بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

صرفا جهت خنده !!!

امتحان کنید ... همین فردا صبح

از خانه که بیرون زدی به صورت بیست نفرشان نگاه کن ، لبخند هایشان را بشمار بعد بیست را بگذار در مخرج کسر و لبخند ها را در " صورت " ... حالا حساب کن ببین شد چند درصد ؟

انگار عادت کرده ایم به اخم ، انگار خندیدن را فراموش کرده ایم ، انگار این یکی هم مصنوعی شده ... مثل گل مصنوعی ، مثل اکسیژن مصنوعی ، مثل قلب مصنوعی ... حتی مثل لبخندهای مصنوعی


میان این برهوت دلخوشی بی گمان غنیمت است بودن جایی که بتوان بی دغدغه خندید ، بی دغدغه و در کنار هم ... اعتراف می کنم توی این دنیای مثلا مجازی بیشتر از هر جای دیگری شادم ، بیشتر از هر جای دیگری می خندم و بیشتر از هر جای دیگری سعی می کنم بخندانم ، دلیلش هر چه هست ، درست نمی دانم اما باورش دارم شاید چون واقعیت است .


الغرض ؛


بابک این جا پستی نوشته از جام " تخته نرد " که بین رفقا برگزار کرده ، دیشب این پست بهانه ای شد که بعد از مدت ها یک دل سیـــــــــــر بخندم و کلی در جمع دوستان صفا کنم . آرشمیرزای عزیز امروز توی یکی از کامنت هایش اشاره ای کرد بود به عکسی که بابک از آقایان شرکت کننده در جام تخته نرد توی پست گذاشته بود . آرش گفته بود عکس ها بی شباهت به شخصیت های اصلی کارتون " عصر یخبندان " نیست و طی پیشنهادی مبتکرانه از بچه ها خواسته بود که بگویند هر عکس به کدام شخصیت این کارتون نزدیک تر است .

ما هم که گردنمان از مو باریک تر است و به هیچ عنوان استعداد رد کردن چنین پیشنهاداتی را در خود نمی بینیم بر آن شدیم که ندای " میرزا قلمدون " عزیز را لبیک گفته و این چنین دست بیعت به سمت ایشان دراز کنیم ، البته به روش خودمان و به اتکای همین عقل نیم بند :


داستان رااااااستان  ( ورژن جعفری نژاد  - نسخه ی PDF )


داستان رااااااستان  ( ورژن جعفری نژاد نسخه ی Word  )


پی نوشت : شباهت احتمالی تصاویر و شخصیت ها در این داستان کاملا اتفاقی و ناخواسته است ( آیکن " آره ارواح شکمت " )


جدی نوشت : قصد حقیر فقط مزاح کوچکی بوده و چند ثانیه لبخند بر لب دوستان که امیدوارم محقق شود ، وگرنه کوچک و زمین خورده ی تمام دوستان عزیز هم هستم ، دربست بدون حتی یک نیش ترمز

نظرات 34 + ارسال نظر
سین بانو شنبه 4 شهریور 1391 ساعت 23:50

اول

سین بانو شنبه 4 شهریور 1391 ساعت 23:53

خب من کامپیوترم پی دی اف نمیخونه

نسخه ی ورد هم مخصوص شما آپلود شد

البته امیدوارم پشیمون نشین از خوندنش

عاطی یکشنبه 5 شهریور 1391 ساعت 00:20 http://www-blogfa.blogsky.com/


سلام

واقعا دنیای مجازی خیلی کیف می ده:دی!

البته ما که کلا می خندیم:)))

سرعت خیلی پایینه!امیدوارم بتونم دانلودش کنم!

:گل ل ل

مطمئنی که امیدواری عاطی

رضا کوچولو یکشنبه 5 شهریور 1391 ساعت 00:21

مختو عشقه محمد جان

خودتو عشقه رضا جان

فاطمه شمیم یار یکشنبه 5 شهریور 1391 ساعت 00:33

سلامم جناب جعفری نژاد
میگم دیشب خوب سنگر رو حفظ کردیم مگه نه؟
..من دارم دانلود می کنم برم بخونم این داستان احتمالا کم نظیر رو...دوباره بیام

بله البته سنگر هم خوب سنگری بودا فاطمه جان

فاطمه شمیم یار یکشنبه 5 شهریور 1391 ساعت 00:38

واااای معرکه بود قربان
مخصوصا نتیجه گیری...
دست بالای دست بسیاره...
و شاید هم یک دست صدا نداره...

میلاد یکشنبه 5 شهریور 1391 ساعت 11:03

وای ی ی ی ی محمد چقدر خندیدم م م م

خدا خفت نکنه

خوشم میاد دیتا بیس عکساتم کامل کامله ها

خدایش امروز حسابی سر دماغ اوردیم

خیلی چسبید، مخصوصا اخرش و روایت مشهور دست ابی

اشکم دراوردی از خنده محمد



میخوای یه دونه هم برای خودم و خودت درست کنم میلاد جان

یکی من ، یکی تو ، یکی من ، یکی تو
فقط چون من پیشنهاد دادم ، اول " من "

OK ؟!

سایلنت یکشنبه 5 شهریور 1391 ساعت 12:32

من دست ابی رو نفهمیدم!!!

چاره ای نیست ...

جز اینکه یا کامنت های پست قبل بابک رو بخونید یا اینکه منتظر بمونید تا آرشمیرزا یه بار دیگه این روایت رو نقل بفرمایند با اون صراحت و متانت مثال زدنیشون

عاطی یکشنبه 5 شهریور 1391 ساعت 14:28 http://www-blogfa.blogsky.com/


سلام

من دیشب در عین ناباوری!!توونستم دانلودش کنم!و خووندم و بسیار هم لذت بردم و خندیدم م م م!

و اوومدم نوشتم اینجا!!!!!!!!ولی نظرم نیس:(((

خلاصه که بسیااااااااااااااااااااااار عالی و حرفه ای بوود!

و بسیااااااااااار بیشتر!!لذت بردم م م م

:دی

:گل

دو نفر دیگه هم کامنت خصوصی گذاشتن که چرا نظرمون رو پاک کردی

والا من اصلا اهل نظر پاک کردن و نظر بازی و این جور حرکت های شنیع نیستم

شاید ثبت نشده نظرتون ...

ممنون عاطی جان

سین بانو یکشنبه 5 شهریور 1391 ساعت 14:58

اینجا آیکون ذوق مرگیدگی نداره؟ مرسی از فایل ورد.

آرشمیرزا یکشنبه 5 شهریور 1391 ساعت 15:37

((((((((((((((((((((((((

خیلی خوب بود

دمت گرم


.

خوبی از خودتونه قربان

می بخشین که به خودمون اجازه ی ورود به حریم ملوکانه رو دادیم

می دونی این روزا آدم باحال و با جنبه کم پیدا میشه ، واسه همین من به محض اینکه یکیشون رو پیدا می کنم دست و پامو گم می کنم و غلط اضافی می کنم

این پست رو بذار به حساب غلط اضافی یه رفیق

آرشمیرزا یکشنبه 5 شهریور 1391 ساعت 16:03

جناب مجمع الدرک العرایض!
دوباره چیره شد بر من غرایز!

میان این غرایز هست تنها
فقط یک دانه اش جزو فرائض

بیا با درک خود روی حقم چون
تو هستی چاره ی هر چیز غامض!

بیا بنشین جانم تا ببینی
چطوری موی درکت می دهم کِز!

من از پایین کز دادم ؛ عزیزم
چرا مویت ز بالا می شود وز؟؟؟

به وقت ِ درک ِ پایان نامه ی تو
ارائه می دهم از حق خود ؛ تـِــز

چرا چشمت زده از کاسه بیرون؟
نگو از درک ِ حق گشتی تو عاجز

خدا خیرت دهد ؛ درکت سفید است
شدی محبوب ؛ در لیست ِ لذائذ


.

عالـــــــــــــــــــــــــــی بود آرش

نبوغ و استعدادت تو حلقم ( مدیونی اگه چیزی قاطی این نبوغ و استعداد کنی و بفرستی تو )

عاطی یکشنبه 5 شهریور 1391 ساعت 16:13 http://www-blogfa.blogsky.com/


اوه!من اصن منظوورم این نبوود که نظرم پاک شده ها!خداروشکر من همه جا همین مشکلو دارم و همیشه نظرام یکی درمیون سند می شن!:دی!!!

ببخشید اگه ناراحتتون کردم با نظرم!

و اینکه شعر آرشمیرزای عزیز!!!!!!!!!!!!!فوق العاده بوود

:))))))))))))))))))

نه عاطی جان من اصلا منظورم این نبود که ناراحت شدم

فقط واسم عجیب بود که چرا نظر بچه ها ثبت نشده ، البته دیشب موقع اون باد و طوفانه اینترنت خودم هم به پت پت افتاد ، شاید به دلیل همون مشکل اینترنت بوده و کامنت ها ثبت نشده

آرشمیرزا یکشنبه 5 شهریور 1391 ساعت 16:29

باشه حتمن
ولی محض احتیاط یه صافی توی حلقت بذار
اتفاقه دیگه ! پیش میاد .
یه ضربه گیر هم بد نیست
برای جلوگیری از پرشهای غریزی!!


. آقا دم شما گرم .


همچین می گه ضربه گیر هر که ندونه فکر می کنه لوله ی برنوئه

داداش من قطره چکون که دیگه این حرفا رو نداره که

دم شما بیشتر

طـ ـودی یکشنبه 5 شهریور 1391 ساعت 16:46 http://b-namoneshon.blogsky.com

خیلیـــــ باحال بود، خیلیـــــــــ
مخصوصا اون تیکه در زمان های قدیم.....
کلی خندیدم بهش
دمتون گرم، دستونم درد نکنه
خیلی خیلی باحال شده بود

خواهش میشه

باید از بچه هایی که نقش آفرینی کردن تشکر کنید ، من که فقط راوی بودم

بابک یکشنبه 5 شهریور 1391 ساعت 16:55

مملی جان
مش اون صافی در حد میکرون باشه
چون مال آرشمیرزا انقدر ریزه از هر صافی رد میشه
رو حساب تجربه میگم
منم اوایل همینجوری گول می زد

با این تفاسیر احتمالا روی ژن آدم هم تاثیر میذاره

بابک حتما برو یه آزمایش ژنتیک بده جیگر

آرشمیرزا یکشنبه 5 شهریور 1391 ساعت 17:07

عکسهای این داستان چیز دیگه ای میگه بابک جان!!!




بابک من واقعا بابت منتشر کردن این سند نادم و پشیمانم

حالا تا عمر داری آرش با استناد به این سند متقن مورد تاخت و تاز و عنایت ویژه قرارت میده ، قربون مظلومیتت برم من

تیراژه یکشنبه 5 شهریور 1391 ساعت 21:44 http://tirajehnote.blogfa.com/

آخه من چی بگم از دست شما؟!!!
شعر آرشمیرزا نوش جانتان!!



می بینی خواهر چه جوری با خاک یکسانمون کرد

من الان داغووووونمااااا ، داغووووون ، لهه له ( آیکن آقوی هم ساده )

دل آرام یکشنبه 5 شهریور 1391 ساعت 23:03 http://delaramam.blogsky.com

لبتون پرخنده که خنده به لب ما آوردی .

ممنون دلی جان
ما شرمنده ... صرفا جهت خنده بود دیگه

گیل دختر دوشنبه 6 شهریور 1391 ساعت 02:32 http://barayedokhtaram.blogfa.com

اینو کاملا قبول دارم که تو دنیای مجازی آدم راحت تره ...راحت تر میتونه خوشالی کنه ..میتونه بخنده ..حتی با صدای بلند ... حتی میتونه جیغ بکشه خوشحالی هاشو ...تو دنیای واقعی خیلی وقتا وقتی شاداب باشی وقتی بخندی مسخره ت می کنن ... فک میکنن شیرین میزنی که همیشه می خندی اما اینجا کم پیش میاد که چنین برخوردایی ببینی ...
ممنون آقای جعفری نژاد ... وای چقد خندیدم .. حتما کلی وقت واسه پیدا کرذن تصاویر متناسب با متن گذاشتید ... دستتون درد نکنه ... دلمون شاد شد ...

سلام

ممنون گیل دختر جان

نه اتفاقا زیاد هم وقت نبرد ، عکس های کیا و قلمدون این روزها دست هر کوچیک و بزرگی هست ... وصف الحالشون هم که نقل هر مجلس و محفلیه

عاطفه دوشنبه 6 شهریور 1391 ساعت 11:28

خود پست یه طرف ، جوابتون به کامنت ها هم یه طرف

ممنون جناب بلاگر

سلام

ممنون

اتفاقا من میگم کل پست یه طرف شعر آرشمیرزا هم همون طرف

مهیار شیرزاد دوشنبه 6 شهریور 1391 ساعت 11:43 http://mahyarshirzad.persianblog.ir

حرف حساب جواب نداره دیگه...به دیدین لب های بی خنده عادت کردیم.....اصلا اینو اول به خودم میگم بعد به بقیه.

لب خندون رفیق ..

میلاد دوشنبه 6 شهریور 1391 ساعت 12:27

محمد جان فکر کنم منو از نزدیک ندیدی بخاطر همینه که میخوای اول شروع کنی

من از نظر قد و هیکل چیزی کم از بابا پیری ندارما، مراقب باش

آقا بچگی کردم ، خامی کردم ، جوونی کردم

اصلا با توجه به سکانس معروف " پیچوندن بابا پیری " وارد معامله شدن با افرادی در هیبت شما و ایشان حماقت محضه

آقا به نظرت مشکل من با یه " غلط کردم " حل میشه یا حتما باید بهای اشتباهمو پرداخت کنم تمام و کمال

پرچانه دوشنبه 6 شهریور 1391 ساعت 12:48 http://forold.blogsky.com/

خدا رو شکر
خدایا صد هزار مرتبه شکرت که یکبار هم اومدیم اینجا و خندیدم هموجوووووووور

خدا رو شکر

فرشته دوشنبه 6 شهریور 1391 ساعت 13:15 http://houdsa.blogfa.com

دمت گرم...جالب بود..مرسی استعداددددد.

البته من کامنتای اون پستو نخوندم..باید برم بخونم تا بهتر بفهمم..

سلام

آدم تو این چیزا استعداد نداشته باشه بهتره ، هررررر

خورشید سه‌شنبه 7 شهریور 1391 ساعت 00:43

سلام پستتونو خوندم مثل همیشه زیبا.
بعدشم ممنون بابت اینکه به من سر می زنید.
آخرشم که خدا حافظ من دارم می رم مسافرت خوبی بدی اینا حلال کنید.

خواهش میشه خانوم
به سلامتی و خوشی ان شاءالله

خورشید سه‌شنبه 7 شهریور 1391 ساعت 01:38

راستشو بخواین دفعه اول تند تند خوندم اومدم بگم دمتون گرم

ممنون از شما

خانم یک هفتم... سه‌شنبه 7 شهریور 1391 ساعت 17:13 http://www.shesh-haftom.blogfa.com

دم شما گرم بابا...
ممنون که به فکر مایی...

دم شما هم ...
ممنون

مریمی چهارشنبه 8 شهریور 1391 ساعت 00:05

از همین تریبون مفت و مسلم از عاقای نویسنده، تهیه کننده و نقش افرینان این فایل وورد کمال تشکر رو داریم.


نمیری ممدقلی. کرکره خنده بود. هر چن نقش افرینان رو نمیشناختم

خودت نمیری بچه
خوشحالم که خندیدی آبجی خانوم

دل آرام جمعه 10 شهریور 1391 ساعت 13:54 http://delaramam.blogsky.com

حواسمان به چند روز غیبت اخیرتان هست . گفتم بگویم فکر نکنید یک وقت نمیدانیم .

سلام رفیق

ممنونم که به فکری و احوال پرس ، با مراااااام

جزیره جمعه 10 شهریور 1391 ساعت 18:31

سلام
خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــب تعریف میکردی. چه خبر؟
کجا هستیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی؟سوغاتی یادت نره

سلام جزیره جان

خونه ی مادر زن که سوغات نداره

رضا کوچولو جمعه 10 شهریور 1391 ساعت 18:50

داش گلم کجایی؟

اومدم رضا جان

سلام رفیق

مریم شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 00:56

سلام
شما کجایین؟
خبری ازتون نیست داداش گلی؟
نکنه اومدین ولایت ما؟
آره؟

سلام مریم بانو

بله ولایت شما بودیم ، قرار به آمدن من نبود اما دقیقه نود من هم پیوستم به خیل مشتاقان زیارت ولایت شما

پروین یکشنبه 12 شهریور 1391 ساعت 03:01

:))))))) واااای ..... عالی بود!!!!!!!

قیافهء آرشمیرزا با اون چشمهای خمار معرکه بود!!

بقیه اش هم به دلیل عفت کلام سانسور شد!

ممنون پروین بانو جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد