بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

ما به هم محتاجیم ...

به لب هایتان بوسیدن را بیاموزید حالا که لبخند را نمی دانند ، حالا که اینچنین سرد و ناشیانه پوزخند می زنند ...

به چشمانتان بیاموزید که " یار " باشند ، گوش کنید ، کمر انسانیت است که زیر " بار " نگاه هایمان می شکند .

به دل هایتان " وسعت " ، به دست هایتان " دوستی " ، به کودکانتان " عشق " را بیاموزید

به قدم هایتان بیاموزید که آدمیزاد رفتنیست ، بگویید آدمیت را بپیمایند ...


می دانی رفیق ؛

ما آدم ها سال هاست که هم را نفهمیده ایم . تمام " بودنمان " به کلنجار رفتن های احمقانه می گذرد تا روزی که در تنهایی و انزوا " تمام " می شویم !




پی نوشت :  یک زمانی برای خودش شعر بود ، از روزهای خیلی قبل که ته و توی ذهنم ماسیده . حس و حال شعر گفتن ندارم ( باز هم از خیلی قبل ) ، از شور و شوق آن روزها و آشفتگی این روزها همین نثر تکه و پاره مانده است و مقادیری حسرت که گاهی سراغی از هم می گیریم ...


پی نوشت : عنوان بر گرفته از ترانه ی هنرمند گرام آقای " فریبرز لاچینی " عزیز است .


نظرات 37 + ارسال نظر
فرشته شنبه 1 مهر 1391 ساعت 00:09 http://houdsa.blogfa.com

مثل گندم به زمین...
مثل شوره زار به آب...

ما به هم محتاجیم ...

فرشته شنبه 1 مهر 1391 ساعت 00:20 http://houdsa.blogfa.com

میدونی اگه همه اینارو یاد میگرفتن دنیا انقدرام جای بدی نبود...هوووم؟؟

حسرت...نذار حسرت بیاد دورو برت رفیق...بزن تو سرش بره..

سرتق تر از این حرفاست ... لامصصصصصب

فرشته شنبه 1 مهر 1391 ساعت 00:23 http://houdsa.blogfa.com

میدونم...میشناسمش خوب...

راهشو پیدا کن...با این دل صافت پیدا کردن راهش سخت نیست...

سعی می کنم رفیق جان ، خیلی وقته ، باز هممممم

گلی برگ برگ شنبه 1 مهر 1391 ساعت 00:30

فریبرز لاچینی را بسیار دوست داریم

دوست داشتن های دنیا خیلی هایشان متقابل است ، خیلی هایشان در امتداد هم ، خیلی هایشان هم مثل نور خورشید یک طرفه و بدون چشمداشت

فاطمه شمیم یار شنبه 1 مهر 1391 ساعت 01:10

سلامم محمد عزیز
نفهمیدن هم و کلنجارهای بی پایان..بی معنی و بی سرانجام که انرژی و توان مفید آدما رو از بین میبره و خودش میشه سر منشا خیلی چیزای بی معنی و دلسرد کننده دیگه..
...
پاسخت به گلی گل برگ رو خیلی دوست داشتم..
اینم یه نوع دوست داشتنه...لابلای دوست داشتن های بی پایان دنیا وقتی بفهمیمشون..

سلام بانو

موافقم با این که همه ی این دور بودن ها آدمو دلسرد می کنه

مریم شنبه 1 مهر 1391 ساعت 01:41

از روی صفحات دلت را همیشه دوست داشته ام داداش
ممنونم

خدا رو شکر که دوست داری مریم جان

ممنون از شما

فرناز شنبه 1 مهر 1391 ساعت 09:24 http://www.zolaleen.persianblog.ir

مثل یهماهی به اب....مثل آدم به حوا

ما به هم محتاجیم ...

پگاه شنبه 1 مهر 1391 ساعت 09:31 http://bamdadepaiizi.blogfa.com

اینکه ما هیچ وقت قدر کنار هم بودنمان را ندانسته ایم معضل بزرگی است که روز به روز هم بزرگتر می شود اما آقای جعفری نژاد آدم ها همیشه تنها هستند حتی همون لحظه که در جمع هستند و تنهایی آدمی واقعیت تلخیه.
به نظرم این تنهایی رو هیچ آدمی نمیتونه پر کنه حتی عزیزترین آدم زندگی هر شخص
اما فکر میکنم که میشه با نزدیک شدن به همدیگه کمی به تنهایی واقعی پشت کرد یا لحظاتی فراموشش کرد و به این دلیله که ما به هم محتاجیم

نمی دونم ، واقعا نمی دونم شاید هم حق با شما باشه پگاه جان

یه حقیقت دائمی که بدبختانه هیچوقت بهش خو نمی کنیم

پرچانه شنبه 1 مهر 1391 ساعت 10:14 http://forold.blogsky.com/

باباااااااااااااااااا شااااااااااااااااعر

بابا عروووووووووووووووووووووووووس

الهام شنبه 1 مهر 1391 ساعت 10:49 http://sampad82blogfa.com

یک زمانی برای خودش شعر بوده...چی شده که الان نثر تکه و پاره این جاس...
خوش باشی رفیق...

دیشب حال و حوصله ی گشتن تو نوشته های قدیمی رو نداشتم ، هر چی ازش یادم بود نوشتم ... شد یه نثر تیکه پاره

بهارهای پیاپی شنبه 1 مهر 1391 ساعت 10:55 http://6khordad.blogfa.com

درد دارد یاد لبهایی که لبخند نمی داند

آنقدر تکراری شده اند که نیازی به یادآوری شان نیست ، پیش چشم هستند و دم دست

رها شنبه 1 مهر 1391 ساعت 11:09

چه خوب گفتین! تمام "بودنمان" با کلنجار رفتن های بیهوده می گذره... :(

بله بدبختانه ...

پرچانه شنبه 1 مهر 1391 ساعت 14:19 http://forold.blogsky.com/

بابا طاهر رو یادته؟
میخوام اسمتو بذارم باباشاعر
جان من با این یکی موافقت کن دیگه اسم از این قشتگتر گیرت نمیادها
حالا از ما گفتن

بابا شاعر خوبه ، اما به من نمیاد

تو که تا حالا هر چی دلت خواسته به من گفتی چیه هر چی به مراسم نزدیک تر میشی مبادی آداب تر میشی هان ؟!! می ترسی نفرینت کنم مژه هات پر پر شه آره ؟!!

خط سوم... شنبه 1 مهر 1391 ساعت 15:08 http://www.nothing-but-me.blogfa.com

به قدم هایتان بیاموزید که آدمیزاد رفتنیست ، بگویید آدمیت را بپیمایند ...

پیمودن آدمیت تا رسیدن به کمال...



کمال سر بنده را بخورد

پیمودن آدمیت تا رسیدن به " هم "

سپیده شنبه 1 مهر 1391 ساعت 16:24

از روی صفحات دلم ..
خیلی قشنگه، مرسی ممدقلی :)

سلام سپیده جان

نا قابله رفیق

راستی گلی هم همین طرفاست ... صلح کرده با اشقیاء ، برامون کامنت می ذاره

آبان شنبه 1 مهر 1391 ساعت 16:31 http://sibesorkhebehesht.blogfa.com

سلام.

خنده دار بود پستم . نه!؟!
من ک حسابی خندیدم بعد خنده هامو با دستمال پاک کردم.

بخند !

یادتونه جلوی هتل سفیر چه جمعیتی بود؟ یادتونه عالی قاپو و میدون امام...!!!

زندگیه دیگه...

آره حقوق اشرفی اصفهانی آوردم. زیادم دلم خونه. حالمم گرفته س. ینی رو ب اغماء

موفق باشی.

جای خواهرت سبز...

ببخشید.ک پستاتو میخونم و کامنت نمیذارم.

پستت خنده دار نبود ، گریه دار هم نبود . زندگی بود ، یه برش کوچک و گریز ناپذیر از زندگی

یادمه :)

ممنون رفیق

جزیره شنبه 1 مهر 1391 ساعت 16:34

خیلی خوب گفتی.کاشکی میشد پرینت بگیرم برم بدم به مسئول اموزش کل:
می دانی رفیق ؛
ما آدم ها سال هاست که هم را نفهمیده ایم . تمام " بودنمان " به کلنجار رفتن های احمقانه می گذرد تا روزی که در تنهایی و انزوا " تمام " می شویم !

ممنون جزیره جان

پرچانه شنبه 1 مهر 1391 ساعت 16:46 http://forold.blogsky.com/


اصلا تقصیر منه که برات اسم قشنگ انتخاب میکنم
حداقل یه طوری برخورد کن اسمی که برات میذارم تو ذوق نزنه با توجه به رفتارت

همچین میگه اسم قشنگ انگار قراره برای مجتمع تجاریش اسم بذاره

برو بچه جون ، برو دم در خونه ی خودتون بازی کن

yasna شنبه 1 مهر 1391 ساعت 16:52 http://delkok.blogfa.com

سلام محمد
به جای اینکه اینها رو یاد بگیرم ... فقط به چشمهامون یاد دادیم نببینم ... به گوش هامون یاد ددادیم نشنویم... صداها همه مزاحمن... آدما هم هم ترسناکن ... فقط یاد گرفتیم بگرزیرم از هم دیگه گفتن دوستت دارم ها داره میشه نوستالوژی... چه دنیایی ساختیم واسه خودمون

پ ن : میدونی چند روز پیش احسان 5 ساله چی بهم می گفت ؛ می گفت من میدونم خدا ما ها رو خیلی دوست داره ... ما رو دوست داره که واسمون از این قلبای کوچیک کوچیک فرستاده که هم دیگه رو دوست داشته باشیم.. اگه مارو دوست نداشت واسمون از این اسپکا (به ورق اشاره می کرد) واسمون می فرستاد یه تیر هم توش...

همش دارم به تعریف این بچه از دوست داشتن فکر می کنم...

سلام

دنیای بچه ها نابه و بکر ، اگه آدما بزرگا توش زیاد فضولی نکنن

قطره شنبه 1 مهر 1391 ساعت 17:20 http://bidarkhab.persianblog.ir

آقا ما این بوسیدن رو که آموختیم بعدش لامصب هی میخواد تمرین کنه !

تمرین و ممارست در هر امری توصیه شده اکیدددددن

البته خب افراط هم به اندازه ی تفریط زیان باره ، در ضمن جانب احتیاط را رعایت فرموده و مراقب تبخال و آفت و سایر عوارض جانبی هم باشید

باغبان شنبه 1 مهر 1391 ساعت 23:17 http://laleabbasi.blogfa.com

خوبیش اینه "آشفتگی های این روزها" هم مثل "شوروشوق آن روزها" ابدی نیست!

دقیقن ...

سپیده یکشنبه 2 مهر 1391 ساعت 00:15

گلی ـه دیگه :)
من الان یاد آگوستین افتادم، اون پسر چیکار میکنه؟ احوالش چطوریاست؟

گلی گله ، یه دونست ...

آگوستین را بی خبرم ، دلم براش تنگ شده اما فکر می کنم خودش اینطوری راحت تره ، یعنی امیدوارم که راحت تر باشه

الهام یکشنبه 2 مهر 1391 ساعت 00:28 http://elham7709.blogsky.com/

همین که از تو در تو های خاک گرفته ی ذهن متولد شود...شعر می شود... حتی تکه شده و فراموش شده.
زیبا بود. به زیبایی حسی که در گذشته های دور آمد و امروز می رود.

ممنون الهام جان

زیبا خوانش شماست از این نثر تکه و پاره

بهارهای پیاپی یکشنبه 2 مهر 1391 ساعت 11:03 http://6khordad.blogfa.com

دیروز به این فکر می کردم که لبی که لبخندزدن رو نمی دونه دردآوره. امروز هم فکر می کنم دردآوره اما دردناک تر اینه که لبحند زدن رو یاد نگیره. اصلا چطور میشه به لبی که لبخند زدن بلد نیست بوسیدن رو یاد داد؟

میشه بهار

بوسیدن رو که یاد بگیره یاد گرفتن خندیدن آسون میشه ، اصن بوسیدن رو که یاد بگیری لبات همیشه می خنده ، همیشه بعد هر بوسه

گلپونه یکشنبه 2 مهر 1391 ساعت 14:08

میخوانمش
یک بار دو بار سه بار ......
حرفی به ذهنم نمی رسد...
ذهنم خالیست....

راستی پاییزت مبارک
به قول حافظ شیراز:
گل اگر رفت گو به شادی رو/باده ی ناب چون گلاب بیار

ممنون از شعر

عاطی یکشنبه 2 مهر 1391 ساعت 14:53 http://www-blogfa.blogsky.com/


این پست با آهنگ .بلاگ چپ دست!بسیاااااااااااااار زیبا شد!

چیزی ندارم بگم!

:گل ل ل ل ل ل ل ل ل ل ل ل ل ل ل ل ل

شما نگفته عزیزی رفیق

خورشید یکشنبه 2 مهر 1391 ساعت 17:02 http://shamsolmolook.persianblog.ir

چقدر قشنگ بود از مدرسه که اومدم اول وب شما رو باز کردم. خوندن این شعر حس خیلی خوبی بهم داد حالمو خیلی خوب کرد.
دوست دارم بازم بخونمش.

پس شدیم یک - یک مساوی

می ریم به وقت اضافی ، شایدم ضیافت پنالتی ها

احسان یکشنبه 2 مهر 1391 ساعت 18:49

سالهاست که آسمان دلم ابریست
سالهاست که برمدارم هیچ رابطه ی اصیلی نمیچرخد
آسمان چشمانم سهمی ازحادثه خیزی نبرده اندونگاهم هیچ ابری را آبستن نمیشودتازیربارانش دو دست به هم آغوشی بیاندیشند...

زیبا بود ... زیاد

مهیار شیرزاد یکشنبه 2 مهر 1391 ساعت 18:59 http://mahyarshirzad.persianblog.ir

به نظرم برای معرفی یه اثر و برای رعایت حقوق صاحبان اثر باید اسم همه ی صاحبان اثر رو ذکر کرد.نه فقط یک نفر.چون این کار موندگار کار دست یک نفر نیست(منظورم تیتر پست هستش).مرسی از تو.

مهیار جان منظورت برام مفهوم نیست ...

بعید می دونم تو سرائیدن این ترانه کسی به فریبرز لاچینی عزیز کمک کرده باشه ... ( شایدم کمک کرده و من بی خبرم ، اگه اینطوره بفرمائید )

اما اگه منظورت اجرای این ترانه است باید عرض کنم به نظر حقیر زیبایی این ترانه یک چیز است و زیبایی آن اجرا یک چیز دیگر . هر چند اکثر ما این ترانه را با اجرای گوگوش به یاد داریم اما بنده بر این عقیده ام که یک ترانه ی زیبا هیچگاه نباید تحت سیطره ی یک اجرای خوب ( یا بد ) قرار گیرد . یک ترانه ی خوب یک ترانه ی خوب است حتی اگر به بدترین شکل ممکن اجرا شود . قائل به عدم تاثیر پذیری شاخه های هنر از هم نیستم اما اعتقاد دارم که باید هنر را به هویت شناخت نه به همیت . از آن جایی که در این متن صرفا متن صریح آن ترانه مد نظرم بود نامی از دست اندرکاران اجرای آن نبردم رفیق

متاسفانه بسیارند ترانه هایی که مردم ما حتی نامی از سراینده ی آن نمی دانند و آن ترانه را به نام هنرمندی که آن را خوانده یا دکلمه کرده می شناسند ( که باز هم به نظر بنده ، این اشتباه است و جفا به سراینده )

دل آرام یکشنبه 2 مهر 1391 ساعت 21:00 http://delaramam.blogsky.com

به روی چشم .. می آموزیم که آدم آه و دم است ... می آموزیم مهربانی را ، رفاقت را ، محبت را ...

چشمتون بی بلا

شما که خودتون استادید بانو

مریمی دوشنبه 3 مهر 1391 ساعت 15:37

دوست داشتیم این پستتان را.

خوشحالم

نرگس۲۰ سه‌شنبه 4 مهر 1391 ساعت 17:30

به روی چشم قربان

من امروز (یعنی این ۳روز) سعی کردم به دانش اموزانم چند چیز را یاد بدهم و آن هم نشستن سرجای خود...میخ نداشتن صندلیها...داد نکشیدن و سالم بودن گوش بنده حین صحبت آنها...به نوبت و با اجازه حرف زدن بود
ای کاش تا روز شنبه این موارد را یاد بگیرند تا بتونم درسهای زندگی هم در آینده بهشون بدم (اینجا آیکون دعا نداره؟؟)

چشمتان بی بلا

من آخرش یه روز میام سر کلاست می شینم ، فقط یه روز

طـ ـودی سه‌شنبه 4 مهر 1391 ساعت 19:46 http://b-namoneshon.blogsky.com

فقط اینکه قشنگ بود خیلی، همین

ممنون طودی جان

آوا چهارشنبه 5 مهر 1391 ساعت 12:31

چه خوب گفتند و گفتید
که روزی تمام میشویم
درتنهایی ِ مطلق.... و
دگر،نیـــست کلنجاری
حاصل ِ بودنهایمان....
یاحق...

ممنون بانو

برمودا جمعه 7 مهر 1391 ساعت 02:50

دلنوشته هایت بسی دل نشین است رفیق...
هوای دلت را داشته باش...

چشم

ممنون رفیق

ثنا یکشنبه 9 مهر 1391 ساعت 16:52 http://angizehzendegi.blogfa.com/

ما آدم ها سال هاست که هم را نفهمیده ایم . تمام " بودنمان " به کلنجار رفتن های احمقانه می گذرد تا روزی که در تنهایی و انزوا " تمام " می شویم !

اینو دوس داشتم..........عکس تکوینت هم باحاله از آدم تا میمون.دین که موافق نظر داروین نیس به گمانم

ب مام سربزن

بهار چهارشنبه 26 مهر 1391 ساعت 09:35 http://khalifegi.blogfa.com

سلام
مثل اینکه شما نیز...
خوشحالم که هنوز کسانی هستند که به دوست داشتن آدم‌ها فکر می‌کنند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد