بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

همیشه استثناء هم وجود دارد ...

درست یا نادرست بودنش را نمی دانم اما به همان اندازه که از ارتشی ها انتظار دارم آدم های منظمی باشند یا از یک دندانپزشک انتظار دارم که دندان های سالم و مرتبی داشته باشد هیچگاه نتوانستم خودم را متقاعد کنم که از یک معلم ( بالاخص اگر مرد باشد ) انتظار خوش پوش بودن سر کلاس درس را داشته باشم . شاید به دلیل سطح درآمدی اکثر قریب به اتفاق این قشر مظلوم باشد یا شاید هم دلیلش این باشد که هر بار سعی کردم خودم را ( به فرض ) در مقام یک معلم تصور کنم که با یک کت و شلوار چند صد هزار تومانی گچ توی دستش گرفته و هشت ساعت تمام ( چه بسا بیشتر ) پای تخته سیاه ایستاده و آخر وقت هنگام عزیمت به منزل عزای لباس های سر تا پا آغشته به گچ را گرفته ، هیچ رقمه نتوانستم از پس وجدانم بر بیایم . اما خب " همیشه استثناء هم وجود دارد " 


آقای " شیبانی " یکی از همین استثناها بود . جوانی سی و چند ساله ، با قد بلند و صورت سبزه ی استخوانی و در عین حال بسیار خوش پوش که تمامی این مختصات در کنار هم او را بی شباهت به بازیگران دهه ی 90 سینمای هند نکرده بود . خیلی اوقات در تصورات شیطانی دوره ی نوجوانی ام وی را  - همان جا سر کلاس درس و پای تخته سیاه - جایگزین " امیر خان " در حال کام گرفتن از " سِر دِیوی " می کردم و اجازه می دادم دخترک با قلبی مطمئن و ضمیری امیدوار به قابل التوبات بودن پروردگار ، در آغوش آقای شیبانی ، دلی از عزا در آورد ...


مبادی آداب بود و با این که زبان انگلیسی تدریس می کرد به جرات می توانم ادعا کنم " مطالعات اجتماعی " را از خود جناب آقای هاشمی و خانواده ی همیشه در صحنه اش بهتر می فهمید .



طی تمام آن سه سالی که در دوره ی راهنمایی هفته ای دو روز و هر روز در حدود 80 دقیقه در محضر ایشان تلمذ می کردیم هیچگاه بی احترامی یا حرکتی خلاف ادب از ایشان به خاطر ندارم ، البته به غیر از آن یک دفعه .... که خب " همیشه استثناء هم وجود دارد "


آقای شیبانی عادت داشت قبل از شروع هر درس یک کتاب بر می داشت و لغات جدید درس را روی تخته می نوشت و از بچه ها می خواست که برای هر لغت به انگلیسی یک هم معنی بیابند . آن روز هم مشغول همین کار بود که ناگهان صدای آقای طوسی ( ناظم مدرسه ) که در راهروی طبقه مشغول ارشاد یکی از عزیزان بود کلاس را به هم ریخت . شیبانی کتابی که در دست داشت  روی میز گذاشت و از کلاس خارج شد .

طبق معمول به محض خروج معلم ، کلاس به آشفته بازاری مهار نشدنی تبدیل شد . مدتی بود یکی از نخاله های لژ نشین کلاس " آروغ زدن " را در کلاس باب کرده بود . بدین شرح که به محض این که کلاس شلوغ می شد خودش یا یکی از نوچه های به درد نخورش سرشان را زیر میز می کردند و با خلوص نیت و در کمال خریت کلاس را مورد عنایت قرار می دادند . شیبانی هنوز بیرون کلاس بود که یکی از همان نخاله های منقول سرش را زیر میز کرد و مشغول هنرنمایی شد ، 30 ثانیه نگذشته بود که آقای معلم برگشت . بخت بد یا شلوغی کلاس یا هر چیزی که شما اسمش را می گذارید مانع از این شده بود که دوست هنرمندمان از ورود آقای معلم به کلاس خبردار شود و در کمال نادانی با پشتکار فراوان مشغول شیرین کاری بود تا لحظه ای که شیبانی بر افروخته و آسیمه سر بر فراز نیمکت آن عزیز بخت برگشته ظاهر شد . به هیچ عنوان از احوالات درونی شیبانی در آن لحظه اطلاع ندارم ولی به خوبی به خاطر دارم که در کسری از دقیقه پسرک را از زیر نیمکت بیرون کشید و با داد و بیداد و متصل به کشیده و اردنگی تا بیرون کلاس بدرقه اش کرد ... بعد مثل همیشه موقر و متین برگشت سر کلاس و خیلی خونسرد گویی که هیچ اتفاق خاصی نیافتاده خاک شلوارش را تکاند و کتاب را برداشت و بدون هیچ حرفی تا انتهای وقت مشغول درس دادن شد .

زنگ که خورد رفت نزدیک در کلاس ایستاد و از بچه ها خواست که چند لحظه سر جایشان بنشینند ، از جایی که من نشسته بودم می شد به راحتی تشخیص داد که صدایش کمی می لرزد ، گویی چیزی راه گلویش را بسته باشد ، آرام و شمرده گفت : " من به غیر از این مدرسه سه تا مدرسه ی دیگه هم درس می دم ، اعتراف می کنم توی مدرسه ی شما هم رفتارم و هم سر و وضعم با مدارس دیگه خیلی فرق می کنه چون همیشه با خودم میگم باید یه فرقی بین بچه های مستعد و درس خوان با بچه های مدارس دیگه باشه . اما توی همون مدرسه های دیگه هم خیلی کم پیش اومده که کسی رو تنبیه کنم چون اعتقاد دارم فقط الاغ رو میشه با تو سری و توهین تربیت کرد " بعد با سر اشاره ای به بیرون کلاس کرد و ادامه داد : خب البته " همیشه استثناء هم وجود دارد "


پی نوشت مفصل : تابستان پارسال بود ، یکی از آن روزهایی که شب بیداری صبح آدم را به گند می کشد . غرق در خلسه ی صبحگاهی روی پله برقی تلو تلو می خوردم که با توقف ناگهانی پله برقی و ضربه ای که از پشت به کمرم وارد شد به خودم آمدم . پسری پائین پله ها ایستاده بود و با لهجه ی غلیظ به تهران و تهرانی فحش کش دار  می داد . گویا بعد از زدن دکمه ی توقف پله برقی پیرمردی مچش را گرفته بود و پسرک با این کار داشت برای خودش به نوعی حریم امن ایجاد می کرد . هر چه ملت مراعاتش را کردند دهانش را نبست تا بالاخره مجبور شدیم در رکاب یکی دیگر از همشهریان عزیز اقدام به ارشادشان بفرمائیم ( علیرغم میل باطنی ) آن روز شدیدا یاد فرمایش آقای شیبانی افتادم که " تو سری مال خر است " هر چند " همیشه استثنا هم وجود دارد "

درست مثل دیشب که ، پیاده ، با روناک از خانه ی آقای پدر می رفتیم به سمت منزل خودمان . سر یکی از چهارراه ها راکب نه چندان محترم یک دستگاه پراید تحمل ایستادن پشت چراغ قرمز 15 ثانیه ای را نداشتند ، پیش خودم گفتم اگر بایستم تا رد شود شاید دیگر هیچ جای دیگر ، هیچ آدم دیگری ، فرصت تربیت کردنش را پیدا نکند . دست روناک را گرفتم و آمدم روی خط عابر او هم بدون ذره ای ملاحظه راهش را ادامه داد . گلگیر ماشین که با زانویم مماس شد امانش ندادم ، با شنیدن صدای کوبیده شدن گلگیر چشم هایش گرد شد و ترمز کرد . سری تکان داد که یعنی : " چِته ؟! " شاید ته دلش فحشی هم نثارم کرد اما شکرخدا چیزی به زبان نیاورد ، بدون اینکه عصبانی شوم سرم را از شیشه ی ماشین داخل کردم و گفتم : " چراغ قرمز رو ندیدی عمو ؟!! "

ناگهان همسرش که انگار دل پری هم از آقای نه چندان محترمشان داشت رو به مرد گفت : " خوبت کرد ، مگه چراغ قرمز رو نمی بینی ؟! " مرد که از خشم ( شاید هم از شرم ) سرخ شده بود سرش را برگرداند و راهش را در امتداد چراغی که تازه سبز شده بود ادامه داد .

مطمئنم تا وقتی که شانس فروش ماشین عزیز کرده اش دست ندهد ، هر بار که جای فرو رفتگی هر چند ناچیز روی گلگیر را ببیند یاد دیشب و آن چراغ قرمز کذا خواهد افتاد . خدا را چه دیدید شاید هم روزی یک نفر مثل آقای شیبانی زیر گوشش زمزمه کند : " فقط الاغ رو میشه با تو سری و توهین تربیت کرد " .

هر چند " همیشه استثنا هم وجود دارد "

نظرات 39 + ارسال نظر
sepehr سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 11:50 http://www.3pehr-group.com

salam doooste aziz
mayel be tabadole link hasty???

www.3pehr-group.com

فقط تبادل لینک ؟!!

چی به ما می رسه اونوقت

سین بانو سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 12:26 http://poostemoze.blogsky.com

کار پر ریسکی کردین! به نظرم طرف استثنا از کار دراومده پیاده نشده دعوا راه بندازه.

بعد از 29 سال یه چیزایی رو تجربه بهم ثابت کرده ...
بعضیا چراغ قرمز رد کردن تو نصفه شب و زیر آبی رفتن های بچه گانه دیگه نهایت گنده لات بازیشونه

ضمن این که شعورشون هم نمی رسه همین خلاف های کوچیک ممکنه خیلی چیزا رو تو زندگی دیگران عوض کنه و باعث خیلی ناراحتی ها بشه

س.س سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 12:34 http://www.eternal-home.blogfa.com

عی آقاااا... از راننده های بی ملاحظه نگو که دلمان بسی خون است...
نمونه اش همین عموی کامیون سوار که داشت سلانه سلانه واسه خودش میرفت، همین که دید یکی (بنده) کنار خیابون ظاهر شد، پاشو چنان گذاشت رو گاز و چنان دودی به حلق ما داد که انگا قلیون خوانسار میکشیم...



خدا پدرش رو رحمت کنه ، کاش اونجا بودم یه دل سییییییییییییر می خندیدم

پگاه سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 12:40

حقیقت اینکه پیش تر ها که حال و حوصله و صبر و طاقتم زیاد بود اینطور فکر نمی کردم...
اما الان فکر میکنم اصلن حفظ حرمت ها و رعایت ادب و ... نسخه ای نیست که بشه در مقابل همه پیاده اش کرد.
به این نتیجه رسیدم که گاهی برای اینکه به کسی بفهمونی که رفتارش در چه حد افتضاحی هست باید در حد لیاقتش باهاش رفتار کنی و متاسفانه گاهی باید در مقابل اون آدم دقیقا بشی مثل خودش. تا به عمق فاجعه پی ببره
اصلن هم قبول ندارم این قضیه رو که پس در این صورت من هم فرقی با اون ندارم. واقعا همیشه استثنا وجود داره...

دقیقا همینه و متاسفانه ( با حفظ احترام و ادب به ملیت ایرانی ) در ایران زیادن آدم هایی که تا باهاشون مثل یا حتی بدتر از خودشون رفتار نکنی حد و حدودشون حالیشون نمیشه

chapdast سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 14:13 http://www.chapdastam.blogsky.com

برا این پست شما ی ضرب المثل ترکی بی تربیتی هس ک خب مشخصه ک نمیگم :))))))
آقا من ی چیزی اول کاری بگم:
من از اون تیپ راننده هام ک عشق می کنم از چراغ قرمز نصفه شبی رد شم... البته با سرعت کم !!! اونم تو چارراه هایی ک دوربین نداره :دی
بهم فحش ندین..خب ی رگ مردم آزاری و قانون گریزی دارم ک ی وقتایی عود می کنه ... این از اعترافم
بعدشم اینکه عاشق ِ دبیرای زبانم... البته منهای اون استثناها...دبیرای زبان همیشه مودبن، همیشه اطلاعاتشون خوب و وسیعه.. برخورد مناسبی هم دارن.. مخصوصن دبیر زبان پیش دانشگاهیم ک ب جرئت می تونم بگم بزرگترین درس های زندگیم رو از ایشون گرفتم و هر روز آرزو می کنم کاش ی روزی ی جایی ببینمش و بهش بگم چقد دوسش داشتم و دارم...
آخر سر هم اینکه این پست شما رو هیچ وقت فراموش نمی کنم.. مطمئنم !!!

شما چه دوستی هستی که ما رو از فضیلت شنیدن یک ضرب المثل بی تربیتی محروم می کنی مریم جان ؟

از اون تیپ راننده ها نباشید که اصلا به تیپتان نمی آید

آرزو می کنم معلمتون رو ببینید و حالش رو ببرید

خانم یک هفتم... سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 14:27 http://www.shesh-haftom.blogfa.com

۲-۳ دبیرستان که بودم مشاوری داشتیم که عمیقا اعتقاد داشت : همه ی بچه ها رو باید با تو سری تربیت کرد...
البته استثنا هم وجود داشت...



اما خدا رو شکر مشاور پیش دانشگاهیم خیلی آدم فهمیده ای بود...

ایشان احتمالا از کودکی شان خاطرات جالبی نداشتند که اعتقاد به تربیت بچه ها با تو سری داشته اند

فرناز سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 14:46 http://www.zolaleen.persianblog.ir

والا الاغ هم گاهی تو سری نمیخواد....من تشکر میکنم.

بله ، موافقم که حتی الاغ هم گاهی از بعضی ها سبقت می گیرد در زمینه ی درک و شعور

خواهش میشه بانو

جزیره سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 15:02

چه مییییییییییییییکنه این محمدحسین جعفری نژاد با این پستاش

ای بابا ، شرمنده می فرمایید آبجی خانم

جزیره سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 15:04

صبر کن ببینم، مگه مابا شما شوخی داریم اقا؟
اسمتو واسه ما عوض میکنی؟!حالا اگه میخای عوض کنی حداقل بزار نیمایی، مهردادی، آرمانی، چیزی. نه اینکه محمدحسین و میکنی محمد!!!!!!!!!!!!حداقل یکم تنوع طلب باش برادر من. ای بابا
"ایکون یه ادم ریزبین که ریزبینی شو به صورت نامحسوس یاداوری میکنه"

والا از همون روز ازل نویسنده ی این جا محمد جعفری نژاد بود

" سید " اولش رو به علاوه ی " حسین " وسطش فاکتور می گیرم بس که عریض و طویله این عنوان بنده ی ناچیز

فرمانده مون تو پادگان می گفت اینقدر اسم چسبوندی رو سینه ات پس فردا بمیری که اعلامیه ات باعث دردسر ملت میشه . می خندیدم و تو دلم می گفتم : " تا جونت بیاد بالا مرتیکه ی مفت خور "

خورشید سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 15:20

قشنگ بود این پست خیلی خوشم اومد
منم با آقای شیبانی موافقم فقط الاغ با توسری و توهین تربیت میشه.
.
.
.راستی ممنون که شمس الملوک و لینک کردین. اجازه هست منم لینکتون کنم.

سلام بانو

یعنی می خواین بگین منم باید اجازه می گرفتم و لینکتون می کردم ؟
یعنی من بی ادبی کردم ؟

لینک کردن اجازه نمی خواد خانوم ، لطف می خواد که شما به بنده دارید ، مایه ی مباهاته لینک این وبلاگ درب و داغون در سرای " شمس الملوک "

عاطی سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 16:00 http://www-blogfa.blogsky.com/


سلام

خیلی خیلی قشنگ نوشته بوودید!!!

راجبه پست نمی دوونم چی بگم!:دی!بجز هموون خط بالایی

:گل ل ل

طبق معمول ، ممنون

تیراژه سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 16:41 http://tirajehnote.blogfa.com/

سلام
بله
همیشه استثنا وجود داره
اما من الان میخوام بدونم یعنی برخورد زانوتون با گلگیر ماشین باعث فرورفتگی شد؟
یعنی زانوی خودتون هیچی نشد؟
من اینو متوجه نشدم جناب جعفری نژاد!

سلام بانو

بله باعث فرو رفتگی شد هر چند شلوار و زانوی بنده هم بی نصیب نماند اما بعضی چیزها ، بعضی وقت ها به عواقبش می ارزد . این را دیشب به روناک هم که نگران زانویم بود عرض کردم ... ضمنن برخورد نبودها ، دور از جون شما " لگد " بود ، البته با زانو ( آیکن ابراز شرمندگی از پخش صحنه های غیر ارزشی ، غیر ورزشی )

در ضمن شما انگار هنوز به پرایدهای تولید سایپا زیادی دلگرم هستید ، برای امتحان هم که شده یه بار کف دستتان را روی بدنه یکی از همین دردانه های تولید ملی بگذارید و اندکی فشار دهید . الکی که نیست آقای رئیس پلیس راهور ناجا خودش را ... می دهد که این یک قلم ( مثلا ) خودرو را حداقل از جاده های برون شهری خارج کند

مریم سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 18:44

عالی بود جناب جعفری نژاد!
از خوندن این پست بسیار لذت بردم.

ممنون بانو

لطف دارید

مهیار سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 19:06 http://mahyarshirzad.persianblog.ir

اوین دیگه واقعا استثنا بودا.......

اوین رو که نمی دونم ، اما اگه منظورت " این " بود باید عرض کنم ، خیر رفیق جان این آدمها ، حداقل تا جایی که من اطلاع دارم به هیچ عنوان در ایران ما نادر نیستند ...

اگر هم منظورت این بود که یارو پیاده نشد و بنده رو مورد عنایت قرار نداد بگذارید به حساب اینکه شاید یه چیزهایی رو تو خودش ندیده ، اگه دیده بود که اخر شب سر یه چهاراه 5 متری چراغ قرمز رد نمی کرد که ، لات بازیش رو می ذاشت واسه چهارراه مولوی ، سر اذان ظهر ، جلوی چشم چهارتا مامور راهنمایی رانندگی گردن کلفت ...

جزیره سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 19:51

جاااااااااااانِ من؟!از اول محمد بود؟؟؟؟؟؟؟؟
پس چرا من از اول محمد حسین دیدم؟عجــــــــــــب

بت گفتم یه جاهایی نویسنده ت منو یاداامیرعلی انداخت؟!

والا من که اصلا و ابدا اسم نویسنده رو دستکاری نکردم از همون روز اول حیات این وبلاگ ، شاید خرزو خان یه حرکتی کرده باشه ف در ضمن بد نیست شما هم یه تست آلزایمر بدی آبجی خانوم ، راه دوری نمی ره

آره گفتی ، منم گفتم که عاشق این پسره هستم و نوشته هاش و سبک داستان خوانیش ... اما ما کجا و این آقا کجا

جزیره سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 19:52

نوشته ت

گیل دختر سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 20:17 http://barayedokhtaram.blogfa.com

میگما تخیلتون خیلی قوی بوده ها ازهمون موقع ها ... پس بگو که چرا اینقدر خوب می نویسید ... نویسنده شدن قوه تخیل قوی میخواد ... خوشم میاد با جزئیات کامل هم تصور کردید تو ذهنتون معلمتونو با سرکار خانوم سری دیوی ...
ولی اگه من اون صحنه اروغ زدنو میدیدم تا چند روز نمیتونستم غذا بخورم ... طفلی معلمتون حق داشته ...

تخیل آن چنان قدرتمندی هم نمی خواست گیل دختر جان
وقتی یکی از نوجوانان نسلی باشی که در بحبوحه ی بلوغ و شور نوجوانی داف ترین هنرپیشه ی وطنیت سرکار خانم ثریا قاسمی و شهلا ریاحی و در خوشبینانه ترین حالت افسانه بایگان و فریماه فرجامی باشه مجبور میشی که پناهنده ی ذهنی بشی به سمت و سوی هنرپیشه های فرا وطنی که آن روزها " سری دیوی " مطابق ترین ورژن این بانوان با استانداردهای ایرانی اسلامی ما بود ، ضمن این که ما اساسا نه اهل خلاف های سنگین تر از فیلم هندی بودیم و نه خوشبختانه ( یا بدبختانه ) امکانات و شرایط خلاف های سنگین تر را داشتیم

بنده هم از آروغ زدن و ایضن چندی از حرکات شنیع دیگر که متاسفانه در سطح جامعه ما به شدت مرسوم هم می باشند " متنفــــــــــــــــــــرم " در حد تهوع

Chap dast سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 21:46 http://chapdastam.blogsky.com/

تیراژه ی چیزی میگی آآآ... همین بنده سابقه ی له کردن ماشین رو دارم با مشت :)))))
آقا من پیش دانشگاهی بودم، بعد همیشه ی خدا هم دیر میرفتم مدرسه، ی خیابون هم تا مدرسه مون باید پیاده میرفتیم، من ک تند تند داشتم میرفتم مدرسه یهو ی آردی پیچید جلوم، منم دستم همینجوری برا خودش داشت عقب جلو میرف.. همین ک آردی پیچید جلوم منم دستم خورد ب کنارش، کمی رفته بود تو :)))))
این چنین آدم قدری بودیم مااااااا :))))
اون زمانم باشگا میرفتم، تریپ مشت قوی و این صوبتا :))))
راسته میگن خدا خر رو شناخت بهش شاخ ندادا... داداشم همیشه میگه خدا به جامعه بشری رحم کرده تورو پسر نکرده :)))))
راستی جزیره راس میگه هااااااااااااااا... منم محمد حسین میدونستم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بعدشم این خلافای کوچیک مارو ببخشایید جناب.. بچگی کردم، خامی کردم، شوما ندید بگیرید :)))))))
ی شاهکارم تو رانندگی رو نوشتم تو پست آخر... با خوندن این پست شما جوگیر شدم نوشتمش :))))

متاسفم که مجبورم این هیبتی که از خودت تصویر کردی رو بشکنم مریم جان

باید عرض کنم که غُر کردن گلگیر یک ماشین وطنی ( پراید و PK و حتی این پژو 206 های که شبیه بانوی مکرمه محترمه جنیفر لوپز می باشند ) به هیچ عنوان به انرژی و زور بازو و توان بدنی ویژه ای احتیاج ندارد . دوستانی که صابون آلیاژ فوق العاده ضعیف بدنه و به خصوص گلگیر برخی از خودروهای وطنی به تنشان خورده و یا حتی از دور دستی بر آتش خودرو سازی وطنی دارند حتما این عرض بنده را تایید می کنند که برای خارج کردن گلگیر یک پراید از حالت عادی و اصطلاحا دفرمه کردن آن کافیست دو تا کف دستتان را روی گلگیر بگذارید و کمی ، فقط کمی به سمت داخل یا بیرون فشار دهید مطمئنن چیزی که مشاهده خواهید کرد بیشتر از عجیب بودن مضحک و تاسف آور است . اما اگر آقای مدیر سایپا یا هر کدام از عزیزانی که به این تولید عرق و تعصب ویژه دارند و خلاف این را ادعا می کنند به شخصه با همین گردن نازک و هیکلی که به زور به 65 کیلوگرم می رسد حاضرم در حضور داوران مورد تائید مراجع بین المللی زحمت غر کردن گلگیر خودروی این دوست عزیز را هم بکشم و اگر نشد وبلاگ نویسی را می بوسم و به گوشه ای می افکنم ( آیکن معرکه گرفتن و زنجیر و سینی پاره کردن )

صدای سکوت سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 22:53

سلام
من هم با نظر جناب شیبانی به شدت موافقم
ولی هیچ وقت به خودم اجازه ندادم در تادیب بچه های مردم از روش استثنا استفاده کنم...نمی دونم شاید هم باید اینکارو می کردم تا جلوی برخی کارهای بدشونو بهتر بتونم بگیرم
با این ست کلی خاطره زنده شد برام ...مرسی

خواهش می کنم خانم

راستی مگه شما هم معلمی ؟

چرا خانوم معلم ها اینقدر به وبلاگ نویسی علاقه می دارند آیا ؟

صبا سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 23:03 http://daily90.blogfa.com

سلام. خیلی قشنگ بود . باید اعتراف کنم دو بار چند خط اول را خوندم ،مخصوصا وقتی دیدم راجع به دبیر زبانه!منم گاهی وقتا داد میزنم سر بچه های مردم ولی خدا را شکر تنبیه بدنی دیگه کمتر جایی هست ،هر چند تو بعضی مدارس پسرانه هست و به قول شما استثنا هم وجود داره.و باید اعتراف کنم همون دادهایی هم که سر بچه های بینوا میزنم شب که سرمو میذارم رو بالش اشکمو در میاره ولی چاره چیه ،بعضی وقتا انگار لازمه ،اینو وقتی فهمیدم که بعضی از بچه ها که به مدرسه دیگه رفته بودند برام گفتند ، خانم کاش شما بودین،دلمون برای دعوا کردنا و حرص خوردناتون تنگ شده و همون دعواها باعث میشد ما کمی به فکر درسمون باشیم.سلامت باشید و پایدار .

ارادت داریم خانوم معلم ، کاش ما هم اون طرفا بودیم میومدیم سر کلاساتون دو زار I am a window یاد می گرفتیم ، بعد کوچ می کردیم می رفتیم یه گوشه دنیا اینقدر حسرت پست های این " قطره " رو نمی خوردیم

رها- مشقِ سکوت سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 23:06 http://mashghesokoot.blogfa.com/

فکر میکنم در اکثر موارد هم این توسری و توهین جواب نمیده به گمونم، فقط باعث میشه حرص خودمون خالی بشه ..
و البته همیشه استثنا هم وجود دارد

والا بستگی به طرفش داره
صادقانه اعتراف می کنم یکی دو مورد بوده که اشتباهاتی کردم و طرف مقابلم حالا نه به صورت فیزیکی اما به روش خودش تنبیهم کرده ، همون تنبیه باعث شده که دیگه هیچوقت اون اشتباه رو تکرار نکنم

فکر می کنم ارزش ما آدم ها به اون مقدار حرمتیه که آدم های دیگر رو با رفتارامون مجبور به رعایتش می کنیم

جعفری نژاد سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 23:26

حالا که صحبت آلیاژ بدنه و گلگیر شد بد نیست این خاطره را هم جهت روشن نمودن اذهان عموم عرض کنم باشد که رستگار شویم :
کارم نزدیک باند فرودگاه تمام شده بود و داشتم سلانه سلانه بر می گشتم سمت واحد Handling ، یکی از خانم های همکار که البته آشنایی چندانی هم با ایشان نداشتم پشت فرمان یکی از همین پرایدهای کذا نشسته بود و با چهره ای بر افروخته سعی می کرد چرخ ماشین را که احتمالا طی یک سانحه ی کاملا اتفاقی که هیچ ربطی هم به ناشی بودن حاج خانم پشت فرمان نداشته داخل جوب های کنار محوطه افتاده بود با گاز دادن و فحش و لعنت توامان به ماشین زبان بسته بیرون بکشد ...
سرتان را درد نیاورم ، دلم سوخت و دو نفر از کارگرهای آن طرف فنس های باند را صدا کردم . من و یکی از کارگرها گوشه ای از سپر را که سمت چرخ داخل جوی بود گرفتیم اما هر چه به نفر ثالث التماس کردیم که بی خیال گلگیر ماشین شود انگار که به گلگیر چسبیده بود حرف توی سرش نرفت خلاصه به هر شکل بعد از چند بار سه نفره زور زدن چرخ را بیرون کشیدیم و دخترک به جهت تشکر از ماشین پیاده شد اما با صحنه ای رو به رو شد که اگر شرم اجازه می داد هر سه تای ما را همان جا دار می زد . گلگیر درست در همانجایی که کارگر دوم به آن آویزان شده بود و زور می زد به اندازه ی 4 سانتی متر یا حتی بیشتر غر شده بود
حالا این شما و این هم تولید ملی ، افتخار ملی

صدای سکوت سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 23:54

بله جناب
من معلمم.مقطع ابتدایی
اون تیکه آخر کامنت کنایه بود دیگه...نه؟

خیلی دوست دارم یه مدت درس دادن به بچه های اون سنی رو تجربه کنم

خیلی دوست دارم دوباره وارد دنیای بچه های اون سنی بشم ، تو همین سن و سال

ضمن این که من هییییییییییییچ حرفی رو به طعنه و کنایه نمی زنم آبجی خانم ، نه کنایه نبود فقط برام جالب بود چون اینجا چند تا خانم معلم داریم که وبلاگ هم می نویسند

افسانه چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 00:05 http://nemigooyamha.blogfa.com/

ما هستیما آقا داداش

سلام بانو

دلمان تنگ خودت و قلمت و نگاه زیبایت به دنیا شده بود
هر چند بعد از مدتی ترجیح دادم زیاد پی جو نباشم شاید در سکوتت دنبال زندگی بودی یا شاید آرامش

به هر شکل خیلی خیلی خوشحالم که هستی آبجی خانوم

پرچانه چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 08:30 http://forold.blogsky.com/

اونوخت شما زدی ماشین طرف رو قور(غور) کردی بعد جهت توجیه خودتون خاطره از دوران مدرسه در می نمایید که همه چی رو بندازید گردن معلم اتو کشیده و بگید که اون این رفتار ها رو بهتون یاد داده
نه آقااااا ما خودمون آخر توجیه نوشتیم و اینجوری رفتار شما توجیه نمیشه که نمیشه
نمیشه که نمیشه



توجیه لازم نیست نصیبه جان
در کمال صحت عقل و در عین صداقت عرض می کنم 100 بار دیگه هم اگه اتفاقاتی از این دست برام بیافته درست همین رفتار رو می کنم ...

فکر کنم دیگه وقتش شده که تو این مملکت مرز بین بی فرهنگی و دریدگی اخلاقی مشخص بشه . بی فرهنگی رو شاید بشه با آموزش و به مرور زمان درمان کرد اما دریدگی اخلاقی مصیبتی است که در صورت برخورد نشدن با اون باعث به وجود آمدن حقوق ناهنجار و ایجاد مشکل در بنیان قانونی جامعه می شود
این که یک آدم عبور از چراغ قرمز را در حین رد شدن عابر پیاده از روی خط حق مسلم خود بداند بی فرهنگی نیست ، فاجعه است ، دریدگی اخلاقی است و به نظر بنده هیچ راه برخوردی جز سرکوب کردن این رفتار نتیجه نخواهد داشت

مرحوم ابوی چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 10:56

جعفر جان عرائض نژاد سلام علیکم بابا
عید شمام مبارک

سلام
ارادتمندیم داود خان
سلامت باشید اخوی

پرچانه چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 12:28 http://forold.blogsky.com/

آقا اجازه
ما تسلیم

الهام چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 12:48 http://elham7709.blogsky.com/

بعضی ها هم هیچ جوره ادب نمیشن!!

روناک چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 13:12

معلم زبانا همیشه مرتب و خواستنی اند میدونی که...
البته استثناهم وجود داره

بله ، از "صدر" اسلام تا کنون همینطور بوده که شما میگی

خواستنی نه ، خواستــــــــــــــــــــــــــــنی

قطره چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 13:55 http://bidarkhab.persianblog.ir

واقعا که خعلی عمل نسنجیده ای انجام دادید در شان شما نیست که با زانو برید تو گلگیر ماشین بعد هم کله رو داخل ماشین فرو کنید ! هیچ یه عواقب کاری که میکنید فکر کردید؟ واقعا که :دی (آیکون آدم رو اعصاب که استثنا هم نداره کلا رو اعصابه !! مخصوصا اگه از بالای عینک نگاه کنه)



محشری مرفه بی درد ، اون " هیچ به عواقب ..... " عالی بودا یعنی

صدای سکوت چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 16:27

سلام جناب جعفری نژاد
پس من بابت تعبیرم معذرت می خوام
ضمنا من حاضرم هفته ای ۱روز جامو بدم به شما در جهت تجربه کردن درس دادن به این نوگلان خندان
موافقید؟
از اول مهر شروع می کنیم

موافقم

اما ما کجا و دیار نصف جهان کجا خانم معلم جان

قطره چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 16:53 http://bidarkhab.persianblog.ir

در ضمن یک مورد بسیار ظریف دیگه این که شما میخوای بری عمل ناشایست جفت پا رفتن در ماشین مردم رو انجام بدی چرا دیگه دست رناک جان رو میگیری میبری وسط گود! نمیگی جنس لطیف روحیه اش شکننده است ترک ور میداره ؟
عجب دوره و زمونه ای شده هااااااا

گفتم شاید ببینه با خانم بچه هام مراعاتم رو بکنه از ماشین پیاده نشه

من که دست روناک رو نگرفتم برم دعوا که ، دستش رو گرفتم از چهارراه رد شیم ، اعتراف می کنم فکرشم نمی کردم یارو اینقدر وقیح باشه که ترمز نکنه و باقی ماجرا واقع بشه

بهروز(مخاطب خاموش) چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 17:05

سلام...

چندگانه ی زیبایی بود...به دل نشست...

ترجیح می دم اونی که قراره تو سری بزنه..من نباشم.

سلام قربان

شما بس که گلی بهروز جان
به ما نیگا نکن شما ، ما دیگه یه جورایی باطل شدیم ، از دست رفتیم دیگه ، به ما عسر و حرجی وارد نیست قربانتان گردم

نیـــــــــــلو چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 20:20 http://kalamehayeman.blogsky.com

ولی اینجا تا حالا برای من استثناء نداشته.هروقت اومدم خوشم اومد.

ممنون بانو

نظر لطف شماست

مریمی پنج‌شنبه 2 شهریور 1391 ساعت 02:12

سلام ممدقلی

خو العان خاستی بگی تیزهوشان یا یه چی تو همین مایه ها درس خوندی؟ خاستی بگی بچه زرنگ بودی اون جولوی کلاس میشستی؟



ممدقلی؟ روم سیا زبونم لال نگفتین ما یوهو بی ممدقلی بشیم؟ اصن خودت به کنار روناکو چرا بردی وسط خیابون

خو خیلی بی احتیاطی کردی. یعنی این تادیب ممکن بود به قیمت شکستگی پایی دستی زانویی چیزی منتهی بشه. میدونی چندتا از این ادما رو در طول روز تو همه جای جامعه میبینیم؟ فرهنگ سازی برادره من.


بعدشم همه که مثل شوما آداب دان و این صوبتا نیستن. شوما نه که اصفهون درس خوندییی وخ این همه همه چی تمومی. کار بلد. وجدان دار. همه که اصفهان درس نخوندن. بعله

سلام مریمی

نه از تیزهوشان انداختنمون بیرون مجبور شدیم نمونه مردمی درس بخونیم ، دلیل جلو نشستن هم درس خون بودن نبود که ، ریزه میزه بودن بود

بادمجان بم آفت نداره ، من تا شیرینی عروسیه شما رو نخورم سرم رو زمین نمی ذارم به حول و قوه ی الهی

بعله البته اصفهان درس خوندن هم بی تاثیر نیست ، البته در درب و داغون بودن و بی ادب و بی هنر بودن من

مریمی پنج‌شنبه 2 شهریور 1391 ساعت 02:15

نوشته افراد انلاین یک نفر. منو میگه ها منم وخودم. هرکار دوس داشته باشم الان میتونم بکنم. حتی میتونم لباس راحتی بپوشم برم تو ارشیوت بچرخم فوضولی.

آره خو ، وبگذر هم به این نکته اذعان داره که هیچ آدم بیکاری به غیر از شما ساعت 2.15 دقیقه ی نیمه شب خزعبلات بنده رو نمی خونه

دل آرام پنج‌شنبه 2 شهریور 1391 ساعت 02:58 http://delaramam.blogsky.com

عجب جمله ایه این "همیشه استثنا هم وجود دارد"
دارم فکر میکنم به استثناهایی که توی زندگیم باهاشون مواجه شدم ...

البته خب خیلی وقت ها هم وجود این استثناء ها لازم و خوبه

سایلنت پنج‌شنبه 2 شهریور 1391 ساعت 09:46 http://no-aros.blogfa.com/

بله همیشه استثنا وجود داره
طولانی اما ارزنده بود..

ممنون سایلنت جان

دانیال جمعه 3 شهریور 1391 ساعت 00:30 http://ketabekalamat.blogfa.com/

الان من فقط کامنتا رو خوندم. سری بعد هم ایشالا مطلب رو می خونم.
خدایی‌ش نه که خودم خیلی بچه با حالی‌ هستما! رفقامون (البت اگه بنده‌ی حقیر رو قابل بدونی و در شمار رفقای شما باشم) هم خعلی با حال‌اند...
بی تعارف بگما، خودت و رفقات خیلی خوب و دوس داشتنی هستین محمدحسین عزیز.

خودت گلی ... بی تعارف

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد