بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

از ممد یدک متنفرم

چادرش را نصفه و نیمه روی سرش انداخته بود و همانطور که گوشه ی چادر را به نیش می کشید با دهان کج سر خانم جان هوار می زد و می گفت : " آخه پسرِ تو چه شوت بازی از شوهر من دیده که بهش میگه حسن شوته ، آخه بچه هم اینقدر بی ادب ، اصلا مگه این بچه هم سن و سال شوهر منه که مسخره اش می کنه ؟! "

دویدم روی تراس و با همان صدایی که تازه مثل جوجه خروس ها دو رگه شده بود بلند گفتم : " اگه هم سن من نیست غلط می کنه به من میگه خرگوش ، غلط می کنه گوشمو می کشه ، اصلا حقشه ... حسن شوته ! حسن شوته ! حسن شوته "

انگار قرآن خدا غلط می شد اگر اسم هم را بدون پسوند صدا می کردیم . " حسین یه لامپ " ، " مهدی آلوچه " ، " امیر ترکه " ، " وحید خر شوت " . حقیر هم از وقتی که به خاطر دارم به برکت ریز بینی و نکته سنجی جناب حسن آقا و به بهانه ی داشتن گوش هایی که الحق و والانصاف اندازه شان آن قدرها هم استاندارد نبود شدم " ممل خرگوش " . از وقتی به خاطر دارم ممل خرگوش بودم تا آن بعد از ظهر سگی ...


روزهای تابستان را تا دم دمای ظهر داخل کوچه پس کوچه های تاکسیرانی به فوتبال تیغی و پرسه زدن می گذراندیم ، خورشید که خودش را پهن می کرد وسط آسمان بند و بساط مان را جمع می کردیم و می کوچیدیم سمت قنات ، لباس ها را می کندیم و به آب می زدیم .

بعد از ظهر آن روز هم مشغول آب تنی بودیم که سر و کله ی " محسن ژاپنی " پیدا شد . حاضرم قسم بخورم تا هفت پشت آن طرف ترش از شاه عبدالعظیم دورتر را ندیده بودند - حتی به قیمت مرده سوزاندن - پسوند " ژاپنی " انتهای اسمش هم کنایه ای بود به تنگی چشمانی که بیشتر به سردی و یبوست ذاتی چهره ی آفتاب پرست شبیه بود تا لطافت جنس ژاپن !!

آمد و پیکره ی نخراشیده و نا فرمش را پهن کرد روی دیواره ی لب قنات و شروع کرد به سنگ انداختن و بد دهانی توامان . اولش اعتنا نکردیم بلکه روی خوش که ندید خسته شود و شرش را کم کند اما پنداری این بار جدا " مرگش را خواب دیده بود " ، آن قدر سنگ انداخت و انداخت تا عاقبت یکی از آن پدر و مادر دارهایش نصیب کله ی بنده شد . درست نمی دانم اتفاقی که افتاد حاصل یک فعل و انفعال شیمیایی درون کالبدی بود یا یکی از علائم جهش آن نیمچه رگ سیّدی که منقول است خیلی جاها کار دست خیلی ها داده است . هر چه بود نتیجه اش این شد که من که تا آن روز اساسا آدم دعوا و شر کردن نبودم با همان سر و کله ی خونی و بدن نیمه لخت از قنات بیرون پریدم و با عصبانیت مشغول گشتن زمین شدم به دنبال چیزی که به کارم بیاید . اولین چیزی که به چشمم خورد " آچار یدکی " بود که چند متر آن طرف تر از قنات روی زمین افتاده بود و یحتمل بازمانده ی ابزار یکی از راننده کامیون های خسته و حواس پرتی بود که شب را کنار قنات پای بساط سیخ و سنگ صبح می کنند . دویدم و آچار یدک را برداشتم و حمله کردم سمت محسن ژاپنی ، خاطرم نیست چطور آن هیکل منحوس را از دیوار پائین کشیدم فقط یادم هست که بخت برگشته فرصت نکرد بیشتر از چند مشت بی هدف و مقادیری فحش کش دار که البته آن روزها به هیچ جایم بر نمی خورد نثارم کند . مزه ی آچار یدک که حسابی به تن و بدنش نشست بلند شد و چونان " بره آهو " توی خرابه های به جای مانده از بمباران تاکسیرانی نا پدید شد .

این گونه بود که به یمن تربیت کردن محسن خان با آچار یدک از " ممل خرگوش " بودن به جناب    " ممد یدک " ارتقاء درجه یافتم اما ...


ادامه دارد ... ( شاید امشب ، شاید هم یکی از همین شب ها )


پی نوشت : چند وقتی بود که تصمیم نگاشتن این پست را داشتم ، اما جراتش را نه . این پست مهربان بهانه ای شد برای نگاشتن این چند خط که وقتی ادامه اش را در پست بعد بخوانید حتما حکمت عنوانی که برایش برگزیدم را خواهید دانست .


نظرات 15 + ارسال نظر
سپیده سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 12:42 http://sepid1993.blogfa.com

سلام ممد "قلی" مام عادت نداریم کسیو بدون پسوند خطاب کنیم جون داداش!!
خوبی برادر؟
میگم این عکسی ک این گوشه گذاشتی کِی گرفتی جاااان سپیده؟ نگو همین چند روز پیش ک قلب من بو مویی بنده! چند ماه پیش اونقد تپل مپل بودی بزنم ب در و تخته! پس الان چرا آب رفتی توو این عکس؟؟؟ خدایی الان اون تویی یا این؟

سلام خوبی سپیده ، سازی دختر ؟
الان یا بهتر بگم از چند هفته پیش که طی یه تصمیم انقلابی موهام رو با شماره ی 4 زدم شبیه هیچکدوم از این عکس ها نیستم ، ضمنن تا اونجایی که یادم میاد من در هییییییچ برهه ای از زندگی تپل مپل نبودم ، توی اون عکس قبلی هم یه مقدار ورم کردم که نتیجه ی ساعت ها خواب طاقت فرساست

نمی خوای این وبلاگ " وامانده " ات را آپ کنی احیانن ...

فرشته سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 13:49 http://houdsa.blogfa.com

اصلا دوست ندارم وقتی یکی پست مینویسه برم بگم خیلی خوب بود و عالی بود و از این حرفای کلیشه ای..

ولی خب گاهی نمیشه دیگه..چی کار میشه کرد..همه که مثل تیراژه تخصص ندارن تو کامنت خوب نوشتن..:دی

آقا معرکه بود این پستتون...یعنی واقعا یه وقتایی حس میکنم باید قطعا دیگه ننویسم وقتی کسایی مثل شماها هست تو این فضا..

انقد ملموس نوشته بودی که وقتی سنگ خورد به کله ات منم گفتم آخ..!!!

امشب بنویسین ادامه اشو..منتظریم..

عذر می خوام بابت اصابت سنگ به سر مبارکتون
شما همیشه به من لطف داری فرشته خانم
قول امشب رو نمی دم اما سعی می کنم

chapdast سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 14:01

هیچ وقت داستانای شماره دار مجله های زرد دوران نوجوانی رو نمی خوندم.. از بس که من صبر ندارم.. ولی الان مجبورم صبر کنم تا امشب یا یکی از همین شب ها مابقی ممد یدک رو بخونم.. بابا چرا از این کارا می کنین؟ خب یه دفعه ای همه رو یه جا بنویسین بره دیگه.. تیراژه هم با اون پستای "او" جونم رو ب لبم رسوند.. یا همین داستانای رنگین کمون.. ولی از بس خوب می نویسین دیگه نمی تونم مثه مجله های اون وقتا بی خیال پست هاتون بشم..
و اما راجع به کتک زدنت.. خوب کردی برادر من.. آی می چسبه حق ِ کسی رو کف دستش بذاری.. آی می چسبه.. ی چیزی رو هم اعتراف کنم وقتی گفتین چرا بهتون می گفتن ممد خرگوش دوباره برگشتم عکستون رو ببینم.. که خب اغراق کرده ن.. :))

گفتن نداره اما عنوان " خرگوش " بی ربط به نمره هایی که در مدرسه می گرفتم نبود و البته سایز گوش هایم ...

پرچانه سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 14:31 http://forold.blogsky.com/

مدتها بود که دنبال یک نام مستعار بودم براتون به یاد دارید که!
البته باید نظر جزیره رو هم بپرسم

نــــــــــــــــــــــــه ، هر چی به غیر از " ممد یدک "

پرچانه سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 15:34 http://forold.blogsky.com/

آخجون نخته زغف
باید خاهش کنی

عمرااااااااااااااااااااااااااا

جزیره سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 16:15

اخه من چی بگم در مورد این نوشته ی صادقانه ی دوس داشتنی؟!
منتظر ادامه ش برای امشب هستم

در ضمن نصیب؛ نه. من میگم همون اسم قبلیه که یادم رفته چی بود خوب بود. این یکی رو میگه "متنففففففره" گوناه(گناه) داره .اذیتش نکنیم

من احتیاجی به دل سوزی سرکار علیه ندارم ، برید بشینین با این نصیبه کمپین راه بندازین برای اسم گذاشتن رو من اما به وقتش حال هر دوی شما را خواهیم گرفت اســــــــــــــــــــــــــــاسی

جزیره سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 23:19

ای بابا چرا کسی باور نمیکنه من هم میتونم ادم خوبی باشممن نظر شخصیمو گفتم چیکار دارم با شما اقا که میگی دل سوزوندم.هان؟

در ضمن معلم کلاس اولمون به ما یاد داده که الان شب محسوب میشه آ ولی ما پستی نمیبینیم. خب اقا قول ندید"ایکون گیر بنی اسرائیلی"

یکی از همین مریم ها چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 00:31

اگه ممد یدک نه، پس چی؟

همچنان مریمی دموکراتی هستیم ما.

شما به همون " ممد قلی " اکتفا بفرمائید

مستآنه.ی. چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 07:06 http://jikojik.blogfa.com

وای! مخصوصا آدم وقتی که بچه ست این جور اسم ها براش آزار دهنده ترین چیزه!! من اون موقع ها یادمه حتی اگه اسمم رو مخفف هم می کردن، یه فحش هم وزن چیزی که صدام می کردند، بارشون میکردم!!:دی
الان که والا هر جور پیشوند و پسوندی دلشون می خواد هم می چسبونند. منم دیگه مشکلی ندارم!! از خلاقیت های جدید بچه ها سر ِ اسم گذاری، استقبال هم می کنم!:پی
ولی مثلا قشنگ یادمه که توی دوران راهنمایی یکی که بچه ها اسمش رو دوبار مخفف گفته بودند (اسمش فاطمه بود) تا سرحد گریه و عوض کردن مدرسه و اینا هم پیش رفت بنده ی خدا... ممد یدک که دیگه جای خود داره :دی

دلمون تنگ شده بود واسه ی شما

پرچانه چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 08:31 http://forold.blogsky.com/

ببینم جزیره به این بشر نمیشه رحم کرد هنوز میخواد حالمون رو هم بگیره آخه این آدم دلسوزی داره خاهر من؟
تو هم مهربون نشدی نشدی گذاشتی الان؟
اسم قبلیش سرباز گمنام بود به نظرم جالب نیست آخه قبلا ریش داشت بهش میومد الان اصلا بهش نمیاد تازه طولانی هم هست به نظر من همون "ممد یدک" خعلی باحاله خعلی



اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

آه بانو... چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 10:42 http://www.aahname.blogfa.com

.
من هستم و میخوانمت ولی گاهی خاموش ...

ممنون که هستی رفیق

گلی برگ برگ چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 15:12

بهت نمی خوره خشن باشی!!!
اما خرگوش چرا...
زودتر ادامه رو بنویس ببینیم جریان از چه قراره؟

خرگوش خشن ندیدی آبجی خانوم

صدای سکوت چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 18:51

سلام جناب جعفری نژاد
قضیه اسم پسوند دار هنوزم رواج داره...البته بیشتر بین افراد نسل ما و کمتر بین بچه های نسل جدید...البته این بچه ها همدیگر را بی نصیب نمیذارن از این القاب
بی صبرانه منتظر ادامه ماجرا هستم

فاطمه شمیم یار چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 20:06

سلاممم
تو محله ی ما اون زمانا که بچه بودیم برا ما که جرات پسوند گذاشتن نداشتن ولی اغلب بچه های محل با دنباله نام باباشون میومد نه فامیلیشون ...مثلا یه قیر کار بود پسرش 40 سالش بود میگفتن ممد حاج قیری...یا غلام موسی..یعنی غلام فرزند موسی ..راستی یه زنِ سالار تو محلمو ن بود بچه های اونو به نام باباهه صدا نمیزدن به نام مامانشون...مثلا میگفتن علیِ ِ زینب....

سین بانو چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 20:37 http://poostemoze.blogfa.com

این پستتونو خیلی دوس میداشتم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد