بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

اعتیاد ... شاید هم " اشتیاق "

این جا ، بله درست همین جایی که من و شما زندگی می کنیم ، بعد از نفت و گاز و آدم های بیخود ، " سوژه " برای نوشتن چهارمین چیزی است که کافیست - به سبک زبل خان - دستتان را درااااز کنید تا یکی از ناب ترین هایش در مشت تان باشد . 


تمام این چند روز سکوت ِ خود خواسته - و در عین حال ناخواسته - می توانستم برایتان از اعتقاد متعصبانه ی بقال محل بنویسم به وجود تفاوت بنیادین بین خامه شکلاتی و شکلات صبحانه ، اعتقادی که حداقل هفته ای یک بار و درست همان وقتی که من ویار شکلات کرده ام ، مردک سعی در شرح و بسط آن دارد . یا مثلا از اصرار شبهه انگیز خانم " شین " برای تجدید آرایش صورتش درست در پر رفت و آمد ترین راهروی شرکت آن هم به بهانه ی بوی بد سرویس های بهداشتی ، از آدم هایی که خوب بودنشان در دنیای بی رحم این روزها خیلی ها را به شک می اندازد و یقین دارم که این به دلیل بروز اشکال فنی در گیرنده های ماست و نه فرستنده های آن ها . حتی شاید برایتان از افاضات تکراری " آقای اقتصادی " می گفتم که احتمالا خواندن فرمایشات ایشان در کمال بی فایده بودن لا اقل به چند خط خندیدن دور هم می ارزید ...


اما نشد ، نخواستم . نخواستم چون اعتقاد دارم برای نوشتن همیشه " انگیزه " بر سوژه مقدم است . انگیزه برای خوب و خواندنی نوشتن ، برای احترام گذاشتن به مخاطبی که دقیقه هایش را صرف خواندنت می کند ، احترام به مخاطبی که دوستش داری و گمان می کنی می توانی از او هم انتظار دوست داشتن داشته باشی .

اعتراف می کنم که " گم شد " . تمام انگیزه ای که تا به امروز اولین و مهمترین بهانه ی نوشتنم بود به یک باره میان خطوط یک " کامنت " گم شد و تمام تلاشم برای یافتن آن تا این لحظه بی فایده بوده ...

مخلص کلام این که :

 خیال نداشتم بنویسم ، قرارم با خودم این بود که مدتی را سکوت کنم و زمانی که احساس کردم از شر این رکود لعنتی رها شده ام ، برگردم اما تمام این ها حرف مفت است . وقتی که عادت کردی به " حرف زدن " ، وقتی که " نوشتن " تنها بهانه ی پرسه زدن در تو در توی خاک گرفته ی ذهن آدم باشد ، وقتی خواندن یک کامنت به اندازه ی یک " خسته نباشید " دوستانه حالت را خووووب کند . آن جاست که باید شانه هایت را بالا بیاندازی و اعتراف کنی که به این جا ، به آدم هایش و به تمام خوبی ها و بدی هایش معتاد شده ای ...

پی نوشت : از پنجشنبه ی قبل به دعوت دوستانم ، در بیست و یک نوستالژی می نویسم

* پیکان جوانان

* شهر قصه و عطر سجاده ی بی بی خانم ...
نظرات 31 + ارسال نظر
سایلنت جمعه 19 آبان 1391 ساعت 23:55 http://no-aros.blogfa.com/

اول

سایلنت جمعه 19 آبان 1391 ساعت 23:58 http://no-aros.blogfa.com/

بله
واقعا اینترنت دنیای عجیبیه
جالبه که من هم تو ی وبلاگم همین امشب ازش حرف زدم و اسم شما رو هم اوردم!!!!

ممنون سایلنت جان

محسن باقرلو شنبه 20 آبان 1391 ساعت 00:13

لعنتی ... پیکان جوانان کار تو بود ؟
اوممم ... محشر ...

اتفاقن به بابک گفتم

این پست " پیکان جوانان " اصلاح شده ی یه کامنته که خیلی وقت پیش زیر یکی از پست های خودت که خداییش الان اصلن یادم نمیاد موضوعش چی بود نوشته بودم . یادمه بعدش هم محسن پاییز بلند اومده بود و یک کامنت بلـــــــــــــند و محشر نوشته بود

ممنون جناب

yasna شنبه 20 آبان 1391 ساعت 00:22 http://delkok.blogfa.com

سلام
ببین آقا شما عجیب خوب می نویسی... حتی اگه حرفی واسه گفتن نداشته باشی....

این دنیای مجازی واقعا جای عجیبه ..گاهی به قول سایلنت عزیز کسی(که تا حالا ندیدی) رو پیدا میکنی که انگاری سالهاست میشناسیش ... گاهی یکی رو که خیلی وقته می شناسی می بینی خیلی فرق داره اونی که هست با اونی که به تو نشون داده....

ان شااله اون خوبی هاش اشتیاق شما رو به دنیا بیشتر کنه...

سلام یسنا جان

ممنون رفیق

مریم انصاری شنبه 20 آبان 1391 ساعت 00:43

در مورد سکوت چند روزه تون و ننوشتنتون:

از دست غیبت تو، شکایت نمی کنم

تا نیست غیبتی، نبوَد لذّت حضور

خانم انصاری این شعر های شما همیشه به موقع هست و حال خوب کن

ممنون بانو

قطره شنبه 20 آبان 1391 ساعت 02:22 http://bidarkhab.persianblog.ir

خوبی قطره جان ؟!

هاله بانو شنبه 20 آبان 1391 ساعت 08:30 http://halehsaadeghi.blogsky.com

پیکان جوانان رو خیلی قشنگ نوشته بودید اما شهر قصه چیز دیگه ای بود ...
یاد اون روزهایی افتادم که مامان موهام رو با دو تا سنجاق می زد پشت گوشم و می شوند جلوی ضبط صوت و کاست رو می ذاشت و می رفت تا کارهای روزانه اش رو انجام بده ...
می گفت هاله بشین اینجا و نوارت رو گوش بده تا من هم به کارام برسم
منم همزمان با شنیدن صدای ضبط و رقص نورش تکون می خوردم و می خوندم : خر خراطی می کرد شتر نمد مالی می کرد ...
این نوستالژی های لعنتی خوب بلدن با چشمهای آدم بازی کنن...

ممنون هاله جان

اون نوار " شهر قصه " رو هنوز داری ؟!

اگه نداری من دارمش ... البته روی CD

محمد مهدی شنبه 20 آبان 1391 ساعت 08:53 http://mmbazari.blogfa.com



سلام

حرف مفتتان را هم خریداریم ...

سلام

قربان شما ...

فاطمه شمیم یار شنبه 20 آبان 1391 ساعت 09:34

سلامم بر محمد خان عزیز خودمان
منم همین اول بگم لایک به مخلص کلامتون...
خیلی وقتا می خوام سکوت کنم اما سخته ..دلیلش همیناست اعتیاد آغشته به اشتیاق
از شوخی گذشته حس های خوب و رفیقای خوب اینجا اندک هم که باشن حتی اگه نبینی برات پیام آور حس ها و شادی های درونین...
نوستالژیک نوشت هات هم حرف نداشت جان برادر...

تو یه رفیقی ، یه رفیق خوب ...
هر چند سن و سالی ازت گذشته

ممنون فاطمه جان

فرزانه شنبه 20 آبان 1391 ساعت 09:51 http://www.boloure-roya.blogfa.com

شاید یه مدت آدم حوصله خودش رو هم نداشته باشه چه برسه به نوشتن ولی مطمئنم که کسی که برای اولین بار تصمیم گرفت بنویسه دیگه نمی تونه ترکش کنه.
بیست و یک رو هم جسته و گریخته می خونم. موفق باشید.

ممنون فرزانه بانو

بابک اسحاقی شنبه 20 آبان 1391 ساعت 14:13

مملی عملی

اول که پیکان جوانان عالی بود
ثانیا خوشحالم که نوستالژی بیست و یک رو تو می نویسی
ثالثا فرق شکلات صبحانه با خامه شکلاتی چیه ؟
رابعا سوژه همه جا هست و در دسترس همگان
مهم اینه که چطور نگاهش کنی و چطور بنویسیش
و همین باعث تمایز بین بلاگر ها میشه
اونایی که بهتر می بینن و بهتر می نویسن موفق تر هم هستن

خامسا
خاک اینجا پاگیره
مث دود لامصب سیگار هم داغونت می کنه
هم حسابی حال میده
مث سیگار هزاری هم ترکش کنی
یه روزی خسته و داغون و کلافه میشینی پای نت و دکمه های کیبورد رو می زنی و می نویسی
سلام : من دوباره برگشتم

جانم " کیا درکی "

اول عالی خودتی

دوم : هر کی ندونه خودم خوب می دونم که کی این توپ رو انداخته تو زمین ما ... آره داداش گلم

سوم : طبق اظهارات آقای بقال خامه شکلاتی خامه ی مخلوط شده با شکلاته و به فی الذات رقیق می باشد اما شکلات صبحانه ، شکلات نیمه جامدی هست به انضمام افزدنی های مجاز که به وقت صبحانه آدم های شکم پرستی مثل من و شما کوفت می کنند ... افتاد حالا ؟!

چهارم : مثلا تو خودت یه سوژه درجه یک هستی واسه یه پست حال خوب کن که به دلیل مصالح امنیتی از بیان ژانر اون معذورم

پنجم : واگذارت می کنم به فرزانه بانو ... با اون مثال زدنت ( به کسی نگو ولی مثالت عااالی بود کیا )

بهارهای پیاپی شنبه 20 آبان 1391 ساعت 14:46

بهارهای پیاپی شنبه 20 آبان 1391 ساعت 14:49

ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

به خدا تو با غلام پیروانی نسبت داری ، حالا به خدا نه ولی به جون خودم داری ....

فرزانه شنبه 20 آبان 1391 ساعت 16:04 http://www.boloure-roya.blogfa.com

ببخشید آقای جعفری نژاد با اجازه:
به بابک: جز جیگر زده وسط کار فرهنگی چرا سیگار کشیدن تبلیغ میکنی آخه؟؟؟!!!! نمیگی اینجا بچه زیر 18 سال رفت و آمد میکنه!

جعفری نژاد شنبه 20 آبان 1391 ساعت 16:25

فرزانه جان

ممنون که به عنوان یه مادر بزرگ خوب همیشه نگران بچه های زیر هجده سال بلاگستان هستی ( آیکن اشک شوووووق )

فرزانه شنبه 20 آبان 1391 ساعت 16:45 http://www.boloure-roya.blogfa.com

خواهش می کنم. قابلی نداشت. این که نمیشه شما پست فرهنگی بنویسی بعد آقای بابک خان بیاد فسق و فجور تبلیغ کنه. فک کرده اینجا هم جوگیریاته!!!!! والله به قرعان

فرشته شنبه 20 آبان 1391 ساعت 17:54 http://houdsa.blogfa.com

چی بگم محمد جان...در این یه مورد به دلایلی نمیتونم حرف بزنم...

امیدوارم دلیل نبودنت خستگی بوده باشه...

تو همیشه یه دلیلی واسه کم حرف بودنت پیدا می کنی فرشته جان

نگی ساده بود نفهمید ...

بهارهای پیاپی شنبه 20 آبان 1391 ساعت 18:06

غلام پیروانی مگه چه جوریه؟

همیشه یه شعر تو آستینش داره ، ضمن این که شیرازی هم هست

تیراژه شنبه 20 آبان 1391 ساعت 21:50 http://tirajehnote.blogfa.com

ما اینجا را برای حرف زدن دوست داریم
حرفهایی که توی جمع خانواده و دوستان و همکاران شاید آنطور که باید شنیده نشوند...اینجا جایی است برای حرف زدن و شنیدن
اما شاید روزی برسد که حرفی رد و بدل شود که دلسرد شویم..یا نه..حس کنیم حرفها تمام شده..باید سکوت کرد تا حرف جدید و سخنی تازه...
اما هر کسی وقتی آمد با خودش نامی آورد و مسلکی..وقتی نباشد جایش خالیست .
جایتان خالی نباشد جناب جعفری نژاد که سخنتان گرم است و شنیدنی..

اما تیراژه جان

من این جا را دوست دارم برای حرف هایی که برای این جاست ، مختص آدم های اینجاست

احساس می کنم اینکه حرف هایی که در جمع دوستان و خانواده شنیده نمی شوند این جا بگوییم صرفا تنهایی ما را بیشتر می کند .

ممنون رفیق ِ جان

دل آرام شنبه 20 آبان 1391 ساعت 22:26 http://delaramam.blogsky.com

اشتیاقتان پا برجا و هر روز بیشتر از پیش .
شما الان دیگه فقط مال خودت نیستی که ، متعلق به یک ملتی ... ملت وبلاگی
ضمناً (همچین محکم بخونش !! ) اینجا خواستم ننویسمو ... نمینویسمو ... حالا شاید یه روز نوشتمو ... و اینها نداریم کلا ... (دیکتاتور هم خودتونید)
امیدوارم همیشه پر نشاط و پر از انرژی های خوب باشی .

به روی جفت چشمام ... همچی سخت خوندمشا

طـ ـودی شنبه 20 آبان 1391 ساعت 23:08

معتاد شدن همیشه هم بد نیست؛ این نوع اعتیاد از اون نوع خوب خوباشه!

ژولیت یکشنبه 21 آبان 1391 ساعت 01:21 http://migrenism.blogsky.com

یک زمانی همه ی سوژه های آدم پنچرند یعنی انرژی منفی از خود در می کنند به قول رمال های نوین! آدم دلش نمی اید خنده را به لبان دوستان زهر کند در نتیجه خفه خون فرهنگی اختیار می کند !
راستی شما از اراده تان در قورباغه پرانی با ان ایکیو برای کم نیاوردن و در آخر هم ضایع شدنتان بنویسید خودش کلی درس عبرت است برای سایرین! آیکن فوتوشاپری که تو رو هم فوتو شاپ می کنه بچه تهررونی اراذل و اوباش!

ینی الان به صورت زیر پوستی گفتی من لال مونی گرفته بودم ؟!!

"عام شر نشو ، برو کنار بیزو باد بیادااااا "

وانیا یکشنبه 21 آبان 1391 ساعت 10:13

سلام باز من یه وبلاگ پیدا کردم برا خوندن صاحابش تصمیم گرفته دروشو ببنده
پیکان جوانان محشر بود

محشر خودتی ...

نبستم که !

مهیار شیرزاد یکشنبه 21 آبان 1391 ساعت 13:25 http://mahyarshirzad.persianblog.ir

برگشتن با نوشتن خوبه رفیق....

سلام رفیق جان

کاسپر(بابک) یکشنبه 21 آبان 1391 ساعت 15:29 http://kasperworld.ir

خیلی مخلصیم محمد جان ...

ما بیشتر ...

میلاد یکشنبه 21 آبان 1391 ساعت 15:54

سلام رفیق طناز ما که خیلی هم ارادت داریم بهت

راستی یادم باشه سر یه وقت مناسب بهت بگم علاوه بر اینکه هردو تو اصفهان درس خوندیم و اون خراب شده پدرمون درآورده (البته من اصفهان دوست داشتما)، یه وجه اشتراک دیگه هم باهم داریم

یادم هست ، یادت باشه

عرض ارادت جناب تپل خان

میلاد یکشنبه 21 آبان 1391 ساعت 16:11

آهان یادم رفت بگم که میدونم کامنت قبلیم هیچ ربطی به پست نداشت اما یه جوراییم از دید خودم ربط داشت

میلاد یکشنبه 21 آبان 1391 ساعت 16:17

در ضمن من یه صحبتی با ژولیت دارم

اگه می بینی محمد انقدر خوب اون بازی رو انجام میده بخاطر دلایل ژنتیکی که می تونی تو این پست دقیق تر در این زمینه آگاه بشی

http://www.jafarynejad.blogsky.com/1391/07/25/post-78/

سین بانو یکشنبه 21 آبان 1391 ساعت 18:20

خسته نباشید:)

ممنون سین بانوی عزیز

:)

ژولیت یکشنبه 21 آبان 1391 ساعت 21:53 http://migrenism.blogsky.com

دستت درد نکنه داداش میلاد کپلم!
مدرک فوق العاده ای بود واسه زمین زدن آغا مملی تروونیه قورباغه باز!
جوابشو دادم. فکر کنم تا چند روز دیگه تو پوست قورباغه از مرز خارج بشه!

شما حالشو داشتی خودت از زمین بلند شو ، زمین زدن ما پیشکش

والا با اون ژن تاثیر گذار شیرازیت

دانیال یکشنبه 21 آبان 1391 ساعت 23:44 http://poshteparchin.ir/

خدایی‌ش من وبلاگ‌خون نیستم. نه که بخوام کلاس بذارم و از این دری وری‌ها. نه به خدا. حوصله‌ی زل زدن به مانیتور و خوندن هر مطلبی رو ندارم.
خدایی‌ترش این‌که اهل مداهنه و تعریف الکی کردن از کسی هم نیستم.
از دو مورد بالا خدایی‌تر این‌که بی تعارف، بی اغراق نوشته‌های محمدحسین جعفری‌نژاد از تک و توک نوشته‌هایِ وبلاگی‌یه که واژه به واژه‌ش رو می‌خونم. هم خودت رو دوست دارم هم نوشته‌هات رو.

آقا نفرمایید ، من آدم بی جنبه ای هستماااا ، باورم میشه هاااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد