بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

تشییع خاطره ها با بیل مکانیکی ...

نیگا کن ، می بینی ؟! این روزا تو هیچ حیاطی نمی تونی همچین حوضی پیدا کنی . گوش کن ، می شنفی ؟! صدای قطره هایی که از شیر لب حوض خودشون رو پرت می کنن وسط آب یه جور صدای خاصه ، یه جور صدا که دل آدم رو آب می کنه ، جنس حال آدم رو " ناب " می کنه ...
 آقام همیشه پای همین حوض وضو می گرفت . سرما و گرما نمی شناخت پیرمرد ، هر چی جوش می زدیم که نکن آقا جون ، آب حوض سرده دوباره استخونات درد می گیره ، به خرجش نمی رفت که نمی رفت . می گفت : " لب حوض وضوی آدم رو با حال می کنه ، وضو که با حال باشه ، نمازتم با حال میشه ... "
 خانوم جان عصرای تابستون بساط عصرونه رو تو همون ایوون رو به رو پهن می کرد . یه روز کاهو با سکنجبین ، یه روز شبدر با سرکه ، یه روزم فالوده شیرازی و آبلیموی تازه ... اون گلدونای لب ایوون پر بود از شمعدونی ، دونه دونه اش به جون خانوم جان بند بود . پیش خودت نگی بی معرفته ها اما باورت میشه اصلا نفهمیدم کِی خشک شدن !

داداش حسین ام وقتی که بچه بود نصف روز رو بالای این درخت گردو سر می کرد . از اون بالا به آدمایی که از تو کوچه رد می شدن کرم می ریخت . یه بارم موقع پایین اومدن تنبونش گیر کرد به یه شاخه و کله پا آویزون شد از درخت . با خانوم جان و آبجی صفیه کلی بهش خندیدیم ...

راستی حسین ما رو  می شناسی ؟ خیلی وقته رفته از ایران ، اون ور درس دکتری خوند و واسه خودش سری شد توی سرا . فکر کنم عکسشو تو کیفم داشته باشم . آره اینجاس نیگا کن ، این آقامه ، این خانوم جانه ، این فسقلی آبجی صفیه اس ، اینم منم ، همین که کچلِ ، اونم حسینِ که نوک درخته ، همین درخته هااااا ، همین درخته .

ای روزگار بی صفت . می دونی مهندس حیف که مجبورم وگرنه...


بیا گل پسر ، اون کلنگتو بردار بیار کارتو شروع کن ، اصلا از همین حوض وسط حیاط شروع کن ...
راستی مهندس جون اگه نقشه خونه ی جدید راه داد حیاط رو یه جوری گودبرداری کن که این درخت گردو قطع نشه ، می دونی که ...


پی نوشت : راست گفته اند که " آدم از فردای خودش خبر ندارد " . این یعنی احتمال دارد یک روز جلوی تلویزیون دراز بکشی و در حالی که کانال ها  را بالا و پایین می کنی به سبب محکوم بودن به تماشای فیلم و سریال های نخ نما و ده بار تکرار ، زیر لب ، مدیر واحد تامین برنامه ی سیمای ملی رو مورد عنایات خاصه قرار بدهی ... اما چند روز بعد ، فقط چند روز بعد از آن ، وقتی مشغله ی زیاد و ساعت های شلوغ حتی فرصت نوشتن یک خط ناقابل را نمی دهد مجبور باشی برای ثبت یک "یادداشت جدید" در وبلاگت دست به دامن آرشیو داستانک های قدیمی ات شوی ... خلاصه این که عذر تقصیر ، چند وقتی را ( خواسته یا نا خواسته ) این جا را با داستانک های قدیمی ام آپ می کنم و به محض فراغت ، خواهم نوشت ...


نظرات 24 + ارسال نظر

سلام وبلاگ قشنگی دارید اسپمر برای تبلیغ وبلاگت میخوای ؟ میدونی اسپمر چیه ؟ اسپمر یه نرم افزاره که خیلی راحت و سریع لیست وبلاگ ها رو برات اتومات جمع می کنه و نظری که دوست داری براشون ارسال میکنه . . . !!! اینطوری خیلی سریع آمار وبلاگت افزایش پیدا می کنه قیمت اسپمر ها فوق العادس برای خرید به شماره زیر پیامک بزنید 09375053786 اسپمر بلاگفا : 2000 تومان اسپمر بلاگ اسکای : 2000 تومان اسپمر میهن بلاگ : 5000 تومان اگر بخوای خودمون هم براتون تبلیغات می کنیم با قیمت های فوق العاده : ارسال 1000 نظر تبلیغاتی 2000 تومن ارسال 3000 نظر تبلیغاتی 5000 تومن ارسال 10000 نظر تبلیغاتی 10000 تومن برای سفارش با شماره ی زیر تماس بگیرید یا پیامک بزنید 09375053786 روش های خرید : 1_ خرید از طریق کارت به کارت 2_ خرید از طریق کارت شارژ ایرانسل 3_ خرید از طریق کارت شارژ همراه اول زود بیا www.iranspam.blogfa.com

نه نمی خوام ...
نه ، فقط تو می دونی !

پیشته گِشه بابا ، چِخه بچه ...

بهارهای پیاپی چهارشنبه 6 دی 1391 ساعت 15:29 http://6khordad.blogfa.com

هاهاهاها
اصلا یادم رفت چی می خواستم بنویسم. جواب این بالایی رو خوب دادی

آخه اومده سواتشو به رخ من میکشه بچه قرتی ... با اون خنده ی ملیحش

بهارهای پیاپی چهارشنبه 6 دی 1391 ساعت 15:48

می خواستم بگم که درسته که این داستانک ها به دل میشینه و من واقعا دوستشون دارم اما این از جیب خوردن درسته؟ من یکی که قبول ندارم که تا یه مدت (نامعلوم) همه ش از آرشیو پست بذاری.

سعی می کنم زیاد طول نکشه ...

پسرک چهارشنبه 6 دی 1391 ساعت 16:10

سلام.
داستانک خوبی بود.قبلا نخونده بودمش.
شما که تازه احیایِ وبلاگی شده بودی!!
بهر حال هرجا هستید،خوش باشید.

سلام دوستم

چرا جو می دی خب ، من که جایی نمی رم ، همین جام ، فقط سعادت نوشتن ندارم مجبور شدم یه ناخنکی به آرشیو بزنم ، اونم نه آرشیو این وبلاگ ، آرشیو یه جا دیگه ...

عاطی چهارشنبه 6 دی 1391 ساعت 16:20


من هرگز و هرگز همچین فضایی رو تجربه نکردم!

ولی عجیـــــــــــــــــــــــب احساس نزدیکی می کنم ب این حس و نوشته و آدما!!!

ک حتما بخاطر قدرت نوشتن شماست!

:گل ل ل ل ل

روزهاتووون عالی!!!:گل

قدرت ؟ من ؟ شیب ؟ بام ؟

:-)

بانو چهارشنبه 6 دی 1391 ساعت 16:25

ما که استقبال میکنیم از این داستانکها! ولو مدتها توی آرشیو خاک خورده باشند...

خاک که نخورده اند فقط سعادت ضیافت نگا های دوستان این جا را نداشته اند

خاموش چهارشنبه 6 دی 1391 ساعت 17:30

ما هم آمدیم ابراز وجود کنیم بعد برویم بخوانیم
هررررررررر

شما هم وجودی هم موجود ، دوستم ...

خاموش چهارشنبه 6 دی 1391 ساعت 17:39

آآآآآآه (از نوع خانمان سوزش)
خونه ما هم حوض داشت باغچه داشت یه درخت گل محمدی که هر سال اردیبهشت از بوش مست میشدی و رنگ صورتی خوشگلش میون سبز پررنگ برگها چشمهات رو نوازش میداد. درختهای انار زردآلو آلوچه و....
حیاطم با آجرای مربعی (از اونا که توی کوره های قدیمی درست میشد) و آب پاشی دم غروبی توی تابستونای گرم و نفسگیر کویر دل و جیگرت رو با بوی خاک نم زده حال می آورد.
شبام رو تخت فلزی 5نفر بغل هم میخوابیدیم و هی یکی بغلی رو فشار میداد تا جا واسه خودش باز کنه... بعدم تو افسون ستاره های بی شمار آسمون غرق می شدی و دیگه نمی فهمیدی کجای این دنیای بی...
و الان هجوم سنگ و آهن و نماهای بی ریخت ساختمونای مدرن چشم ت رو از سیاحت آسمون محروم میکنه

می بینی ؟ می بینی آدم چه به سر دوست داشتنی های خودش می یاره ؟

راد چهارشنبه 6 دی 1391 ساعت 18:27 http://mmrad.blogfa.com

چقد به دل ادم می شینه
انگاری که همین الان نشستی لب ایونش یا داری دور حوضش راه می ری :)

بنده به سهم خود استقبال می کنم ...

حرف دل است شاید که به دل مهربانت می نشیند رفیق جان

ممنون که استقبال می کنی ...

دل آرام چهارشنبه 6 دی 1391 ساعت 19:39 http://delaramam.blogsky.com

برنامه ها و مطالب تکراری برای اونهایی که دیده اند و خوانده اند تکراریه ، اما برای ماهایی که نخوندیم نه . خیلی هم دوستداشتنیه .
داستانک گیرایی بود . ممنونم

ممنون از تو دلی جان :-)

پروین چهارشنبه 6 دی 1391 ساعت 19:49

برای من هم تکراری نبود. و خیلی قشنگ بود.

یاد این حیاط ها بخیر ... با این حوض ها ... و با آقابزرگ ها و عزیزجون هاشون :(

می ترسم از روزی که یاد تمام خوبی های دور و برمان به خیر شود ... و من بمانم در حسرت عاقبتی که به خیر نشد .

سلام بانو

ژولیت چهارشنبه 6 دی 1391 ساعت 19:53 http://migrenism.blogsky.com

نوستالوژی خونه های قدیمی اونم لای این همه اپارتمان بی احساس بتونی واقعا گفتن داشت فراگیان عزیز!
فالوده ی شیرازی جون به جونت کنن به شیرازیا مدیونی!

بر منکرش لعنت ...

:-)

دل آرام چهارشنبه 6 دی 1391 ساعت 20:49 http://delaramam.blogsky.com

ژولیت خب تو هم "19:59 " کامنت میذاشتی دیگه

آبجی دلی با شماست دختر شیرازی ، حواست رو بده اینور ...

سارا چهارشنبه 6 دی 1391 ساعت 21:00 http://sazesara.blogfa.com/

سلام
سرمای آن حوض یخ بسته را با تمام روحم احساس کردم.
آن روز که شمعدانی ها دلبری می کردند کنارشان نشستم و فالوه شیرازی را آرام آرام مزمزه کردم.
و درخت گردویی که چه بسیار از آن بالا رفتم و چه عاشقم بر آن...

کاش گل پسرانی پیدا می شدند که کلنگ زدن وسط بی مهری ها را می دانستند نه خط انداختند به مهر هایی که هر کدام خاطره ای شده اند هزار ساله...

سپاس برای نوشته تان چه داستانک و چه غیر...

سلام

خوشحالم که این جایید و خوشحالم که نوشته هایم را قابل خواندن می دانید

ممنون از شما

باغبان چهارشنبه 6 دی 1391 ساعت 21:05 http://laleabbasi.blogfa.com

خدمت داستانکهای قدیمی آرشیو تون هم ارادت داریم :)

این رابطه قیقا بین نویسنده ی داستانک ها و شخص شخیص باغبان خانم هم جریان دارد ، ما هم ارادت داریم آبجی خانم

نیمه جدی چهارشنبه 6 دی 1391 ساعت 23:17 http://nimejedi.blogsky.com

برای من که تازه و تنوری بود چون قبلن نخونده بودمش. ای ول! تصویر سازیا حرف نداشت. یعنی انگار منم اونجا بودم و داشتم می دیدم همه ی اون خونه قدیمیو.

خوشحالم که حس خوبی داشت ...

یه مریم جدید پنج‌شنبه 7 دی 1391 ساعت 00:57 http://newmaryam.blogsky.com

عالی بود. در این حد که چون عنوان رو کامل نخونده بودم فکر کردم واقعیه!

ممنون که باز هم به روز می کنید. حتی اگر از آرشیو باشد!

ممنون از شما ...

عالی شمایید

نرگس۲۰ پنج‌شنبه 7 دی 1391 ساعت 01:37

سلام
یاد خونه قدیمی مادربزرگم افتادم...چه خاطرات قشنگی زنده شد برام
ممنون
البته اوتجا هم الان به سرنوشت همین خونه دچار شده و دیگه اثری ازش نیست
ولی خاطرات خوشش تا همیشه زنده هست

سلام

همشون سرنوشتشون یه جوره ، آدمای قدیمی ، خونه های قدیمی ، حتی خاطره های قدیمی ...

محمد مهدی پنج‌شنبه 7 دی 1391 ساعت 08:35 http://mmbazari.blogfa.com



سلام

واسه من که این پست هم تازه بود و هم جالب و جذاب ...

کلنگ به خاطره ها زده ایم بخاطر فردا ...

کاش لااقل با تخریب گذشته ، آینده ای می ساختیم ...

نساختیم ، هیچ چیز نساختیم . باور کن رفیق

جزیره پنج‌شنبه 7 دی 1391 ساعت 11:49

سلام
واسه ما که جدید بود این داستان و البته خیلی هم دلنشین بود
اولش فک کردم داستانکِت یکی از قصه های زندگی خودته، خواستم بیام بت بگم تو چقدر گذشته ات اصیله. از اونایی که آدم میتونه بهش افتخار کنه ولی خب برا تو نبود دیگه:دی
البته به دور از شوخی فک کنم تو هم گذشته ی اصیلی داشته باشی.

ممنون جزیره جان

البته بنده بیشتر از اون که اصیل باشم عتیقه ام ...

می دونی که ؟

هرررر

پرچانه پنج‌شنبه 7 دی 1391 ساعت 13:10

شما اینجا رو آپ کن حالا هرجور که دلت خواست جدید، قدیم، تکراری اصلا بیا ویلگول بذار برو اگه ما چیزی گفتیم؟
عالی بود و البته دلگیر که از قلم شما بعید نیست

اتفاقا یه ضرب المثل معروف در این زمینه هست که می فرماید :

" شما بدم ، بمیر و بدم "

فکر کنم این ضرب المثل در مورد من مصداق پیدا می کنه نه نصیبه ؟!

پرچانه پنج‌شنبه 7 دی 1391 ساعت 13:11

میگم اون یارو بالایی رو بفرست پیش من تا یک توضیح کامل در مورد اسپمر ها براش بدم چطوره؟

نه خواهر

چه کاریه ؟!

حالا این یه نفر از خاطرات شیرین و سوتی های فرح بخش شما بی خبر بمونه به هیچ کجای دنمیا بر نمی خوره

خیالت راحت :)))

جزیره پنج‌شنبه 7 دی 1391 ساعت 16:49

کامنت منو جوای ندادی؟!جواب ندادی!!!!
مملی،مملی برار،اشهدتو بخون
میگم بخون

هی وااااااااااای من

ما شرمنده ... اصن ما داغوووووون و حواس پرت

هاله بانو یکشنبه 10 دی 1391 ساعت 08:40 http://haalehsaadeghi.blogsky.com

خونه قدیمی مادربزرگم یه حوض بزرگ وسط حیاط داشت با یه فواره قشنگ ... یه درخت یاس داشت که کل دیوار رو پوشونده بود و عطرش تو بهار مستت می کرد ...
کاش هنوز اون خونه بود ... اگه بود می رفتم یه گوشه اش به یاد بچگی هام قایم می شدم و با کلی بهانه یه دل سیر گریه می کردم ...

اگه بود ، دیگه هیچ بهانه ای واسه گریه کردن نبود ... مگه نه ؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد