بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید ...

 آن روزها قوت غالب مردم طبقه ی متوسط و پایین جامعه آبگوشت بود البت نه مثل آبگوشت های امروزی که مملو از گوشت سردست و قلم و دنبه ی فراوان است . کاسه ای آب بود به انضمام رُب و نخود و سیب زمینی فراوان که به برکت یک کف دست گوشت چروکیده که ساعت ها میان محلول آب و رُب بالا و پایین می رفت و طبق یک سنت قدیمی و نه چندان منصفانه همیشه تمام و کمال سهم آقای خانه می شد صرفا نام آبگوشت را یدک می کشید .

برنج ( چه با مرغ ، چه با خورشت ) غذای اعیان بود و سایر اقشار جامعه سالی چند بار آن هم به مناسبت های ویژه مثل نوروز و شب چله و گاهی هم به بهانه ی پذیرایی از میهمانان نور چشمی شانس تناول کردن این خوراک خوش عطر و طعم را پیدا می کردند ...

عمه طاهره یکی از همان نور چشمی ها بود . خواهر بزرگتر آقای پدر که با استناد به اسناد تاریخی و سوابق منتشره از روابط عروس و خواهر شوهر تاریک پنداشتن رابطه ی ایشان و خانم جان امری دور از ذهن نبود اما از آن جایی که " همیشه استثناء هم وجود دارد " در کمال تعجب عمه خانم به شکل حسادت برانگیزی برای خانم جان عزیز و مورد احترام بود . هر چند هیچگاه دلیل آن همه عزت و احترامی که خانم جان سخاوتمندانه به پای عمه طاهره و هیئت همراهش که سالی یک بار ترک دیار می گفتند و به نیت رهایی از روزمره گی های زندگی شهری و تجدید بیعت با اقوام روستا نشین عزم خانه ی ما را می کردند می ریخت فهمم نشد اما آمدن عمه خانم به یک دلیل ویژه موهبتی برای بنده و سایر اهالی خانه به حساب می آمد . آن دلیل ویژه هم چیزی نبود جز بساط " پلو و خورشت آلو " که خانم جان به میمنت ورود ایشان تدارک می دید .

همیشه روز قبل از رسیدن میهمانان خانه حال و هوای دیگری داشت . آن روز هم از این قاعده مستثنی نبود . دخترها مشغول تمیز کردن اتاق های انتهای حیاط بودند که مثل همیشه برای سکونت عمه خانم و خانواده اش در نظر گرفته شده بود . یحیی و رسول پاچه های شلوارشان را تا روی زانویشان بالا کشیده بودند و مشغول خالی کردن آب حوض بودند . من هم طبق معمول به حکم فرزند کوچک بودن و به اعتبار سابقه ی درخشانم در تامین مایحتاج منزل شده بودم مامور خرید خانم جان . تقریبا خریدها تمام شده بود و از لیست بلند بالایی که صبح زود به دستم داده بودند فقط مانده بود " آلوی خورشتی " که خانم جان اصرار اکید داشت که از حجره ی میرزا محسن خریداری شود . کیسه ی کرباسی را که خانم جان برای آلوها در نظر گرفته بود برداشتم و به قصد حجره ی میرزا از خانه بیرون زدم ...

به حجره که رسیدم میرزا مشغول نماز خواندن بود . چند دقیقه ای جلوی حجره قدم زدم تا نمازش تمام شد . سلام کردم . لبخندی زد و گفت : " علیک سلام ، چی می خوای پسر حاجی ؟ "
- آلو خورشتی می خوام میرزا ، این کیسه رو پر کن لطفا
میرزا همانطور که سنگ های ترازویش را جا به جا می کرد سری تکان داد و گفت : " نداریم آلو خورشتی پسر جان "
- چطور نداری میرزا ، خودم گونی شو دم در دیدم !
+ اشتباه دیدی ، اون به درد تو نمی خوره ، اصلا فکر کن اونی که دیدی سفید آبه ... بعد خنده ی بلندی کرد و مشغول کارش شد

داغ کان لم یکن شدن سور و سات " پلو خوری " از یک طرف و تصور دروغگویی میرزا درست بعد از خاتمه ی نمازش از سوی دیگر حسابی عصبانیم کرده بود . دوان دوان به خانه برگشتم و شرح ما وقع را برای خانم جان گفتم و او هم که آبروی چندین و چند ساله اش نزد عمه خانم را در خطر می دید به طرفه العینی چادرش را به سر انداخت و دست من را محکم گرفت و دو تایی روانه ی حجره ی میرزا شدیم . در طول راه بارها و بارها زیر لب این جمله را تکرار کردم که : " اینم میرزا که می گفتین خدا شناسه و حلال حروم سرش می شه . نمازش رو باور کنیم یا دروغ گفتنش رو ؟! " هر بار هم خانم جان با شنیدن این جمله سری تکان می داد و قدم هایش را بلند تر بر می داشت .
به محض این که به حجره ی میرزا رسیدیم خانم جان نگاهی به گونی آلوی جلوی درب حجره انداخت و سلام و احوالپرسی سردی کرد و شروع کرد به گلایه کردن ، بدین شرح که :
- این رسم همسایگی نیست میرزا ، ما یه عمر مشتری شما بودیم . شما رو به خوش انصافی می شناسیم . مگه نه اینکه کاسب حبیب خداست پس رو چه حساب این همه آلو داری و این بچه رو دست خالی برگردوندی خونه ؟!
میرزا که تا تمام شدن حرف های خانم جان با آرامش تمام پشت دخل ایستاده بود بعد از ساکت شدن خانم جان نفس عمیقی کشید و گفت : یک طرفه به قاضی رفتی خواهر ، نقل این حرف ها نیست همشیره ... آلوهای توی گونیه دم حجره را همین اول صبح ، پیش پای آقا زاده ی شما برام آوردن . امتحان کردم دیدم یکی در میون کرمو و خرابه ، گذاشتم که پس بدم به فروشنده و به جاش آلوی سالم بگیرم . نمی خواستم آلوی خراب و کرمو بدم دست این شازده !!


خانم جان که گونه هایش از شرم سرخ شده بود نیشگونی از پشت گردن من گرفت و کیسه ی کرباس را از دستانم کشید و روی ترازو گذاشت و همانطور که سنگ های کف حجره را نگاه می کرد رو به میرزا گفت : " شرمنده میرزا ، حلال کن . این کیسه هم پیش شما باشه هر وقت آلوی خوب برات رسید به قاعده ی این کیسه برای ما کنار بذار " 


پی نوشت مرتبط : در این که آدم ها با هر عقیده و کیش و مسلکی محترمند شکی ندارم ضمن این که به عنوان یک مسلمان بی احترامی به پیامبر اکرم و هجوم غیر منصفانه به ارزش های اسلامی را هم بر نمی تابم اما این روزها مساله ای که بیش از هر چیز ذهنم را مشغول خود کرده اینست که هر کدام از ما ، به عنوان جزئی از یک جامعه ی اعتقادی گسترده می تواند نمونه ی خوبی از آموزه های اعتقادی خود باشد . حالا سوال اینجاست که آیا واقعا اخلاق و رفتار و کردار ما نمونه ی خوب و قوی و بدون ضعفی برای معرفی اسلام است ؟! تا به حال فکر کرده ایم که ناهنجاری های رفتاری ما به عنوان یک " مسلمان " و شناخت ناقص ما از اسلام می تواند زمینه را برای انتقاد ( منصفانه یا غیر منصفانه ) به باورها و ارزش های مورد اعتقادمان فراهم کند ؟!


پی نوشت 2 : بابت این لطف بچه های وبلاگ 21 به جد و با تمام وجود از این دوستان تشکر می کنم .



نظرات 41 + ارسال نظر
ساناز سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 00:20 http://khise-khis.blogsky.com

سلام
خوشم آمد از خواندن اینجا ...

سلام

خوش آمدید بانو

شکر خدا که خوشتان امد

بهروز(مخاطب خاموش) سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 00:59

سلام...


ضمن تشکر بابت خاطره خوبتون...


اون چیزی که اینروزا ذهن منم مشغول کرده همینه...

ما که ادعای مسلمانی داریم...
بی هیچ حرف و شکی باید اعلام انزجار کنیم نسبت به این هتاکی ها..به این توهین ها...

اما تلنگری هم به خودمون باشه...
که ما کجای کاریم..چقدر از معیار های اسلامی انحراف داریم؟
اگه دیگری توهینی کرد و خواست اسلام رو بد جلوه بده..
من برای نشون دادن جلوه ی خوش اسلام چه کردم؟

رفتار های افراطی...دسته بندی آدم ها...قضاوت کردنشون...قبل از اینکه دو دوتای خودمون رو چهارتا کرده باشیم... دور از انصاف و مسلک مریدیه....

امید که اینجور نباشم.

خاطره که نبود رفیق ، داستان بود ... خدا وکیلی به من میاد واسه زمان میرزا محسن و کیسه ی کرباسی و حجره باشم ؟!!


دقیقن حرف منم همینه بهروز جان

الهام سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 01:37 http://sampad82.blogfa.com

اول سلام...
بعدم! در مورد داستان! دیگه کی میتونه گوشت بخوره توو این دوره زمونه؟!
بعدم نثر نوشتاریتونعالی بود...دوس داشتم

سلام

نظر لطف شماست بانو

متشکرم

mandana سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 06:30 http://www.bia2bid.orq.ir

سلام عزیزم
خسته نباشی
داستانت محشره مرسی
وبلاگ خوبی داری من که خواب از سرم پرید!!!!!
اگر دوس داشتی شما هم به من سر بزن و با نظر دادن و لینک کردن ازم حمایت کن و بگو تا منم لینکت کنم

http://bia2bid.ir
www.bia2bid.samenblog.com
مزایده آنلاین

سلام

شرمنده ام بابت کم خواب شدن سرکار

فرناز سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 08:53 http://www.zolaleen.persianblog.ir


احوالات خودتون چطوره؟ اهل منزل خوب هستن؟

سلام

ممنون رفیق عزیز ، همگی خوبند و عرض سلام دارند

خراب این شیوه ی زیر پوستی و مسالمت آمیز شما برای نقد کردن هستم

شاید هم من اشتباه می کنم ( آیکن " من غلط بکنم کسی رو قضاوت کنم " )
اما هر بار که کامنت های این شکلی می گذارید احساس می کنم نوشته ام پر از ضعف بوده و بزرگواری می کنید و صبر به خرج می دهید و به رویم نمی آورید هر چند خوشحال می شوم اگر حقیر را از نقد خود بی نصیب نفرمائید

پرچانه سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 10:32 http://forold.blogsky.com/

سلامم
راستش من خودم به شخصه زیاد در مورد این پاراگراف آخر فکر کردم و البته سعی هم کردم که حداقل اگه مسلمان نیستم آدم باشم اما خوب اعتراف میکنم که موفق نبودم
ولی اینکه گهگاه یه نفر بهمون یادآوری کنه این موارد رو خیلی خوبه
بهرحال ممنونم بخاطر یادآوری

خواهش میشه

اصلا می خوای از همین فردا هر روز صبح بیام وبلاگت و یک کامنت بذارم بدین مضمون که : " نصیبــــــــــــــــــــــــــه ، آدم شوووووو "

تعارف نکنیا این کارو فقط به خاطر اون پسر مظلومی که قراره تو رو یه عمر تحمل کنه انجام می دم ، فقط به خاطر اوووووون

الهام سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 11:05 http://dolfin222.blogfa.com/

آقا من تازه از طریق 21 با شما آشنا شدم... میشه منو لینک کنید :دی

2 آقا دروغ نمی گم گاهی بلندی پست هایتان از کوتاهی وقت ما سرتر است و ما نخوانده فقط می کامنتیم.. البته بخش آبگوشتی اولشو خوندما....

3 آقا ماهم می گیم ما درست مسلمونی می کنیم که انتظار داریم ، دنیا هم مارو بی عیب و نقص نشون بده آیا؟؟

4 آقا من تازه از طریق 21 با شما آشنا شدم... میشه منو لینک کنید :دی

1- خیر ، نمیشه ، سوال بعدی لطفا

2- ادای آدمای پر مشغله رو در نیار رفیق ، این پست کلن 6 دقیقه خوندنش طول نمی کشید . هر چند خودم هم اعتقاد دارم حیف شیششششش دقیقه وقت که آدم بذاره واسه خوندن خزعبلات ممد قلی

3- واقعن آیــــــــــــــــا ؟؟؟

4- حالا چون اصرار می کنی می دم خانم منشی درخواستتون رو بررسی کنه ، اما قول نمی دماااااااااااااا


هررررررررر

پرچانه سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 11:38 http://forold.blogsky.com/

چه فکر خوبی
اصلا مگه خودم چلاقم که شوما بیای تو وبلاگم بگی آدم شوووووو
خودم یک لوگو طراحی میکنم روش مینویسم آدم شوووو بعد میذارمش گوشه ی وبلاگم
اینطوری هم به خودم یادآوری میشه هم به مخاطبین عزیزززززز



تو همینطوری هم آدم خوبی هستی نصیبه ، دوست خوبی هم هستی ، مطمئنم همسر خوبی هم خواهی شد برای " آقای همسر "

مشق سکوت- رها سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 11:58 http://mashghesokoot.blogfa.com/

من که فکر میکنم اخلاق و کردار ما نه تنها نمونه ی خوبی برای معرفی اسلام نیست که هیچ، باعث میشه هرکس که یه نگاه بندازه به اکثریتمون، از هرچی دین و پیغمبر و اسلامه زده بشه
اون بلایی که شاید سر خود ما هم اومده باشه



دقیقن و فکر کنم این مایه ی شرمساری باشه به خصوص برای اونایی که بیشتر در معرض دید دنیا و آدم هاش هستن

پرچانه سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 12:08 http://forold.blogsky.com/

پس طراحی لوگو رو کنسل کنم؟
زیرش مینوشتم ایده این لوگو از تو بوده هاااااا
برات تبلیغ میشداااا
حالا خوددانی

ینی فکر واقعا اینجوری بودم که گفتی چی می شد
تو مسابقات دختر شایسته بلاگستان شرکت میکردم

اصلا از شماها نمیشه تعریف کرد ، بلافاصله خودتون رو گم می کنید و رو میارید به خیال پردازی

پرچانه سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 12:10 http://forold.blogsky.com/

ینی فکر واقعا= ینی فکر کن واقعا

فاطمه شمیم یار سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 12:10

سلامم محمد خان عزیز
چند وقت یه پست گذاشتم شبیه به همین البت مضمونش رو میگم...انگار خیلی وقته که مسلمانی جای خود انسانیت
کلا داره یه افسانه میشه...همه جا جنگ و زورگویی و ظلم..
صد البت که دلایل زیادن ...ولی مسلما سر منشا دلایل خود آدمیزاد گان هستن و لاغیر...
دقیقا حرف تو...اهانت به هر آیین و مسلک و مذهب و گرایش..اصلا به هر انسانی نادرست و به دور از انسانیته..
ولی درد اینجاست که مریدان دینی که کاملترین هست هم
هیچ فرقی ندارن اغلب و حتی گاهی بدتر عمل می کنن...
اسلام هم چیزی نمیگه جز فکر...نیت و عمل انسانی
کاش ما آدما یاد بگیریم دنیا میتونه جای بهتری باشه اگر ذره ای آدمیت داشتیم..
ظلم و نابرابری و نابرادری در همه ی آیین ها هست..من فک کنم وقتی موفق تریم که بزرگتر از حلقه هایی مثل برتری های آیین و مسلک و این جور چیزا فکر کنیم..
بزرگتر بیاندیشیم به اندازه ی داشتن خدای واحد..
به امیدروزی که دنیا جای بهتری بشه..
ببخش زیاد حرف زدم برادر جان..



خواهش میشه آبجی خانوم

با حرفات موافقم اما در جوابت فقط می تونم بگم : " کاش "

فاطمه شمیم یار سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 12:14

اجازه میگم چقدر چیدمان کامنتمون نا مرتبه ..همش تقصیر بلاگ اسکای (آیکون برائت از نامرتبی)

اصلا هم نسل های شما همیشه اشتباهات خودشون رو می انداختند گردن دیگران

نمونه ی بارزش هم همون هیتلر که کل دنیا رو آتیش کشید آخرشم گفت من نبودم دستم بود تقصیر موسولینی بود

راستی هیتلر رو که به یاد میاری آبجی خانوم
باید یادت باشه فکر کنم جنگ جهانی اول شما تو لیست دانشجویان بورسیه ی اعزامی به فرانسه برای ادامه ی تحصیل بودین نه ؟؟


هرررررررر

قطره سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 12:15 http://bidarkhab.persianblog.ir

اسنان بودن به دین نیست . کاش به جای همه دین داری ها و اسم دین یدک کشیدن ها و مسلمان مسیحی و کلیمی بودن ها کمی فقط کمی آدم بودیم بی شیله پیله بی ادعا



فقط آدم باشیم ، آدم بودن دنیا را بهتر می کند ، خیلی زیااااااد

فاطمه شمیم یار سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 12:30

و می بینم که در راستای تهدیدات کامنتدونی جوگیریات تلاش های وافرتون شروع شده..تیراژه جانم کجایی؟
و اما چقدر بگم برادر من تو تاریخ چند میشدی ؟ من باید یه گفتمانی کلا با کل دبیرای شما داشته باشم..
سوما من هم دوره با نیکلای دوم بینوای معدوم در انقلاب سفید سال 1917 روسیه بودم ...من و چیکار به هیتلر دم بریده
شما رو یکی دوبار همون دور و ورا دیده بودم چطور یادت نمیاد نیکلای بیچاره رو با 5 سر عائله تیر باران کردن در زیر زمین خونه خودشون ..بعد یادته بعضیا میگفتن احتمالا آناستازیا دختر آخری نیکلا جان سالم به در برده...فیلمش هم هست ندیدی؟

احتمالا ویدئو کلوپ محلتان کلاه برداری می کند فاطمه جان ، اینی که شما فرمودید ترکیبی از سه فیلم مختلف است که احتمالا محصول مشترک صاحب ویدئو کلوپ و غلام تکثیر است .

اصل واقعه اینست که شما زمان نیکلای دوم که مصادف می شود با انقلاب 1917 روسیه دختر بچه ای هشت نه ساله بوده اید که احتمالا توی خیابان های محله تان مشغول یه قل دو قل و سایر بازی های معمول آن زمان بوده اید ، اصلا دختر هشت نه ساله را چه به تاریخ ؟؟؟

فاطمه شمیم یار سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 12:43

و اما چقدر بگم تاریخ رو تحریف نکن برادر من..
یک قل دوقل پیشینه تاریخی کهن تری داره بر میگرده به دوران پارینه سنگی سوما هیچ راهی نداره نیکلا فقط نیکلای دوم...
چهارما من اون جا نوجوانی فرهیخته بودم در حال مطالعه کتب تاریخی
دوما تا منو رسما از بلاگستان و کامنت دونیتون تبعید نفرمودین برم دنبال کارام
با اجازه..

بفرمایین

هر چند شما دیگه تو این سن وسال آردتون رو بیختین و الکتون رو آویختین ... صلاح نیست بیشتر از این به فکر کارهای روزمره باشید . بنده پیشنهاد می کنم بیشتر استراحت کنید ، حتی در برخی کتب و روایات استراحت مطلق هم توصیه شده است

فاطمه شمیم یار سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 12:55

ببین من می خوام تموم کنم نمیذاری که...
من الان اینقدر کار دارم واویلا...تازشم یه تنه برابر 3 تا کار گر کار می کنم(آیکون من طفلک)
چند روز دیگه اسباب کشان دارم خوب...
تازه من همه کار را امتحان کردم جز آرد بیختن و الک آویختن..
گذاشتم برا صد سال بعدی...

ان شاءالله

عاطی سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 15:42 http://www-blogfa.blogsky.com/


مثل همیشه زیبااااااااااا بوود!:گل ل ل ل ل ل



مسلموون بوودن واقعی!مسیحی بوودن واقعی!یهوودی و زرتشتی و هر دین دیگه!واقعیتش هموون انسان بوودنه!دروغ نگفتن و تهمت نزدن و مسخره و توهین نکردن و کارای خووب کردن!که توو این دنیااااا هیشکی دینش واقعی نیست!(بجز میرزا!)

اوون فیلم هم بنا بر روایات خودمونه!فکر کن ما نوشتیم پیامبر فلان تا زن داشته و ما دلیل اصلیش رو می دوونیم!یا مثلا حضرت علی توی یک روز چندین نفرو کشت!و ما دلیلش رو می دونیم!اونا هم بر اساس این نوشته ها فیلم می سازن(با پیاز داغ فراوان!)ولی دلیل کارای بزرگان دین مارو نمی دوونن!
حالا نه ما خیلی بدو ضایع ایم!نه اونا خیلی شاخ و باحال!:دی!اونا توهین می کنن(کاری دور از انسانیت و تمدن حتی!)وما سکوت می کنیم(کاری دور از دینداری)

البته ما در همین حد عقلمون می رسید واسه این موضوع:))))

کامنتت رو خیلی دوست داشتم عاطی جان

به خصوص این رو " حالا نه ما خیلی بدو ضایع ایم!نه اونا خیلی شاخ و باحال! "

ممنون رفیق

بهارهای پیاپی سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 16:05 http://6khordad.blogfa.com

من یه سوال برام پیش آمده: یعنی شما همه ی مخاطبانتون رو می شناسین و می دونید که همه مسلمان هستن؟
درسته که یه جایی از هر آدمی با هر اعتقادی صحبت کردین اما خب چندجا هم دیگران رو در مسلمان بودن با خودتون شریک کردین.
شاید سوال بی ربطیه اما خب سواله دیگه، پیش میاد.

سلام بهار جان

فکر کنم سوء تفاهم شده آبجی خانوم ، منظورم این نبوده که بقیه رو تو اسلام شریک کنم بلکه صرفا پی نوشت رو برای کسانی نوشتم که ادعای مسلمان بودن دارند در حالی که اسلام را به اندازه ی دانه ی ارزن هم نمی شناسند ... حکایت همان مثل معروف که می گویند : " مهلک ترین جنگ علیه هر چیز بد دفاع کردن از آن است "
به عبارت دیگر توی پی نوشت روی سخنم فقط با مسلمانان بوده است هر چند عقیده دارم در مکاتب دیگر هم هستند انسان هایی که با دانش نا کافی و رفتار مذموم به ارزش های اعتقادی خود دانسته یا نادانسته ضربه وارد می کنند

مریم انصاری سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 17:38 http://ckelckeman.blogfa.com

من عنوان پستتون رو خیلی دوست دارم:

"مسلمانان! مسلمانان! مسلمانی ز سر گیرید ... ..."

که کفر از شرم یار من ، مسلمان وار می آید


اشاره ی به جایی بود بانو

ممنون

مریم انصاری سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 17:48 http://ckelckeman.blogfa.com

و ضمناً، راجع به «پی نوشت مرتبط»:

واعظی پرسید از فرزند خویش:

هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟

صدق و بی آزاری و خدمت به خلق

هم عبادت هم کلید زندگیست

گفت: زین معیار اندر شهر ما

یک مسلمان هست، آن هم «ارمنیست»

اتفاقا تو شهر ما هم تا اونجایی که من می شناسم و اطلاع دارم همینطوره ، به پیشه ی صافکاری هم اشتغال دارند ایشان

خورشید سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 19:42 http://shamsolmolook.persianblog.ir

ااااااااا یعنی خاطره نبود. یعنی الکی رفتم تو حس و... ای بابا میدونین چقدر فکر کردم تا بازار و اینا رو تصور کنم.
اااااااااااااااااااااااا خوب.(آیکون ایش و این حرفا)

یعنی میگی وقتی داستان می خونی نباید بری تو حس خورشید جان

نرگس۲۰ سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 21:18

سلام جناب جعفری نژاد
با پی نوشت کاملا موافقم...اتفاقا منم به این موضوع فکر کرده بودم و به نتیجه ی غمگین کننده یی رسیده بودم
واقعا اگه هرکدوم از ما مدعیان مسلمانی طبق دستورات اسلام رفتار میکردیم دنیا گلستان میشد و اعمالمون گواه صدق دینمون بود
دیگه هم لازم نبود اینهمه در دفاع از اسلام خودمون را به زحمت بندازیم!!!!!!!!!!!!!!!!



سلام خوبی رفیق جان

رها سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 22:41 http://fair-eng.blogsky.com

سلام
احوال شما؟ خوب هستین آقای بلاگر؟ :)
غیبتم رو ببخشید! حال خوشی نداشتم راستش... :-/
این پست رو دوست داشتم. حالا علاوه بر پی نوشت شما، باید حواسمون به این هم باشه که زود قضاوت نکنیم! یا شاید بهتر باشه بگم "اصلا قضاوت نکنیم..." چون اصلا در جایگاهی نیستیم که بخوایم این کارو کنیم.
سبز باشید

سلام

حالتان همیشه خوش باشد بانو
بله ، با قضاوت نکردن آدم ها شدیدا موافقم ، هر چند با توجه به ساختار فرهنگی ما و ناهنجاری های رفتاری که معمولا هم نا دیده گرفته می شوند کار بسیار سختی است

نرگس۲۰ سه‌شنبه 28 شهریور 1391 ساعت 23:15

خوبم جناب...ممنون
امیدوارم شما و روناکبانو هم خوب باشید...بسیار خوب

سلام بانو

خیلی خیلی ممنون رفیق

تیراژه چهارشنبه 29 شهریور 1391 ساعت 04:19 http://tirajehnote.blogfa.com

قضاوت..قضاوت..
قضاوت های عجولانه
قضاوت های بی مورد
قضاوت های ناعادلانه
قضاوت نادرست..این آفت انسانی ِ همه ی اعصار بشر است..
که کاش ریشه کن بشود..حال از هر دین و مسلکی که هستیم..
ضمنا میرزای داستان شما از ناب ترین های نایاب است..
منقرض که نشده نسل پرخیر و برکتشان ؟
..نه..نشده..

منقرض نشده تیراژه جان

اما آنقدر کمیاب شده اند که تاثیر گذاریشان روی آدم های اطراف بسیار کاهش پیدا کرده است

دانیال چهارشنبه 29 شهریور 1391 ساعت 19:22 http://poshteparchin.ir/

سلام بر برادر خوش قلم و روان نویس (این ترکیبِ روان نویس به معنی اون روان نویسی که توی لوازم‌التحریری‌ها می‌فروشند نیستا). روان بود و ساده داستان. نثر خوب و سالمی هم داشت. البت شما توی داستان نویسی به نظرم تمام توجه‌تون به محتواست. و کمی از فرم و تکنیک غافل می‌شین. مع‌الوصف خوب از کار در اومده. رفقا زیبایی‌های متن رو گفتند. فقط این‌که مقدمه‌ش خیلی طولانی بود و نوشته رو از فرم داستانی خارج کرده به نظرم تا حدودی.
راستی حقیر اسباب‌کشی کردم و رفتم خونه‌ی جدید (البت خانه‌ی وبلاگی منظورمه):

http://poshteparchin.ir

اگه تشریف آوردین از همین مجموعه فرمایشات آقای بلاگر تا پشتِ پرچینِ سخن، قدم‌تون روی چشم.

سلام برادر جان

حرفت رو کاملا قبول دارم

راستش ترجیح می دم داستان هایی که این جا می نویسم بیشتر به دنبال محتوا برن تا ساختار یعنی فکر می کنم اینطوری می تونن موثر تر و به درد بخور تر باشن

طولانی بودن مقدمه رو هم بی چون و چرا قبول دارم ، روناک هم بعد از خوندن متن به این نکته ای که شما گفتی اشاره کرد من هم قبولش دارم ولی خب راستش هر چی سعی کردم کوتاهش کنم نشد که نشد

خانه ی جدید مبارک رفیق

شاعرشنیدنی ست پنج‌شنبه 30 شهریور 1391 ساعت 09:00 http://kha2ne-sher.persianblog.ir/

سلام بابا همیشه برام از آبگوشتهای اون زمان می گفت که اتفاقا چقدر هم خوشمزه بوده و به صدتا چلو کباب الان می ارزیده کم می خوردن اما با دل خوش .. این قضاوت کردنها همیشه بوده و هیچ وقت هم هیشکی سعی نکرده رفعش کنه و همیشه هم فکر کردیم یکی دیگه باید شروع کنه و خودمون پیش قدم نشدیم
اگه اسلام این شکلی داره معرفی میشه و اگه خودمون دچار دین زدگی شدیم من فکر می کنم یه جای کار می لنگه یه جای کار ما می لنگه ما داریم یه جاهایی رو اشتباه می ریم
السلام علیک یا رسول الله .. اما به عمل کار برآید به سخنرانی نیست من با عملم باید نشون بدم که مسلمونی هستم که محمد(ص) معرفی کرد نه مسلمونی که من میخوام و به نفعمه!
ببخشید خیلی حرف زدم!!
به روزم

تمام فرمایشاتتان دربست قبووووول

احسان پنج‌شنبه 30 شهریور 1391 ساعت 14:14

توشهرماوضعیت متفاوته

از چه لحاظ رفیق ؟

این جا اصولا خیلی چیزها با خیلی جاها متفاوته

شفاف سازی بفرمائید

خورشید پنج‌شنبه 30 شهریور 1391 ساعت 14:37 http://shamsolmolook.persianblog.ir

اااااا چشم خشکید خوب اینقدر به راه موند تا شما بنویسی و من اول شم.
از الان اطلاع رسانی می کنم نفر اول پست بعد منم.

به چشم

چشمتان روشن باشد همیشه ی خدا

رضا کوچولو پنج‌شنبه 30 شهریور 1391 ساعت 14:59 http://reza-kuchulu.blogsky.com/

چند شب پیش یکی از دوستان گرمابه و گلستانم در فیس بوک به شرافتش قسم خورده بود که اگر آمریکا در ایران سفارت داشت حتما آنجا را با خاک یکسان میکرد و دلیل آورده بود که بعضی مواقع باید قاطعیت داشت تا چنین مادربخطایی ها تکرار نشه.
عده ای کامنت گذاشته بودند دال بر حمایت از نگارنده و عده ای هم نویسنده و تمامی حامیان این طرز فکر را به بی فرهنگی و تحجر متهم کرده بود و کار به فحش و ناسزا کشیده بود..
با خودم فکر کردم کسی که فیلمساز نبوده سوژه نداشته و به هر دلیلی خواسته حرکتی انجام دهد
و نامش بر سر زبان ها بیفتد... چرا مسلمانها ا زتاریخ عبرت نمیگیرند چرا ما قوه ی یادگیری مان ضعیف است چرا تصرف سفارت خانه آمریکا برایمان تجربه نشد هر چیزی راهی دارد هر اعتراضی مراسمی دارد
اینکه کسی به هردلیل حرکت اشتباهی بکند من و امثال من بزنیم کشور ویرانه مان را از قبل هم ویران تر کنیم چه جای دفاعی برای ناظرین میگذارد
اگرچه قیاس مع الفارق است ولی تمثیل ملموسش همین واکنش های هر از چند گاهی قومیت هایی مثل ترک ها به تبعیض های رنگاوارنگ موجود است که معمولا مرکز نشینان همیشه ادعا میکنند که ترک ها زود آب و روغن قاطی مکینند و همه چیز را به خودشان میگیرند " دوتا جوک اینا که دل پیچه نداره آدم باید جنبه داشته باشه"
دقیقا الان این نوع واکنش هایی که فقط میزان تلافات را بیشتر میکند چه حاصلی به همراه دارد؟

خیلی از این معترضین مطمئنا فیلم را هم ندیده اند خوب همه ببینند اگر جایی توهینی بود نقد بنویسند راهپیمایی کنند لباس سیاه بپوشند
باور کنید اگر قضیه سفارت انگلیس پیش نیامده بود همین ایران خودمان الان یک سفارت غربی سالم نمانده بود

جمله عاطی را اینطور هم میتوان نوشت: نه ما خیلی خدا پیغمبر شناسیم و نه آنها خیلی بی دین و کافرن


محمد جان متن عالی بود مرسی

این که می گویی : " خیلی از این معترضین مطمئنا فیلم را هم ندیده اند " خیلی درد دارد ، خیلی زیاد

نا قابل بود قربان

الهام پنج‌شنبه 30 شهریور 1391 ساعت 18:29 http://elham7709.blogsky.com/

می دونم بحث جدیه...
ولی من با خوندن این پست هوس آبگوشت کردم...

ما شرمنده ...

گلی برگ برگ پنج‌شنبه 30 شهریور 1391 ساعت 23:28

نوشتت رو دوست داشتم...
اما نمی دونم چرا همیشه می خوان اخلاق رو در قالب اسلام به خورد ادمها بدن؟!
ما انسانیم و برای با اخلاق بودن نیاز به هیچ دینی نداریم...
اخلاقی که در قالب اسلام تعریف می شه و با جزا و پاداش محک زده می شه عین بی اخلاقیه!!!
در ضمن اون حاجی هم اگه از اول به شما توضیح می داد آلوهاش خرابه...نه شما قضاوتش می کردی و نه مادر گرامی!

سلام گلی جان

به این فرمایش شما یه نقد کوچولو و البته متقن وارده

با اینکه اخلاق و اخلاق مداری دوای خیلی از دردهای بشر هستش موافق هستم اما فکر کنم تعریف دین هم دقیقن همین باشه : " مجموعه ای از باید و نباید های اخلاقی فردی و اجتماعی "
حالا تفاوتی نمی کند اسمش را " دین " بگذارند یا هر چیز دیگر اما فکر کنم که شما هم با بنده موافق باشی که نبودن همین مجموعه باید و نباید ها باعث پیدایش ناهنجاری های اخلاقی فاجعه باری خواهد شد ، هر چند آدمیزاد فراتر از این ها رفته و پا بر روی همین باید و نباید ها هم گذاشته است

در ضمن اینی که خوندی داستان بود گلی جان ، من و مادرم تو این داستان بی گناهیم

پگاه جمعه 31 شهریور 1391 ساعت 10:20

تنها راه تبلیغ یک دین به کمال رسیدن پیروانش هست یا حداقل کامل بون مبلغانش...!!!
حالا با این اوضاع و احوال به نظرتون میشه از دیگران انتظاری داشت؟؟؟

جمله ی اولت عالی بود پگاه

در مورد سوال جمله ی دومت هم باید بگم : به نظر من خیر ، به هیچ وجه

گلی برگ برگ جمعه 31 شهریور 1391 ساعت 13:55

حتما کتاب قلعه حیوانات رو خوندی؟!
باید و نباید ها رو یه نفر تعریف می کنه و همون یه نفر به راحتی تغییرش می ده...همه هم مثل دور از جان شما گوسفند باور می کنند...آقای هالو در این مورد بسیار زیبا نوشته اند!
اخلاق مداری در ذات انسانها باید وجود داشته باشه...
ضمنا داستان شما چه وافعی بود چه غیر واقعی...به نظر من انسانها هم می تونن به گونه ای رفتار کنند تا هیچوقت خودشون رو مورد اتهام قرار ندهند!

به ساختاری که رواج داره و تقریبا بین تمام جوامع هم معموله کاری ندارم گلی جان ، اما چیزی که بنده بهش اعتقاد دارم اینه که در یک جامعه ی انسانی هر چند اکثریت تابع و مقید به اصول اخلاقی - انسانی باشند اما باز هم یک سری باید و نباید ها برای تعیین و پایبندی به یک سری حدود و مرزها لازمه . باز هم تاکید می کنم که اسمی که روی این باید و نباید ها گذاشته میشه الان مورد بحث من نیست حتی اینکه این باید و نباید ها باید توسط چه فرد یا افرادی تصویب و تشخیص بشه هم نیاز به بحث های زیادی داره اما به نظر من وجود این باید و نباید ها ضروری و اجتناب ناپذیره حتی با این فرض محال که تمامی آدم ها را افرادی اخلاق مدار و پایبند به اصول تصور کنیم

در مورد کتاب " قلعه ی حیوانات " حرف زیاد دارم ، خیلی زیاد اما خب ان شاء الله سر فرصت مقتضی

در مورد بند آخر فرمایشاتت هم تجربه ی سی ساله و زندگی بین آدم های مختلف از جوامع و کلونی های متفاوت آدم ها به بنده ثابت کرده که آدمیزاد همواره در معرض قضاوت شدن و قضاوت کردنه و این یکی از همون ناهنجاری های اخلاقی اپیدمیک آدمیست . گویی هر اندازه هم رفتارهایت رو به زعم خود سنجیده و معقول مدیریت کنی باز یک نفر برای قضاوت کردن شما دلایل خودش را پیدا خواهد کرد . مطمئنم که اینو خودت هم بارها و بارها تجربه کردی

باغبان جمعه 31 شهریور 1391 ساعت 20:44 http://laleabbasi.blogfa.com

داستانو خوندم
پی نوشت هم خوندم
نظراتم خوندم
پاسخ های شمارو هم خوندم!!
ولی یه چیزی بگم می دونم خیلی ضایع هستا
انگار هیچی نخوندم
خب همش حواسم به خورشت آلو بود! غش و ضعف رفتم براش!!
نمی شد حالا مثلا بنویسین خورشت خلال!!

و در این کتاب نشانه های بسیار است برای آنان که اهل اندیشه اند و برای شکموهاااا ( به خصوص )


اومدی تهران خبرمون کن ، خورشت آلوهای روناک معرکه س ، مثل خیلی چیزای دیگه ش ( بین خودمون می مونه دیگه ، نه ؟ )

گلی برگ برگ شنبه 1 مهر 1391 ساعت 00:30

من با حرفاتون موافقم اما اون پست شما مفهوم این چیزایی که عرض کردید رو نمی رسوند!!!!!
کاملا درسته...ما مدام مورد قضاوت هم قرار می گیریم...اما با حرف زدن میشه این مشکل رو حل کرد...شما هم این رو تجربه کردید!

آره اما بدبختانه همیشه فرصت حرف زدن با هم رو پیدا نمی کنیم گلی

باغبان شنبه 1 مهر 1391 ساعت 23:19 http://laleabbasi.blogfa.com

بهار خودش می دونه من اسم غذا بیاد اونم نمی شناسم!
پس مطمئن باش بین خودمون می مونه!!



حیف که آدم تفرقه انداختن نیستم وگرنه همین الان می رفتم به بهار می گفتم که فروختیش به یه " خورشت آلو "

احسان یکشنبه 2 مهر 1391 ساعت 18:46

تویکی ازظراگفته بودن مسلمونمون ارمنیه و شماهم تاییدکردین تو شهرما اصلا اینجوری نیست!ارمنی ها ارمنین ومسلمونا باتمام کم کاریشون مسلمون مسلمون مومن کمه تو شهرما ولی هستن!!!

همه جا کمه ، ولی هستن

در ضمن من هر چی کامنت ها رو گشتم تو فرمایشات دوستان جمله یا کلمه ای دال بر این که " مسلمونمون ارمنیه " ندیدم . فقط بهار عزیز گفته بودن که ممکنه تمام خوانندگان این وبلاگ " مسلمان " نباشند و ممکن است به دین دیگری متدین باشند . به نظر من ممکنه ، به نظر شما نیست ؟!

ثنا دوشنبه 3 مهر 1391 ساعت 17:41 http://angizehzendegi.blogfa.com/

داستان و واقعه ی زیبایی بود

حق باشماس

ممنون

برمودا جمعه 7 مهر 1391 ساعت 02:53

هنوز موندم....
چرا ما اینقدر منش اخلاقی قشنگ تو دین و فرهنگمون داریم...
ولی اونوری ها تو اخلاق بهتر از ما هستند....؟؟؟؟
با این همه پیشینه فرهنگی....داریم تو فقز فرهنگی دست و پا میزنیم؟؟؟
قضاوتهای بی مورد و عجولانه یکی از اقلام سبد فرهنگی ماست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد