشان در لینک های این وبلاگ و در ذهنم محفوظ است . 

به مهربان ، به عمه الی و فرناز و دلارام عزیز ، به جزیره  و نصیبه و نیما ، به پگاه و مریم چپ دست و همه ی آدم های این دنیای دوست داشتنی نه چندان مجازی ...


پی نوشت : لینک اسامی را در متن نگذاشتم . شکر خدا همه آشنا هستند و صاحب نام

نظرات 36 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 17:24 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

عجیبه و بسیار هم عجیبه
برای دومین بار در دومین شستی که من ز نگاه تو خواندم
اول شده ام
من میگم قلمتون محشره یه رگ مهربونی و یه رگ خاص تازه بودن توشه شما میگین نه؟
مام می تونیم تو لینکدونیتون باشیم؟

در لینکدونی ذهنمان که معتبر است و با دوام هستید ، قول می دهم
در لینکدونی اینجا هم در اولین فرصت با کمال افتخار اضافه می شوید

ضمنن لطف شما زیادت می کند به سر قلم پر ضعف این حقیر

دانیال یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 17:31 http://ketabekalamat.blogfa.com/

پاینده باد این خانه و طبیعتاً صاحب خانه‌ی عزیز و خیلی دوست داشتنی‌ش.
با این که سعادت نداشتم از نزدیک زیارتت کنم برادرجان لیکن عمیقاً و از ته قلب ارادت خاصی دارم خدمت‌ت. البت شاهدی ندارم اما از اونجایی که دل ها اگر صاف باشند به هم راه دارند می‌دانم که خودت می‌دانی...

عزیزید قربان
مطمئن باش که می دانم و متقابل است این حس
پاینده باشی رفیق

عاطفه یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 17:32 http://new-vita.blogfa.com

این جمع غریبه ای از دیار دیگر نمیپذیرد!؟

به قول بابک اسحاقی همیشه عزیز ، بعید می دونم این طرف ها غریبه هم پیدا شود ، اینجا همه آشنا هستند و عزیز

خوش آمدید خانم

مریم یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 17:34 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

وای چقدر غلط تایپی دارم من
دومین شستی:دومین پستی
معرفت خودتونم اونقدر زیاده که همیشه اینگونه یادی از دوستاتون می کنین

خدا وکیلی منظورت از چقققققدر همین یه غلط تایپی بود؟
پس اگه دفتر املای بنده رو ببینی چی میگی ؟
شرمنده نفرمائید لطفا

فرشته یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 19:29 http://houdsa.blogfa.com

چه خوب گفتی...

حتما مستحضر هستید که شما هم یکی از آن دوستان عزیز این دنیای دوست داشتنی هستید فرشته بانو

ممنون

دل آرام یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 21:23 http://delaramam.blogsky.com

رونوشتتان دریافت شد و همزمان دیدگانمان پر ز اشک ، اما از سر شوق ...
ممنون که تکرار کردی "ما" بودنمون رو . اینجا فقط دنیاش مجازیه ، آدمها و دلهاشون حقیقی اند .
و اینکه خودت هم یکی از رنگهای همین رنگین کمونی ... همین رنگین کمونی که "ما " ساختیمش ، دنیای "من و تو"

مگه رنگین کمون رنگ " سیاه " هم داره دلی جان

جزیره یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 21:41

اااااااااااااااااااااااااَ چقده شبیه پسر عموی دختر عمه می برادربه جانِ خودم خیلی شبیه شیااااااااااااا. البته خب از اونجایی که فامیلاتون یکی نیست یعنی اون نیستی دیگه


به نظرت من خیلی بیشعورم؟نه خب برام سوال شده دیگه. اخه میدونی واقعن کم اوردم که در برابر این پستت چی باید بگم بعد گفتم بزار به شباهتت با همون فامیلمون گیر بدم


ولی بزار بگم که خیلی خوشحال شدم که پستت چنین چیزی بود. یه چند وقته که سرحال نیستی به نظرم برادر. البته خب میدونستم که الحمدلله روناک جان و خودت مشکلی ندارین و ادمای دوروبرت زجرت میدن ،البته این برداشت من بوده دیگه شاید هم کاملا اشتباه بوده،خلاصه که وقتی این پستو خوندم خیلی خوشحال شدم

و اینکه خیلی خوشحالم که اون دو خط اول رو باور نکردی....

1- خب خدا رو شکر که فامیل نشدیم

2- به نظر من شما اصلا آدم بی شعوری نیستید ، اینو خودت هم خوب می دونی

3- من خوبم و ممنون که احوالپرسی آبجی خانم

4- منم خوشحالم

دل آرام یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 22:02 http://delaramam.blogsky.com

عینک آفتابی گرانقیمتتون رو که بردارید ، رنگ خودتون رو میبینید .

نه آبجی خانوم مشکل از عینک نیست . اصش ما از روز ازل مشکی بودیم ، اونم مشکی غیر متالیک

آذرنوش یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 22:26 http://azar-noosh.blogsky.com

سلام
فکر کنم اولین باره اینجا کامنت میزارم
ذکر خیرتون همه جا هست...
درست میگید کاملا با پستتون موافقم
بعضی اوقات به سرم میزنه دوره بلاگستان وخط بکشم ...ولی این بچه ها...نمیشه جناب...این بچه ها شدن هفت رنگ رنگین کمون زندگی من...نمیشه دل کند..

نمیشه دل کند ...
خوش وقتم از آشناییتون و خوش آمدید

فرشته یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 22:38 http://houdsa.blogfa.com

ممنون از محبتتون...

داستانتون قشنگ بود جناب جعفری نژاد...عشق داشت ..رنگ داشت و امید...

داستان کوتاه دوست داشتنی بود...ممنون..

ممنون بانو

دکولته بانو یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 22:42

چه پست شیرین و خوشمزه ای ...

شما لطف دارید مریم بانو
حالا حالاها باید درس پس بدهیم سر کلاس محسن خان

جزیره یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 22:44

اره اینجوریاست، باشه چون خیلی اصرار میکنی از اکنون شما را به عنوان پسر عموی دختر عمه مان قبول میکنیم. الان میدونم تو پوست خودت نمیگنجی که فامیل ما شدی

راستی داستان "قرمز" هم خیلی خیلی خیلی خوب بودااااااااا.حالا نه تا این حد "ایکون تلافی" ولی خوب بود

شما فامیل هم نباشی عزیزی ، مگه فامیل عزیزتر از خواهر هم سراغ داری شما ؟

ممنون ، خیلی خیلی خیلی

آذرنوش یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 22:53 http://azar-noosh.blogsky.com

نوشتتون خیلی ساده ور وان وبسیــــــــــــــــــار ملموس بود... قلمتون پایدار

ممنون خانم
لطف شماست

فاطمه شمیم یار یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 23:13

سلاممم جناب جعفری نژاد
جالبه.. نتیجه گیری های که چند وقت پیش برا خودم حلاجی می کردم از اتفاقات و بودن هام تو این سه سالی که پا گذاشتم به دنیای مجازی خیلی شبیه به بندهای اولیه پست شماست..
القصه خوب گفتی و به دل نشست....

سلام
ناراحت می شوید اگر بگویم امیدوارم نتیجه گیری هایتان اشتباه باشد ؟
دنیای مجازی را نمی دانم ، اما بلاگستان آنقدرها هم جای بدی نیست

تیراژه یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 23:16 http://tirajehnote.blogfa.com/

چقدر خوب میشد که همه زیر باران می ایستادیم
به انتظار رنگین کمانی که پاداش صبرمان بود
رنگین کمانی که خودمان بودیم
چه خوب میشد که زیر باران به انتظار خودمان می ایستادیم
همانطور که من تمام قد به احترام این پست زیبایتان ایستاده ام.. و خنکای نسیم و باران مهمان مشامم شده اند..
خیلی زیبا نوشتید..خیلی
ممنون جناب جعفری نژاد

زیبا نگاه شماست خانم ، نگاهی که عجیب اعتقاد دارم نکته سنج و ظریف است

میلاد یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 23:18

اقا سلام عرض شد

آقا ما خیلی وبلاگ شمارو دوست داریم

همش میایم وبلاگتونو میخونیم و کیف میکنیم

اقا فقط هی مخاطب خاموشیم

اقا نمیشه اسم مارو هم تو این اسامی ببری دلمون حسودی نکنه

اقا ما خیلی شمارو دوست داریما

اقا ما یه رگه اصفهانی داریما، خیلی هم اصفهان رفتیم، تازه مثل شما دانشجوی اصفهانم بودیم

اقا بازم نمیشه اسم مارو تو این اسما ببرید

اقا ما خیلی دوستون داریمااااااا

سلام
اصی میدونی چیه میلاد جان
حالا که فهمیدم اصفهون درس خوندنی و هم درد خودمی و صابون این مریمی و هم شهریاش به تنت خورده وا همی امشب یه وبلاگ می زنم همچی یه پست در میون فقط و فقط اسمی خودتا میارم ، خوبس دادا ؟

اما خارج از شوخی
بنده هم مخلصم
ارادت داریم قربان
شما لطف دارید به بنده ، ممنون

میلاد یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 23:20

راستی اقا رنگین کمونتون خیلی دوست داشتیم

مخصوصا این پست فوق العاده تونو

البته واضح و مبرهن است که زحمت اصلی رنگین کمان به عهده ی بابک خان اسحاقی بوده
من هم به عنوان یه عضو کوچیک این رنگین کمون رو خییییییییییییلی دوست داشتم

ممنون از لطفت میلاد جان

فاطمه شمیم یار یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 23:37

دوباره سلامم
اجازه ببخشین یا من متوجه نشدم چی بود منظورتون یا شما متوجه نشدین منظور ما رو

القصه منظورم این بود که کلا به این نتیجه رسیدم که کلا بلاگستان با همه ی حواشی گاها آزار دهنده و موارد ناراحت کننده که الان مورد بحث نیست ..قشنگی ها و آموزه های فراموش نشدنی هم داره که تا حدود زیادی به بینش ..برخورد..نگاه و چگونه پیش بردن اوضاع توسط خودمون هم بستگی داره....

اشکال از بنده بود
الان متوجه شدم
دقیقا منظور منم همین بود

میس یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 23:41 http://qorqorane.mihanblog.com

به بهانه رنگین کمان حرف دل ما رو زدید جناب جعفرنژاد:)

سلام
خوشحالم و ممنون

میلاد یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 23:46

آ گفتی دادا، صابونی این همشهریایی مریمی به تن ما نواختن

ما سمت دروازه شیراز بودیم، مُبارِکــــــــــــــه

همین فلکه دروازه شیراز به سمت جاده شیراز که 25 کیلومتر بری یه بریدگی که زده مبارکه (موباره که خونده شه، البته شما که بلدی) 20 کیلومتر که بری میرسی به شهر دانشجویی ما

آی محمدحسین جان چه دورانی بود، نواختن به ما با صابون هااااا

اما خارج از شوخی دوران خیلی خوبی بود با همه ی تلخی هایی که گاهی داشت مخصوصا اوایلش با اون ادرس دادناشون (مریم نیای بزنیا ولی خدایش ادرسی میدن همشهریات البته خودمم هم از سمت جد مادری هم از سمت جد پدری اصفهانیم )

درسته که بابک مثل همیشه با ایده محشره اش حس تازگی رو جاری کرد تو دنیای وبلاگستان، حداقل خوانندگان خودش اما لطف شما دوستان نازنین هم در این همراهی واقعا عالی و محشر بود

وقتی یه روز بابک در مورد ایده این کار تلفنی برام گفت خیلی لذت بردم، و این شب ها حس خیلی خوبی بود برای اینکه هر شب منتظر یک نوشته با یه سبک نو بودم

و این از لطف شما و دوستان دیگه بود

واقعا ممنونم برای این حس های خوبی که این شب با رنگ های مختلف به ما بخشیدید

یعنی من همینجوووووووووووووووووووری هی سرم پائینه دارم شر شر عرق می ریزم از این همه لطف حضرتعالی
بابا چوبکاری نفرمائید تو رو قراااااااااان

silent دوشنبه 12 تیر 1391 ساعت 00:32 http://no-arus.blogfa.com/

خیلی خیلی زیبا بود.

خیلی خیلی ممنون

ارش پیرزاده دوشنبه 12 تیر 1391 ساعت 06:30

دققا همین طوری که گفتید .... این محیط بسیار زیبا و دوست داشتنی ... مرسی به خاطر همه چیز مرسی

مرسی از خودت و اون آبی قشنگت " پدر نمونه "
ولی خداییش آرش فقط یه پدر می تونست اونقدر مردونه روایت کنه " آبی " رو

[ بدون نام ] دوشنبه 12 تیر 1391 ساعت 06:47

دوباره اشتباه کردم درستش کنید لطفا خصوصی هم البته گفتم

درست شد خانوم خیالتان راحت
جواب کامنتتان هم فرستادم به کامنتدونی بابک

سحر دی زاد دوشنبه 12 تیر 1391 ساعت 07:31 http://dayzad.blogsky.com/

سلام
شاید باورتون نشه اما از جملات اول بغض داشتم تا جمله ی آخر.
من آدمهای اینجا رو بسیار دوست داشتنی تر از تمام دنیا می دونم.
صداقتشون و رفاقتشون رو به تمام دنیا نمیدم.
متن و احساس داخلش فوق العاده بود و عجیب به دل نشست. ممنونم

ما شرمنده
ممنون از لطفتون
منم موافقم با اینکه آدم های اینجا بسیار دوست داشتنی اند

نیـــــــــــلو دوشنبه 12 تیر 1391 ساعت 07:36 http://kalamehayeman.blogsky.com

اینکه آدم های این دنیا می شوند رفیق و جان و باور آدم همه اش دست خودش است...که بیاید اینجا توی این دنیای...بنشیند و در دلش را به روی همه ی خوبی ها و خوب بودن ها و دوستی ها باز کند...
بودن تان اینجا و دوستی هایتان مستدام:)

موافقم
ممنون ، شما هم دوستید و عزیز

پرچانه دوشنبه 12 تیر 1391 ساعت 08:58 http://forold.blogsky.com/

من الان میترسم ابراز احساسات کنم بعد غلط املایی داشته باشم
از حس دوست داشتنی پست که بگذریم اینقدر ذوق کردم اسممو تو پاراگراف آخر دیدم

غلط املایی که اشکال نداره طبیعیه در مورد شما
مگه اسم شما هم تو پاراگراف آخر هست ؟ بعید می دونما ...
البته واضح و مبرهن است که مزاح می فرمائیم

سما دوشنبه 12 تیر 1391 ساعت 09:45

متنتون خیلی قشنگ بود . از وبلاگ بابک اینجا اومدم .قطعا از این به بعد یکی از خواننده ها تون خواهم شد.قرمز داستانتونم قشنگ بود مرسی

قدمتون سر چشم صاحب خانه
خوش آمدید
راستی سلام

فوق العاده بود

نه نبود ... فوق العاده شمایید و سایر بچه های این حوالی

آوا دوشنبه 12 تیر 1391 ساعت 15:10

چه پستی.....بارون و رنگین
کمونش.......رنگینک های
خوش نقش این دنیای
مجازی.رفاقت های بی
هیچ چشمداشت و
قصد و غرض...دنیای
آروم و بی دغدغه و
بامرام و معرفتهای
زیادی که توی این
پست ازشون نام
بردین.....به قول
تیراژه بانو باید
تمام قدباحترام
ایــــن پست و
نویـــــسندش
ایستاد.......
مرررررررسی
صاحبخونه..
یاحق...

قابل شما را نداشت خانم
ممنون از لطفتون

نازنینn دوشنبه 12 تیر 1391 ساعت 16:46

به قول بابک خان محشر و دلنشین

سپاس آقای جعفری نژاد واقعا که محشر بود

بابک خان لطف دارند ، شما هم

پگاه دوشنبه 12 تیر 1391 ساعت 16:46 http://bamdadepaiizi.blogfa.com

سلام
بی نهایت سپاسگزارم بابت لطفی که به من داشتید.
در خانه پر مهر شما اگر ردپای رنگی من و دیگر دوستان کنار هم خوش جلوه می نماید ، اگر رنگین کمان می شویم...
بی شک حاصل پاکی و روشنی آسمانیست که شما باشید

خدا وکیلی نه پاکم نه روشن

chapdast دوشنبه 12 تیر 1391 ساعت 17:16

ی بار که خوندم پست رو میخواستم کامنت بذارم ولی اون وسط دلم خواست دوباره بخونمش.. دوباره خوندم.. دوباره خوندم.. انقد که قشنگن این حرفا.. درست مثل ِ دلای آدمای این حوالی.. این دنیا اگر قشنگه بخاطر قشنگیه آدماشه.. بخاطر نمردن ادمیت ِ.. من هیچ وقت نمی تونم این دنیارو، این آدم ها رو، رنگین کمانش رو بی خیال شم..
مرسی جعفری نژاد.. ممنون
هم بخاطر پست..
هم بخاطر رو نوشت که خودت هم تا ابد تو لینکدونی ِ حافظه مون ثبت شده ای..

قابل شما رو نداشت رفیق

پگاه دوشنبه 12 تیر 1391 ساعت 18:02 http://bamdadepaiizi.blogfa.com


مقصود اندیشه های پاکی است که در پس برخی پستهایتان خودنمایی می کند و گرنه اینکه هر کدام از آدمهای این دنیای به قول شما نه چندان مجازی در دنیای واقعی چگونه اند را تنها خودشان میدانند و خدا و شناخت ما از آدم ها در این دنیای مجازی محدود می شود به حرف هایی که می زنند و ملاک حال حاضر آدمهاست

صدای سکوت دوشنبه 12 تیر 1391 ساعت 23:39

سلام جناب جعفری نژاد
مثل همیشه عالی و تاثیرگذار نوشتین
در کمال احترام به بابک خان و وبلاگش تاثیر این پستتون که به بهانه رنگین کمان بود بیشتر از خود رنگین کمان اصلی بود
با نوشته های همه کسانی که نام بردین آشنا هستم...خوندن نوشته هاشون دقیقا همین حسی که اینجا نوشتین به من هم میده(البته به جز وبلاگ آقا طیب که آدرسشو نمیدونم)
همیشه وبلاگتونو میخونم هر روز سر میزنم که آپ شده یا نه ولی نمیدونم چرا نمیتونم نظر بذارم...احساس میکنم خود پست همه حرفو زده و من اگه چیزی بگم اضافه هست و ممکنه حس پست را از بین ببره
ولی همیشه هستم و میخونم
اتفاقات خیلی پست ها برای منم افتاده...حس بعضی پستها را چندبار تجربه کردم...بعضی را هم به عنوان اولین تجربه باهاش برخورد میکنم و ازش می آموزم
ممنون...ممنون...ممنون بابت نوشته های خالص و صادقانتون
ممنون...ممنون...ممنون بابت مهمان نوازی زیباتون و اینکه قابل دونستین و منو جزئ لینکهای وبلاگتون قرار دادین
پایدار باشید و سلامت...آرام باشید و شاد

ممنون
شما به من لطف دارید ، خیلی زیاد
راستی این هم آدرس وبلاگ " آقا طیب " ، بخوانید و لذت ببرید

http://barooni.persianblog.ir

بهارهای پیاپی یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 15:03 http://6khordad.blogfa.com

قبلا با قطعیت می گفتی اینجا دنیای مجازی نیست حالا چی شده که می نویسی نه چندان مجازی ؟!

الانم با قطعیت میگم دنیای ما ، یعنی من و تو بچه های این حوالی مجازی نیست فقط تو یه بستر مجازی جاری شده

آخه تو کی می تونی مجازی باشی بچه ؟ کدوم مجازیتی می تونه اینقدر با صفا و مهربون و محشر باشه ؟ هان ، نه خدا وکیلی تو بگو بهار

برمودا چهارشنبه 21 تیر 1391 ساعت 12:30

فعلا که دوستان مجازی...و اینجایی ام...مستدام تر از دنیای بیرون بودن....
نه اینکه دوستس نداشته باشم...اما ....اینجایی ها...به قول شما یه چیز دیگه هستن

اینجا مهربونی ها....
همراهی ها...بی توقع و بی دریغه....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد