بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

سوال خوب !

تو زندگی هر آدمی سوالاتی هست که


شاید جوابش رو فقط یه پدر / مادر خوب بدونه

شاید جوابش رو فقط یه معلم خوب بدونه

شاید جوابش رو فقط یه دوست خوب بدونه 

یا

شاید جوابش رو فقط بشه تو یه کتاب خوب پیدا کرد


در ضمن 


تو زندگی هر آدمی سوالاتی هست که

فقط و فقط خودش می تونه به اون سوال ها جواب بده

دقیقا همین سوالات و جواب هایی که به این سوالات می دیم آروم آروم تبدیل می شن به " مسیر زندگی " مون


پی نوشت : 


سلام

مسافرت بودم ، جای تمام دوستان خالی


پی نوشت 2 :

در گیر حسی هستم که نه اسمش را می دانم ، نه هر چه می گردم سابقه ای از آن در وجود خود می یابم ... 



نظرات 42 + ارسال نظر
پرچانه شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 08:21 http://forold.blogsky.com/

اول

پرچانه شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 08:27 http://forold.blogsky.com/

الام من درگیر حسی شدم که میدونم اسمش چیه!
حس فضولی
حس اینکه شوما درگیر چه حسی هستین

اگه اسمشو می دونستم می نوشتم ، پس خیالت راحت خودم هم چند روزه چیزی دستگیرم نشده

پرچانه شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 08:28 http://forold.blogsky.com/

راستی سفرا بیخبر
میگم اصفهونی ها سوغاتی هم میارن از سفر؟

من اصفهووووووونی نیستم

مموی عطربرنج شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 09:32 http://atri.blogsky.com

من خیلی سوال دارم که هنوز جوابش رو پیدا نکردم! شایدم نباید پیدا کنم و بهتره همینطوری مبهم بمونن!

بی جواب موندن سوالات یه جور ریسکه ...
یه ریسک نه چندان منطقی

سلام بانو

پرچانه شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 10:55 http://forold.blogsky.com/

اگه اصفهونی نیستی پس چرا همش میری اصفهان هااااااااااااا
چرا با احساسات یک آدمک بازی و میکنی و تو جمع ضایغش میکنی هااااااااااااا
اصلا حالا که اینجور ی شده من آه نمیکشم



من ( ایضا روناک ) اصفهان دانشجو بودیم ضمن این که واقعا اصفهان رو دوست دارم ، اما خو اصفهانی نیستم

تو دنیایی که آدم ها احساساتشون رو انکار می کنن به نفع یه " آدمک " نیست که احساساتی بمونه ...

بهروز(مخاطب خاموش) شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 11:49

سلام...

یاد این افتاد: زندگی منشوری ست در حرکت دوار.منشوری که پرتو پرشکوه خلقت با رنگ های بدیل و دل فریبش آن را دوست داشتنی، خیال انگیز و ژرشور ساخته است. این مجموعه دریچه ای ست به سوی داستان زندگی.


یادتون میاد؟



اگه نمیاد تشریف ببیر اینجا :‌http://wdl.persiangig.com/pages/download/?dl=http://im-just-lookin.persiangig.com/audio/Hanico.mp3

سلام

اتفاق چند روز پیش تو سایت صدای کودکی من یه دل سیر این آهنگ و چند تای دیگه رو گوش کردم

سرت سلامت رفیق

آوا شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 12:17

سوال وجوابهایی که گاه به
بن بست میرسیم و گاه
سکوی پرشی می شود
برای مسیرمان..........
به خصوص سوال هایی
که از خود پرسیده
میشود................
یاحق...

سلام آوا جان

دقیقا همینه که گفتی

پرچانه شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 12:51 http://forold.blogsky.com/

خوب از اول بگو من اصفهانی نیستم ولی اصفهان رو دوس دارم
والا
آدمک!

پرچانه شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 12:53 http://forold.blogsky.com/

آها الان دیدم خودم نوشتم آدمک
خو دستم اشتباهی تایپ کرده وگرنه من آدمم

شما تاج سری

بهارهای پیاپی شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 14:38 http://6khordad.blogfa.com

من معتقدم که سوالاتی هم هست که نباید جوابشان داد.

می دونی بهار

اینی که میگم شاید یه خصلت اخلاقی کاملا شخصی باشه یا حتی یه مرض اما به شخصه هیچوقت نتونستم بی خیال جواب سوال هام بشم ، هر وقت خواستم فراموششون کنم یه جایی یه گوشه ای از زندگی دوباره مچم رو گرفتن و خودشون رو بهم تحمیل کردن

yasna شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 14:45 http://delkok.blogfa.com

ولی فکر کنم بعضی وقتا از روبرو شدن با جوابها می ترسیم
بعد می گیم بعضی سوال ها هست که جوابشو هیچکی نمیدونه...

موافقم
به نظر من هم تقریبا هیچ سوال بی جوابی تو دنیا نیست فقط بعضی سوال ها جواب دم دستی ندارن

مشق سکوت- رها شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 15:55 http://mashghesokoot.blogfa.com/

رسیدن بخیر

منم فکر میکنم جواب سوالاتمونه که زندگیمون رو میسازه، حتی وقتی جوابشو پدرمادر معلم دوست یا کتاب بدن هم ما باز ازاونها یکی رو انتخاب میکنیم که این خود میشه زندگیه ما

ممنون بانو

موافقم با این که جواب دیگران به سوالاتمون بی تاثیر در انتخاب مسیر نیست اما جواب دیگران ، جواب دیگرانه و این ( به نظر بنده ) یه قطعیت نا گزیره

جزیره شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 16:41

یعنی چه حسی میتونه باشه؟نکنه داری بابا میشی؟
خب چیه؟چرا اونجوری نیگا میکنی خب فکره دیگه، میزنه به سر ادم.مگه چیه؟"ایکون لحن پسرخاله"+"ایکون نفت بگیرم؟"

نه جزیره جان

ینی اگه حس پدر شدن کوچکترین شباهتی به حس این روزها داشته باشه باید عرض کنم ترجیح می دم هیچوقت پدر نشم ...

بدجور گنگ و مرموز و دلهره آوره این روزها

بهارهای پیاپی شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 17:50 http://6khordad.blogfa.com

بیشتر منظورم این بود بعضی سوالها رو بهتره بی جواب گذاشت تا اینکه یه فردی بیاد جوابشو بده که بزنه بدترش کنه. ولی خب با مرض بودنش خیلی موافقم.

خورشید شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 19:16 http://shamsolmolook.persianblog.ir

سلام خوبین شما؟
چرا آخه ان شا... زودتر شاد و سرحال بشین.

ممنون

رسیدنتان به خیر خورشید بانو

امیدوارم

فرناز شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 19:32 http://www.zolaleen.persianblog.ir

خیر باشه این حست

سلام بانو

با این که خیریتی در سوابق این تیپ حس ها نیافته ام اما من هم امیدوارم و ممنون از عافیت طلبی شما

سـ ــارا شنبه 11 شهریور 1391 ساعت 20:18 http://khialekabood2.persianblog.ir/

همیشه این که بعضی حس ها خوب نیستند دلیل اینکه

نتیجه ی خوبی نداشته باشند هم نیست ...

گاهی وقتا حتی به دست اومدن یک تجربه هم میتونه

برداشت خوبی از یه حس ناشناخته باشه ...

اما یه چیز جالب ، درمورد من و خیلی از دوستای دورو برم

هم صادقه اینه که وقتی یه سوالی میاد تو ذهنت که دقیقا

نمی دونی جوابش و کی میدونه و چی میتونه بهت کمک

کنه ، روش که تمرکز می کنی ناخودآگاه یه اتفاقی یا یه

آدمی یا یه چیزی که فکرشو نمی کنی تو رسیدن به جواب

کمکت می کنه ! من اینو بارها تجربه کردم ...

امیدوارم حس ها و سوالاتون مقدمه ی یه اتفاق خوب

باشه واستون ...

موافقم با این که بعضی وقت ها باید صبر کنی تا یه اتفاق از دل زمان ( روزگار ) جواب سوالاتت رو بده

ممنونم واسه آرزوی خوبتون بانو

قطره یکشنبه 12 شهریور 1391 ساعت 01:36 http://bidarkhab.persianblog.ir

پیریه !

حالا اینقدر این پیری رو به رخ ما بکش تا عوارضش بیاد سراغمون

عوارض بارز پیری که می دونی چیه

پروین یکشنبه 12 شهریور 1391 ساعت 02:49

نکته خیلی قشنگی بود. اینکه مجموعهء جواب هامون به سوالهایی که زندگی پیش رومون میذاره، میشن مسیر زندگی امون. اگه صادق باشیم و شجاع، جوابهای از سرباز کنی به سوالهامون ندیم، و جوابهای درست و صادقانه امون رو بکنیم یه چراغ و بگیریم دستمون و پیش بریم.

حس های مرموز رو اگر بدند و اذیتت میکنند نباید بی اعتنایی کنی بهشون دوست من. دنبال ریشه اشون بگرد. به احتمال زیاد دلیلش رو پیدا میکنی و بعد میتونی باهاش راحت تر تا کنی و کنار بیایی.

دنبال بعضی چیزها هر چی بیشتر می گردم کمتر پیدا می کنم پروین بانو جان

از بس که بی ریشه و مجهولند

پروین یکشنبه 12 شهریور 1391 ساعت 03:03

من الآن پست قبلی اتون رو دیدم. خیلی خیلی بامزه بود!!!! شعر آرشمیرزا هم نهایت نبوغ و خوش ذوقی این دوست شوخ مان است.


آرشمیرزا یه دونه س ، اونم صرفا جهت نمونه س

سایلنت یکشنبه 12 شهریور 1391 ساعت 09:54 http://no-aros.blogfa.com/

لایک به کامنت اول پرچانه

رجوع شود به پاسخ همان کامنت

دانیال یکشنبه 12 شهریور 1391 ساعت 10:44 http://ketabekalamat.blogfa.com/

خب یه کم راهنمایی کن! چه جور حسی‌یه؟ خوب یا بد؟ یا این‌که حتا خوب و بد بودن‌ش هم مکتوم و ناشناس مونده؟

یه جور دلتنگیه از اونایی که می مونی بین بروز دادن و خودخوری ...

مریم یکشنبه 12 شهریور 1391 ساعت 12:34

ای وای چرا به من نگفتین هم میومدم دیدنتون هم دعوتتون می کردم خونه مون
حالا واقعاً اونقدر خوش گذشت که جای دوستان خالی؟
آخه مگه اینجا چی داره؟
حستون هم مبارکه... از آب و هوای ولایت عیاله که این حس بهتون دست داده

اونجا واسه شما نمی دونم اما واسه ما یه پدر زن و مادر زن گل داره با کلی هوای تمیز و چند روز استراحت که از نون شب واجب تر بود

نه ربطی به آب و هوا نداره

فرشته یکشنبه 12 شهریور 1391 ساعت 14:25 http://houdsa.blogfa.com

رسیدن به خیر...

تو زندگی آدم سوالایی هست که گاهی دلت میخواد یکی بیاد جوابشو بهت بده...


حست خوبه یا بد؟

تو زندگی آدم سوالایی هست که گاهی دلت میخواد " یه آدم حسابی " بیاد جوابشو بهت بده...

نمی دونم فرشته ... فقط اینکه طرف هر کاری می رم به دقیقه نکشیده بیخیالش می شم ، روی هیچ چیزی تمرکز ندارم .

قطره یکشنبه 12 شهریور 1391 ساعت 17:09 http://bidarkhab.persianblog.ir

اونم درمون داره

ممنون حکیم باشی ، لازم شد اطلاعاتم رو تکمیل خواهم کرد در محضرتون

پگاه یکشنبه 12 شهریور 1391 ساعت 18:10 http://bamdadepaiizi.blogfa.com

سلام و رسیدن بخیر رفیق
نمی دونم این حس شما دقیقا چیه اما فکر میکنم شبیه این حسی هست که گاهی سراغ من میاد
در اونچنین!!! مواقعی انگار زیر پای آدم میخ هست من که اصلن رو زمین بند نمیشم از این اتاق میرم تو اون اتاق از اونجا باز یه جای دیگه و هیچ کار مشخصی رو انجام نمیدم یه حس کلافه بودن ناجور که گاهی اصلن هیچ دلیلی هم نمیتونی واسش پیدا کنی فقط میدونی که یه حس بدی هست. خودش میاد کم محلیش که بکنی خودشم میره...

دقیقا یه چیزی تو همین مایه هاست با این تفاوت که " کم محلی " هم سرش نمیشه

دختری از یک شهر دور یکشنبه 12 شهریور 1391 ساعت 20:57

بعضی وقتها هم که یادمون میره جواب رو خودمون باید پیدا کنیم همه چی به هم میریزه...

تو همیشه کامنت هات یه چند سالی بزرگتر از سنت می زنه دنیز

چند وقت پیش هم تو آرشیوت یه داستان کوتاه خوندم که عااااااالی بود

ممنون که اینجا رو می خونی

فاطمه شمیم یار یکشنبه 12 شهریور 1391 ساعت 22:46

سلاممم
رسیدن به خیر جناب جعفری نژاد...
پی نوشت 2 رو هم با اجازه گاهایی دچار میشیم...اسمی براش بلد شدی خبرمون کن

ممنون آبجی خانم

به روی چشم ، حتما

خورشید دوشنبه 13 شهریور 1391 ساعت 00:34 http://shamsolmolook.persianblog.ir

ممنون خیلی ممنون .
نمی دونین با هر دفعه که نظرات زیباتون رو می خونم چقدر امیدوار می شم. چه برسه به این دفعه. واقعا خوشحالم که با این «خونه وقلمش» آشنا شدم . تنها حرفی که میتونم بزنم اینه که خیلی مهربونین آقای جعفری نژاد.
(آیکون اشک شوق و اینا ).

خواهش میشه

رفقای اینجا همه عزیز هستند ، شما هم رفیق هستید و عزیز

آبان دوشنبه 13 شهریور 1391 ساعت 01:33 http://sibesorkhebehesht.blogfa.com

اصفهان شهر خوبیه!

من دوستش دارم. اما ازش فرار میکنم. از اینهمه آشنایی که مثله خاکشیر پخشن وسط شهر! موقه ای که میباس باشن نیستن، موقعی م ک ...! :دی

کافی نت رز! دم دروازه دولت بود. ر . ک به پست های قبل تر شما !

بعد هم اینکه ما اصفهانیا نمیگیم : اصفهون! میگیم اص فان!

خواهشن دوستان متوجه باشن! من اشکم درمیاد دیگه کم کم!


چقدر چرت و پرت گفتم! راستی! من دیگه سوال نمیپرسم! چون با عرض شرمندگی روم نمیشه جواب سوالامو به خودم بدم... میدونم بده. اما شده.



من اصفهان رو خیــــــــــــــــــلی دوست دارم و یه روزهایی بود که می خواستم ازش فرار کنم


داستان هاتونو می خونم " آبان " جان و واقعا بعضی هاش رو دوست دارم

ممنون که می خوانیدم

الهام دوشنبه 13 شهریور 1391 ساعت 11:34 http://dolfin222.blogfa.com/

سلام آقا
چرا دیگه از خطوط عابر پیاده رد نمی شوی؟؟

والا ما از اون پل عابر جلوی بیمه رد میشیم چون راننده ناشی این طرفا زیاده

آبان دوشنبه 13 شهریور 1391 ساعت 11:41 http://sibesorkhebehesht.blogfa.com

دوست داشتن داستانام وقتی نظر نمیذارید، به چه دردی میخوره؟!!!

هان؟!

من از کجا بفهمم واقعن!؟

حق با شماست

به روی چشم

چشمم کور دندم نرم دوباره یکی یکی می خونم نظر می ذارم

رضا کوچولو دوشنبه 13 شهریور 1391 ساعت 16:00 http://reza-kuchulu.blogsky.com/

مرحله ای از دوران شباب مدام به چون و چرا کردن در باب مسائل استراتژیک زندگی میکذرد. جواب هایی که پیدا کردم گاها دوام آوردند ولی بیشترشان به مرور ثابت کردند جواب قاعده مندی نیستند و نمیتوان برای هر معادله ای صدق کنند
دفتر خاطرات هر کسی پر است از سوال هایی عمیق که یا بی جواب مانده اند و یا جوابشان فراخور حال نیست.
مدام سوال پرسیدم و مدام به جواب هایی رسیدم که با کوچکترین شرایطی به روش استقرا به اشتباه بودنشان پی برده ام. این تکرر سوال بزرگ و جواب سخیف باعث شده است که هر از گاهی ناخودآگاه لحن سوالی جملاتم را تغییر دهم و ترجیح میدهم جمله هایی خبری باشند بی مجادله

گاهی مجاب می شویم ...

یکی از همین مریم ها دوشنبه 13 شهریور 1391 ساعت 16:03

کوجا بودین ممدقلی؟ اصفان که نبودین احتمالن؟

نه ... کور خوندی اگه خیال کردی این دفعه میام اصفهان و تا یه استکان کمر باریک چایی از دستت نخوردم بر می گردم


منزل پدر زن گرااااام تشریف داشتیم

باغبان دوشنبه 13 شهریور 1391 ساعت 21:17 http://laleabbasi.blogfa.com

همه مواردی که میشه ازشون جوابو پیدا کرد با رنگ قرمز مشخص کردی به جز یکی! اونجا که نوشتی
(فقط و فقط "خودش" می تونه به اون سوال ها جواب بده )
چرا؟!

معمولا همینطوره . یعنی باید کلی صبر کنی تا یکی بیاد دست بذاره درست رو نقطه ای که می خواستی بهش برسی
ممنون که گفتی باغبان عزیز

بعد از تمام کلمه های قرمز صفت " خوب " رو قرار دادم به غیر از " مسیر زندگی " در عوض عنوان این پست شد " سوال خوب ! "

تا موقع نوشتن جواب کامنتت یعنی تا همین الان ، سرسختانه و پا جفت اعتقاد دارم مسیر واقعی زندگی هر انسان متاثر از جواب هایی است که " فقط و فقط خودش " به سوال های خوب زندگیش میده ، بعید می دونم با زکاوتی که از سراغ دارم لازم به توضیح باشه که این سوالات خوب ممکنه دارای محتوای نسبتا خوبی نباشن اما از اونجایی که زندگی آدم رو تحت تاثیر قرار می دن پس میشه بهشون گفت " سوال خوب "

ممنون از توجهت رفیق

مریمی دوشنبه 13 شهریور 1391 ساعت 22:32

لدفن ماه رمضون تشریف بیارین

به همین خیال باش

یه طوری میایم که یه هفته مهمون باشیم نهار و شام

خانم یک هفتم... دوشنبه 13 شهریور 1391 ساعت 23:58 http://www.shesh-haftom.blogfa.com

یه چیزی بگم...؟
این ممد قلی که بهتون میگن خیلی بهتون میاد...

بله ... درسته ... همینطوره ...

مریمی سه‌شنبه 14 شهریور 1391 ساعت 15:01

ما خونه نیستیم

بله ، حدس می زدم واسه همینه بی خبر میایم و بر می گردیم دیگه

خانم یک هفتم... سه‌شنبه 14 شهریور 1391 ساعت 15:12 http://www.shesh-haftom.blogfa.com



البته ببخشیدا...

خواهش میشه خانوم

خورشید سه‌شنبه 14 شهریور 1391 ساعت 22:08 http://shamsolmolook.persianblog.ir

آقای جعفری نژاد مشکلی پیش اومده؟
آخه احساس بدی دارم.

حل میشه خورشید جان

البت امیدوارم

ممنون که احوالپرسی

میس چهارشنبه 15 شهریور 1391 ساعت 03:56 http://qorqorane.mihanblog.com

ی اخلاق بدی که داشتم میخواسم جواب همه سوالامو خودم پیدا کنم از هیشکی هیچ وقت نمی پرسیدم ....
واسه همین هنر سوال پرسیدن نداشتم و ندارم ....
الان هم که از رو بقیه تقلب کردم و ی چیزایی یاد گرفتم شده مثه این تقلبا که دقیقا از رو طرف می نویسن ....لو میره...منم معلومه بلد نیستم بپرسم...خیلی هم بده!

هنر پیدا کردن جواب از هنر سوال پرسیدن مهم تره ، حداقل وقتی تقریبا مطمئنی که جواب های بقیه به دردت نمی خوره بهتره هنر پیدا کردن جوابت رو تقویت کنی

الهام چهارشنبه 15 شهریور 1391 ساعت 10:07 http://dolfin222.blogfa.com/

نه بابا.... نرسیده به بیمه.... یه کورس عقب تر... سر میدون.

سر میدون ؟!

نکنه منظورت جلوی پایانه است ؟

من اگه زیر تریلی برم از اونجا رد نمیشم ، خدا وکیلی خط عابرش صوریه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد