بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

زندگی با فعل " کردن "

نمی دانم جناب دهخدا - که رحمت بر آن تربت پاک باد - کجای لغت نامه شان به کالبد شکافی معنایی و ساختاری واژه ی " کسالت " پرداخته اند .

اما به نظر حقیر کسالت یعنی : 


وقتی که اول صبح آفتاب از پنجره ی کوچک کنار آشپزخانه خزیده باشد روی شکوفه های ریز و صورتی " گل ناز " و تو حتی حوصله اش را نداشته باشی به معاشقه ی گلدان دوست داشتنی ات با شعاع آفتاب نگاه کنی . 


وقتی که سرازیر شدن پسر بچه های قد و نیم قد توی پیاده رو ، به سمت مدرسه ، حتی ذره ای سلول های خاکستری خاطره بازت را مجبور به واکنش نمی کند .


وقتی که تصنیف " شد خزان " بدیع زاده هم چیزی را در درونت جا به جا نمی کند و صرفا بر تراکم برگ های پاییزی که گوشه ی دلت انباشته شده می افزاید .


وقتی که نوشتن را حواله می کنی به آخر شب و کتاب خواندن را به واگن های شلوغ مترو و مطمئن هستی که این بدترین برنامه ریزی ممکن برای انجام این دو کار است و احتمالا راندمانش اگر صفر نباشد ، چیزی نزدیک صفر است .


وقتی که ایمان داری امروز آخرین روز کسالت بار زندگی نیست و یقینا دیر یا زود ، یا حتی شاید همین فردا ، توفیق اجباری چشم باز کردن در صبحی با همین مختصات را خواهی داشت .


مخلص کلام این که ؛

ماسیدن بین روزمرگی ها ، فرو رفتن در تکرار و سنجاق شدن به چرخه ای که دیروز و امروز و فردای آدمیزاد را با کج سلیقه گی تمام به هم کوک می زند زیاد اتفاق خوشایندی نیست . زندگی را باید " چشید " ، زندگی " کردن " هییییچ لذت محسوسی ندارد ، زود مشمول تکرار می شود ، مثل خیلی کردنی های دیگر ...

از من می شنوید تا فرصت هست از خیر " کردن " این فقره بگذرید ، زندگی را باید " چشید " . 


نظرات 25 + ارسال نظر
فرناز چهارشنبه 19 مهر 1391 ساعت 12:29 http://www.zolaleen.persianblog.ir

من دوست دارم کیف زندگی را بکنم...

بله ، همیشه راه سومی هم هست که نه سیخ بسوزد و نه کباب

مموی عطربرنج چهارشنبه 19 مهر 1391 ساعت 12:31 http://atri.blogsky.com/

اما من موافق نیستم که بعد از یه مدت روزمرگی می یاد سراغ زندگیها...آدم خودش می تونه تنوع ایجاد کنه و زندگی رو بهتر بچشه...

یه حس مرموزی بهم میگه منم تقریبا همین رو گفتم ... که آدم باید دنبال چشیدن زندگی باشه

میلاد چهارشنبه 19 مهر 1391 ساعت 12:44

به بـــــــــــــــــه ببین کی اومده، چشممون روشن باشه به جمال مبارک محمد خان گل

میگفتی یه گاوی گوسفندی مرغی یا حداقل جوجه ای کباب میکردیم

ما در نبود شما در کامنت دونی فوق الذکر اه ها و فغان هایی کردیم م م م

با این پست مشخص شد اوضاع چه جوری بوده ها

اما جدای از شوخی خیلی جات خالی بود محمدجان

الان یکی از این کامنتدونی بگذره فکر می کنه یه شش ماه، یه سالی هست که نبودی، نمیدونه فقط چندروز بوده اما خوب اون که نمیدونی قدر عزیزی که همین چندروزم برای ما خیلی محسوب میشه

انشالله که شرکت مربوطه زیرساخت های مورد نظر در سیستم های کامپیوتری رو به روز کرده و ما بتوانیم از در جوار شما بودن مثل سابق لذت ببریم (ایکون شرکتی که خیلی کارمندهاش سرشون شلوغه )

محمد حسین دیروز داشتم یه کتابی رو می خوندم و یه گفته ای رو از خانم "باربارا بوش" نقل کرده بود که خیلی با مطالب اخر پستت همخونی داشت، دوست دارم بخونیش چون خالی از لططف نیست خوندنش



ببین میلاد جان ، شکر خدا ما از همان روز ازل از جمال بی بهره بودیم پس احیانن اگه قصد دونه پاشیدن و سودجویی احتمالی از جمال بنده رو دارید باید عرض کنم که " برو این دام بر مرغ دگر نه " عزیز دلم ، به کاهدون زدی قربون هیکلت برم

اما جدای از شوخی ما تا رفقای گلی مثل شما داریم هیچ غم مان نیست یا لااقل غم " رفیق " نخواهیم داشت

میلاد چهارشنبه 19 مهر 1391 ساعت 12:45

خانم باربارا بوش میگه :

هنگام تولد، سوار قطار می شویم و می خواهیم از آن منطقه بگذریم چون می دانیم بعد از آنجا ایستگاهی هست. ما از شهرهای کوچک و خواب آلود می گذریم و از پنجره ی قطار زندگی، مزارع حبوبات و انبارها را می نگریم. پیش تر که می رویم، اتوبوس های پر از آدم را می بینیم که در خیابان کنار ما هستند. ما از شهرها و کارخانه ها می گذریم اما به هیچ کدام نگاه نمی کنیم چون می خواهیم به ایستگاه برسیم. ما بر این باوریم که ایستگاهی وجود دارد که درآن گروه موسیقی مشغول نواختن است و پرچم ها در حال حرکت هستند و وقتی به آنجا برسیم به مقصد زندگی خواهیم رسید. نمی خواهیم هیچ کس را در قطار بشناسیم. راهروی قطار را بالا و پایین می رویم و به ساعت خود نگاه می کنیم و منتطریم که به ایستگاه برسیم زیرا می دانیم که زندگی برای ما یک ایستگاه دارد. این ایستگاه در طول زندگی، برایمان تغییر می کند. شروع آن برای بسیاری از ما حدود 18 سالگی است. وقتی که از دبیرستان فارغ التحصیل می شویم. ایستگاه نخستین پیشرفتش را انجام می دهد. بچه ها را به دانشگاه فرستاده و بازنشسته می شود و سپس ..... اما خیلی دیر این واقعیت را می فهمیم که این بخش از شهر را سازنده ای به نام «خدا» ساخته است که در واقع ایستگاهی ندارد. لذت در سفر است و سفر، لذت است.

دیر یا زود می فهمید که ایستگاهی در کار نیست و تمام زندگی یک سفر است. کتاب بخوانید، بیشتر بستنی بخورید، گاهی اوقات پابرهنه راه بروید، کودکی را بغل کنید، ماهیگیری بروید و بیشتر بخندید. به زودی به ایستگاه می رسید. همان طور که می روید، راهی بیابید تا این دنیا را زیباتر کنید.

خیلی خوب گفته این خانوم " باربارا بوش "

البته این جمله کار را برای مخاطب سخت کرده :

" همان طور که می روید، راهی بیابید تا این دنیا را زیباتر کنید "

می دونی که ؟!

افروز چهارشنبه 19 مهر 1391 ساعت 12:46 http://apoji.persianblog.ir

چقدر زیبا از روزمرگی هاتون نوشتین ولی به نظر من گاهی زندگی را باید فقط قورت داد شاید طعم تلخش کمتر احساس شود

با گاهی اوقات موافقم ، گاهی اوقات باید نچشیده قورتش داد . هر چند تقریبا غیر ممکن است

عاطی چهارشنبه 19 مهر 1391 ساعت 12:49 http://www-blogfa.blogsky.com/


سلام

خیلی زیبا!مثل همیشه!:گل ل ل ل

زندگی سرشار از ناچشیده هاست!جرعه ای دیگر باید!:دی

چقدر کامنت گذاشتن سخت شده!انگار حرف های نچندان مهم و زیبایم در انبارهای لباس شویی و ظرف شوویی بوش آلمان(!)قرنطینه شدن که انقدر کم یاب شدن!باشد که ثبات دلار!اثری نیک بر نطق ما گذارد!

سلام عاطی جان

شما که خوب کامنت می گذارید ، مثبت و پر انرژی ( مثل همیشه ) پس نیازی نیست کامنت هایت را به مادیات آلوده کنی خواهر جان

میلاد چهارشنبه 19 مهر 1391 ساعت 12:52

راستی الان دلارام بیاد و این دوتا کامنت بالای منو ببینه میمیره از خنده (از نظر عرض و طول جغرافیایی)

باید یه لایحه بدیم مجلس که کامنت گذاشتن رو مثل پیتزا متری کنن . مثلا به ازای هر یه وجب کامنت از طرف یه مبلغی رو بگیرن ... دعا کن این لایحه هیچوقت تصویب نشه چون یحتمل تو تیراژه همون چند ماه اول ورشکست می شید .

هرررررر

فرزانه چهارشنبه 19 مهر 1391 ساعت 13:31 http://www.boloure-roya.blogfa.com

خوب از اونجایی که الان کل ملت غیور و در صحنه ایران زمین کسالت دارن به نظرت جایی برای چشیدن زندگی هست؟ از خانواده و دوست و همکار و نانوا و سوپری سر کوچه و .............. همه شاکی هستن. الحمدالله سر راهمون مزرعه و گل و باغجه هم نیست که یه ذره یادمون بره تو چه جهنمی هستیم. (آیکون آدمی که اعصاب مصاب نداره)

واقعا موافقم که مزرعه و باغ و باغچه خیلی از این کسالت های ناشی از روزمرگی ها رو ( حداقل به صورت موقت ) درمان می کنه

نرگس۲۰ چهارشنبه 19 مهر 1391 ساعت 14:36

متاسفانه همگی دچار این روزمرگی هستیم
فراری ازش نیست
ولی حالا ما به فرمایش شما دوباره سعی در چشیدن زندگی میکنیم...نهایت سعی البته!
امیدوارم اینبار طعم خوشی ازش بچشیم

شاید همیشه باید کس باید برای تلنگر زدن بهت باشه...کسی که یادت بیاره زندگی را بچش
ممنون جناب

قابل شما رو نداشت

البته ما هیچ رقمه اهل تلنگر زدن به دختر مردم نیستیمااااا ، اینم صرفا به حساب خواهر برادری بود

بهارهای پیاپی چهارشنبه 19 مهر 1391 ساعت 14:59 http://6khordad.blogfa.com

به نظرم هرکسی باتوجه به رابطه ی خودش و زندگیش باید تصمیم بگیره که چه فعلی رو روی زندگی پیاده کنه. فقط نکته ش اینجاست که نباید کاری کرد که زندگی نیست و نابود بشه. باید زندگی رو زنده و تازه نگه داشت. هرچند سخته اما شدنیه.

آره ، زندگی باید زنده بمونه ، تازه ی تازه . زندگی ارث می رسه ، واگیر داره ، از یه آدم به یه آدم دیگه

باغبان چهارشنبه 19 مهر 1391 ساعت 15:09 http://laleabbasi.blogfa.com

یه بار بهار یه اس ام اس بهم زد خیلی به دلم نشست این پست رو که خوندم یاد اون افتادم
"با یک فنجان چای هم می شود مست شد، اگر به سلامتی تو باشد!"
جای خالی یه دلخوشی گمشده هویداست!
این روزها هم میگذره! حتی این حسها!

خداوند متعال شانس بدهد ، والا برای ما که یا SMS تبلیغاتی میاد ، یا لیست خرید بانو

بله ، می گذره ... گاهی خوش ، گاهی خشک

بابک اسحاقی چهارشنبه 19 مهر 1391 ساعت 15:39

عالی بود مملی جان

اگر زندگی دست از سر نمودن ما بردارد ما هم قول می دهیم بی خیال نمودنش بشویم
ولی برنمی دارد که لامصب ...

عالی خودتی

اتفاقا وقتی زندگی از نمودن من خسته بشه تازه نوبت منه . البته به قول شما " اگر خسته بشود ؟!!! "

بابک اسحاقی چهارشنبه 19 مهر 1391 ساعت 15:39

راستی
حلالمون کنید حاج آقا
داریم می ریم سفر

سفر بی خطر حضرت آقا

پرچانه چهارشنبه 19 مهر 1391 ساعت 20:23 http://http://forold.blogsky.com/

کسالت ینی دقیقا همین لحظه زندگی من
زود نیست!

اهل نصیحت کردن نیستم ، برادرانه می گم نصیبه جان : " بله " را که گفتی باید نگران باشی " دیر نشود " ، زود بودن زیاد نگران کننده نیست .

فرشته چهارشنبه 19 مهر 1391 ساعت 20:26 http://houdsa.blogfa.com

هووووم...خوب گفتی رفیق..

یعنی یه روزی میشه که زندگی دست از نمودن ما برداره؟؟واقعا؟؟؟

زندگی خیلی غلط می کنه البته

فاطمه شمیم یار چهارشنبه 19 مهر 1391 ساعت 21:09

سلامم محمد خان عزیز
همه ی پست یه طرف..جملی حکیمانه ی آخر یه طرف..
موافقیم قربان..

خوشحالم که موافقی خانوم

عینک ته استکانی چهارشنبه 19 مهر 1391 ساعت 23:47 http://kelke-khial.blogfa.com

می چشیم

گوارای وجود

پروین پنج‌شنبه 20 مهر 1391 ساعت 03:09

از همه غمگین تر هم اونی است که گفتی:‌ ؛وقتی که ایمان داری امروز آخرین روز کسالت بار زندگی نیست و یقینا دیر یا زود ، یا حتی شاید همین فردا ، توفیق اجباری چشم باز کردن در صبحی با همین مختصات را خواهی داشت .؛

همین امروز یک پسربچه با پدرش اومده بود مطب و انقدر از ته دل و شادمانانه میخندید که تمام وجودم پر از غبطه شد. به همکارم گفتم یادم نمیاد آخرین باری که انقدر سبکبال خندیدم کی بود. البته سبکبال رو الآن میگم. به انگلیسی بلد نبودم بگم! خواست بگم ؛لایت وینگد؛ ها. اما ترسیدم خنگ باشه نفهمه. اما همین قدر با سوز و گداز گفتم. بهت قول میدم!!
راستی میلاد جان، من انقدر از این خانم باربارا بوش بدم میاد بندهء خدا رو. واس خاطر آقاشون فک کنم!!

ترجمه ی لغت به لغتتون عالی بود پروین بانو جان ...

نمی دونم باز هم شانس مجدد از ته دل خندیدن رو تو زندگی پیدا می کنیم یا نه

پرچانه پنج‌شنبه 20 مهر 1391 ساعت 13:49 http://forold.blogsky.com/

ینی من مرده او نصایحتم براااادرررررر

باشه سعی میکنم حواسم به دیر نشدن باشه

عمرن دیگه نصیحتت کنم

yasna پنج‌شنبه 20 مهر 1391 ساعت 22:12 http://delkok.blogfa.com

سلام
چشیدن وقتی خوبه که چاشنی های بهش اضافه کردیه باشی.. که آش شله قلمکار زندگیمون به ادویه های درست درمونی معطر شده باشه اونوقته که باید بچشیش از دل جون تا عطرش پر کنه مشامت رو

زندگی ادویه سر خوده ، تلخ و شیرین و شور و ملس

دل آرام جمعه 21 مهر 1391 ساعت 00:05 http://delaramam.blogsky.com

"زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود"
روحت شاد سهراب ...
به گمانم تمام حرفت همین بود ...
باید گل رو بو کرد ، زیر بارون قدم زد ، نقاشی کشید ، آواز خوند ، با دوست ساعتها حرف زد .
شاید آخرین فرصت باشه ...
زندگیتون پر از عطر گل و لحظه های جذاب .

ممنون دلارام عزیز که همیشه خوبی و مثبت

هاله بانو جمعه 21 مهر 1391 ساعت 07:56 http://halehsaadeghi.blogsky.com/

زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرینه پا بر جاست٬ گربیفروزیش رقص شعله اش از هز کران پیداست٬ ور نه خاموش است و خاموشی گناه ما است ...
جمله های قشنگیه جناب جعفری نژاد ... اما فقط مشکلش یه جاست ... کاملا چرته ...
هر قدر تلاش می کنم نمی تونم به این روز مرگی هایی که روز مردگی ها رو یدک می کشن مثبت و قشنگ نگاه کنم ...

لازم نیست سعی کنی خواهر جان

بهتر است همه چیز را به روال طبیعی خودش بگذاری ، زندگی راه خودش را پیدا می کند ...

دل آرام جمعه 21 مهر 1391 ساعت 18:45 http://delaramam.blogsky.com

میلاد جان
یعنی تو وب نداری این هستی ، وب داشتی باید میومدیم طومار نامه هات رو میخوندیم
پیتزا متری پیشنهاد خوبیه آقای جعفری نژاد ، من رای میدم ،فقط ایرادی که داره اینه که سر ماه اونها ورشکست میشن و ما دارای اضافه وزن

می دونی دلارام جان

این میلاد نمونه ی بارز یه " رانت خوار " بزرگه ...
از رانت مخاطب ها استفاده می کنه و تو کامنتدونی سایر بلاگر ها کامنت می ذاره به قاعده ی پست های ادامه دااااااااار

در ضمن ما رو از وزن اضافه نترسونید ، جانم فدای پیتزااااا

سایلنت شنبه 22 مهر 1391 ساعت 19:25 http://no-aros.blogfa.com/

لایک به بابک خان!!

لایک به خودش و کامنتش

بالیق شنبه 22 مهر 1391 ساعت 20:39 http://zendegiyebaliq.blogfa.com

حتی می شود زندگی را پیاده روی کرد!
:)

بله ، حتما می شود :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد