ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
هم ولایتی بودند ، البته تا قبل از اینکه هوای شهر نشینی به سرش بزند و زمین و زراعت را رها کند و کوچ کند به شهر . یادش افتاد به شبی که سر سهم آب زراعت دست به یقه شده بودند و چشمهایش را بسته بود و دهانش را باز کرده بود و هر آن چه تا آن شب در دایره المعارف بد دهنی اش انباشته بود نثار مرد بی نوا کرده بود ...
مرد سقا کاسه ی آب را جلو آورد و گفت : " بفرما اخوی ، بفرما آب خنک "
از روی مرد خجالت می کشید ، سرش را بالا نیاورد فقط کاسه ی آب را گرفت و نوشید . هنوز جرعه ی اول را فرو نداده بود که خمپاره ای زوزه کشان آمد و درست جلوی کانال به زمین خورد . کاسه هنوز توی دستش بود اما مرد سقا افتاده بود روی زمین و دبه ی آبی که پشتش آویزان بود از چند جا سوراخ شده بود ...
سلام
جناب جعفری نژاد خوش عکس
فعلا اولی رو داشته باش...
اتفاقن زیاد هم خوش عکس نیستم احتمالن به این دلیل که اساسن خوش چهره نیستم ...
تا بوده چنین بوده
تا هست ...
آقای بلاگر تو از من افسرده تری ها!!
من که افسرده نیستم ... شوما رو نمی دونم البته ، اگه فکر می کنی علائمش رو داری حتمن به پزشک مراجعه کن
ضمنن به عنوان یه همنوع بهتون پیشنهاد می کنم روی یه تیکه کاغذ این جمله رو بنویسین : " هیچ قدرتی در عالم هستی به من اجازه نمی دهد به همنوع خودم برچسب بزنم و او را قضاوت کنم "
نوشتین ؟
آفرین ، حالا بچسبونش یه جایی که تو چشم باشه و روزی 100 بار از روش بخون
امیدوارم بهتر شی ...
چقدر خوب به این داستان جون بخشیده بودی
یاد خاطراتی افتادم که عموم واسم تعریف میکرد از جنگ
خدا دیگه اون روزا رو تکرار نکنه انشالله
من که ندیدم اون روزا رو ولی حتی از چیزایی که شنیدم و خوندم میشه فهمید که چقدر سخت بوده
بله ... جنگ ، همیشه و در هر شرایطی سخت و غیر قابل تحمله
مدال نقره ما رو هم بده بریم برادر
از رانت نویسنده ی وبلاگ بودنم استفاده می کنم و مدال طلا رو تقدیم به شما می کنم ...
ای آقــا...
کار ما از این حرفا (پزشک و ...) گذشته!!
برچسب؟ همنوع؟
کدومش؟ افسردگی یا خوش عکسی؟؟!!!!!
:دی
ایشالا هیچ وقت شرمنده کسی نشیم..
امیدوارم ... هرچند سخته
حداقل کاش سرش رو بلند کرده بود ... شاید تو همون نگاه کوتاه سقا می تونست معذرت خواهی رو تو نگاهش بخونه ...
راست گفته که : گاهی چقدر زود دیر می شود ...
حتمن می بخشیدش ...
راست گفته هاله ... خیلی زیاااااد
نمیخواستم ناراحتتون کنم
شرمنده.
خواهش می کنم
فراموشش کن دوست من
ممنون واسه داستان جدید :)
حدس بزنیم چه حالی شد...؟
اگر بلند شده بود و بغلش می کرد
شاید خمپاره به جای خالیشون خورده بود..هوم؟!
نمی شد .. ینی؟
چقدر عنوانش مناسب و قشنگه ... خیلی :)
چرا ... همه چی شدنیه
ممنون راد عزیز ...
من دیر اومدم
اینترنت بی صاحب شدهخرابه...
جنگ رو نمیدونم اما دعواهای سر مزرعه و حق و ناحق شدنش رو خیلی دیدم و حتی اینکه دوتا مرد گنده و مثلا عاقل که همه روستا و شهر کوچیک به اعتبار اونا چرخش میچرخید آخر سر با قهر و بدون ببخشش همدیگه رفتند اون دنیا...
حداقل کاش هم دیگه رو ببخشن.
کاش ...
میگم نمیشه ماهم آبجی خانوم باشیم؟آخه خیلی حال میده
داداش بی ذوق من هیشوخت نمیگه ابجی خانوم فقط هی میگه آب بیار ،پرتقال بیار، یه چیز بیار بخورم گشنمه فلا چیزو دانلود کن.فلان اهنگو میخوام...اصن یه وضی
شما هم آبجی خانومی ، آبجی خانوووم
برادر جماعت همینه دیگه ، اصن شیرینیش به همینه
بعدم داریم به یه ماهه وعده مان با جزیره جان نزدیک میشویم.
ممکن است(احتمال0/000001%) بخوایم درس بخونیم
لذا دلمون برای اینجا تنگ میشه
حرف اخر:برم تا منو نزدی!!!
موفق باشی آبجی خانوم ... هر چند تو هم مثل خودم درس بخون نیستی اینطور که از شواهد و قرائن پیداست لذا بعید می دونم فرصت بدی دلت واسه اینجا تنگ بشه
منظورم از دل تنگی اینه روزی 2بار بیشتر نمیام
شوما که بچه مثبتی به قیافه ات یه نگاه بنداز
ای بابا ... آبجی خانوم ، اینو باید از اونایی بپرسی که هنوز که هنوزه ( بعد از کلی سال ) صدام می کنن " ممد یدک "
البته که مثبت بودن خیلی هم خوب و با کلاس و مد می باشد و خدا کند که ما باشیم ... بهلللللله
بعدشم ما با معدل18 از یکی از دانشگاههای معتبر تهران (علامه!!!) فارغ التحصیل شده ایم. چی فکر کردی؟هان؟
راستش دیگه دوست ندارم درس بخونم میخوام برم دنبال هنر.... اما نمیشه
عصر خوبی داشته باشین
اگه بخوای میشه خواهر جان ...
به نظر من که هنر همین خواستن است ... بعلللله
به خدا خیلی چخوف شدی. خیلی هم صادق هم از نوع هدایتش هم از نوع چوبکش!
مملیوف چوبکوف چخوف!
تو به غیر از اسم گذاشتن رو من کار دیگه ای نداری
اندازه ی ستون های تخت جمشید سن داریا اما از یه دختر بچه ی4 ساله شیطون تری ... نه خداییش فکر می کنی مشکل از کجا باشه ؟ هااان ؟
یه دید جدید ب جنگ!یا ی دید جدید ب روزمره ی همه مون!
عالی بوود:گل ل ل ل
خودتی ...
هم عالی ، هم گل
ینی ستونای تخت جمشید 26 سالشون بوده و من نمی دونستم؟؟
خاک تو سر اون کارشناسان میراث فرهنگی که با اون تخمین مسخرشون ملت رو گذاشتن سر کار ! والا به قرعان!!!
پس لابد ج.ن.تی هم همکلاسی من بوده!
مشکل می تونه از موجودی طویل القامت به نام آسکاریس باشه که در ماتحت ادمیزاد لانه همی کناد!!!
خب ، پس ایشالا خدا شفات بده خواهر جان
باید خودم حدس می زدم مشکلت یه چیزی تو همین مایه ها باشه
زود خوب شی ژولی جاااااان ( آیکن دست به دعا برداشتن )
خوندمش..
آشنا بود...
هم داستان
هم سفا
هم "دبه ی آبی که پشتش آویزان بود از چند جا سوراخ شده بود ..."
خیلی آشنا بود
خیلی...
باز یادم رفت عنوانو بخوونم
زلال مثل آب... جاری عین رود
وااااو چقد دوست می داشتمش
نا قابل خانوم ...
دنیای کوچکیست. دنیای کوچکی که هر لحظه ممکن است تمام بشود و من نمی دانم چرا این هی یادم می رود؟!
سلام و ممنون بابت داستان جناب
سلام
خواهش میشه سارای عزیز
همان جرعه آب جرعه
بخشش بوده و
کات و تمام.......
یاحق...
شاید ... حتمن !
:(
کاش نگاهش کرده بود. کاش شناخته بودش و ندامت را در چشمانش دیده بود. آخر درد حرف ناحق در دل آدم میماند :(
باز هم خوب بود. ممنون آقا.
خوبی از خودتونه خانووووم ...
قربون خدا برم که نذاشت سقا، شرم اون مرد و خجالتش رو ببینه ...
می دونید که چی می گم...
بله ... خدا کار خودشو بلده ... البت اگه بنده هاش بذارن
دارم آرشیوتون رو میخونم و وبلاگ قبلی تون رو...
نکته های مهمش رو می نویسم تا بعدا علیه تون استفاده کنم...
هررررررر
خدایی الان یه چیز خوندم جیگرم کباب شد تو این افسردگی مزمن این روزها...
ینی داری علیه من دوسیه می بندی آبجی خانوم ؟!
مدیونی اگه بفرستیم " زیر هشت "
خدا نکنه جیگرت کباب شه خواهر جان
من عقب موندنم از داستانهاتون :(
برم اون دوتای دیگه رو هم بخونم. خیلی خیلی قشنگ مینویسی محمد جان
دستت درد نکنه
لطف دارین پروین بانوی جان
افتخار ماست حضور سرکار در بین مخاطبین این نوشته ها ... بدون تعارف
سلام وقت بخیر خدمت همه عزیزان به ویژه صاحبخونه
امروز وقت نذری پزون به یاد همتون هستم
شما هم اگر دستتون به آسمون رسید برای من حقیر هم دعا کنید
مممممممنون قاصدک جان...
قبول باشه ان شاء الله
سلااام
لذت می برم که داستانات در عین کوتاهی جامع هستند
حق مطلب توش ادا میشه
حتما سقا بخشیده بودش که اینطور مهربانانه آب بهش تعارف کرد
همین میتونه مرهمی باشه برای مرد...که وقت را برای عذرخواهی تلف کرده بود
قلمت پایدار جناب جعفری نژاد
ما همچنان منتظر چاپ کتاب داستانهای کوتاه آقای بلاگر هستیم
سلام
منم لذت می برم از این تعریفای آبجی نرگسم ، ینی اصن یه وضیااااا
ممنون خواهر خانومی
هععععععععععععععععععععععععععععععععی
شما کلن صدات به درد آواز خوندن نمی خوره دخترم
فکر کنم تو لبو فروشی آینده ی درخشان تری داشته باشی
نفففففر بعععععدی
منم ایضا: هععععععععععععععی
فقط قربونت برم ، یه وقت این جا بالا نیاریا دوست من
ما هم هم: هعـــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
احیانن اینجا شوما سه تا دارین تمرین سلفژ می کنین ؟ هاان ؟!
آقا این شعر رو شنیدی؟
داشتم منطق الطیر میخوندم دیدم چقــــــــــدر قشنگه این قسمت گفتم واسه شما هم بنویسم لذت ببری
(البته فکر کنم که این کتاب رو خونده باشی )
حق تعالی گفت با موسی به راز
کآخر از ابلیس رمزی جوی باز
چون بدید ابلیس را موسی به راه
گشت از ابلیس موسی رمزخواه
گفت دائم یاد دار این یک سخن
"من" مگو تا تو نگردی همچو من
گر به مویی زندگی باشد تورا
کافری ، نه بندگی باشد تورا
راه را انجام در ناکامی است
نام نیک مرد در بدنامی است
زانک اگر باشد در این ره کامران
صد منی سر بر زند در یک زمان
+ من بعد از خوندن این ابیات
منطق الطیر را عااااااشقم
ممنون قاصدک عزیز از حسن انتخابت
والامن نمیدونم نیت جزیره جان چی بوده ولی هرچی بوده حتما خیره!! ماهم از ایشون طرفداری میکنیم
در ضمن"سلفژ " ینی چی اونوخت؟؟؟؟
از من می شنوی اگه دوست داری عاقبت به خیر بشی از این آبجی جزیره ی ما پیروی کن ... خیلی شانس بیاری می شی عین خودش
"سلفژ " رو خودم فهمیدم. ینی چی برادر ن ما تو انظار عموم نمیخونیم. اصن چه معنی میده؟ نه بوگو ببینم
بعدم جزیره جان صلاح دونسته بگه "هععععععی" شوما مشکلی داری؟
آقا داستان بذارین دیگه
من اصن صلاح نمی دونم خودم رو با جزیره درگیر کنم پس اجازه می دم هر آتیشی می خواد بسوزونه ...
هی هی ... آه آه
هی میایم اینجا ایشون ، استاد محترم
به روز نکردن
هعییییییییییییییییییییییی
بله ...
استاد ؟!!
آقا زنگ واحد بغلی رو بزنین لطفن ، ما اینجا استاد نداریم که
تق تق تق
صابخونه؟؟؟
کسی خونه نیست؟
در خرابه ... مرحمت بفرمایید ، زنگ بزنید من بعد از این
هرررررر
تهران تعطیل میشه همینه دیگه...
شوما هم تنبلی میکنی برادر من
نمیگی چند تا آدم خمار 3روز از بی داستانی چی میکشن؟
اصن میدونی خماری چه دردیه؟هان؟
بیاین آپ کنید تا عصبانی نشدما
آخخخخ نمی دونی آبجی خانوم چقدر به این سه روز تعطیلی احتیاج داشتم ... این تن بمیره داشتن قالب تهی می کردم از خستگی و فشار کاری
در اسرع وقت آپ هم خواهم کرد خواهر جان
سلفژ یعنی صدای پی در پی
یعنی همان
هعیییییییییییییییییی
صدای پی در پی ؟!!
واااا ، چه حرفا ، چه چیزااا
آقا ما شنیده بودیم زنگ خرابه در بزنین
والا نشنیده بودیم در خرابه زنگ بزنین
جدی 3 روز تعطیله اینجا؟؟؟؟
من چون به طور کل از رسانه ها به دورم خبر ندارم
+ زییییییییییییییینگ(این زنگم زدم زودتر بیای آپ کنی)
سه روز تعطیل بود ...
می گم زنگ شما رو قطع کنن
شرط میبندم سه روز ممدخان گرفته خوابیده
همینه دیگه مرفهین بی درد شنیده بودیم ولی نه در این حد!!!
خوشبحالتون من که این سه روزه حسابی اوضاعم به هم ریخته بود اصن یه وضی
تازشم باباجونمون گیر داده بریم جهیزیه بخریم
من میگم آخه پدر من شوما شوهر پیدا کن اول
من :|
همه دخترای شوهر نکرده :|
پدر من:)))
تو این اوضاع داغون اقتصادی میخواد از هرچی 2تا بخره
شوما هم که آپ نمی کنی
آخه من دردمو به کی بگم؟
والا مگه روناک می ذاره آدم بخوابه
این سه روز رو به طور کامل در حال میهمان بازی بودیم
البته خوش گذشت و جای دوستان و عزیزان بسی خالـــــــــــــی
تو این اوضاع داغون اقتصادی خیلی دلتم بخواد بابا به این خوبی
ایشالا به سلامتی و دل خوش ، مداااااام
داستان جدید خواندنم آرزوست
به روی چشم ...
هممممم... خب من همین قد می دونم..
اینطوری تو ذهنم مونده ...
الانه ویکی رو هم دیدم همینو نوشته :
"سلفژ را می توان خواندن یک سری نت ها به صورت پی در پی و پشت سر هم و با رعایت قوانین نت ها و سکوت ها و ... معرفی کرد."
ویکی راست میگه ، به ویکی اعتماد کن ... البت نه همیشه
دعا کنید هیشکی هیچوقت درد نکشه
خیلی سخته داداشی...
درد ؟!!!
خوبی خواهر جان ؟
می دونم که خوب می شی زود زود ... من هم دعا می کنم و امیدوارم