بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

زلال مثل آب ... جاری عین رود

مرد سقا توی کانال راه می رفت و کاسه ی توی دستش را از دبه ی آبی که پشتش آویزان کرده بود پر می کرد و به دست رزمنده ها می داد .صورتش را آفتاب بیابان های جنوب سوزانده بود . ریش و مویش جو گندمی شده بود با این حال نگاهش هنوز برایش آشنا بود ...

 
هم ولایتی بودند ، البته تا قبل از اینکه هوای شهر نشینی به سرش بزند و زمین و زراعت را رها کند و کوچ کند به شهر . یادش افتاد به شبی که سر سهم آب زراعت دست به یقه شده بودند و چشمهایش را بسته بود و دهانش را باز کرده بود و هر آن چه تا آن شب در دایره المعارف بد دهنی اش انباشته بود نثار مرد بی نوا کرده بود ...

مرد سقا کاسه ی آب را جلو آورد و گفت : " بفرما اخوی ، بفرما آب خنک  "
از روی مرد خجالت می کشید ، سرش را بالا نیاورد فقط کاسه ی آب را گرفت و نوشید . هنوز جرعه ی اول را فرو نداده بود که خمپاره ای زوزه کشان آمد و درست جلوی کانال به زمین خورد . کاسه هنوز توی دستش بود اما مرد سقا افتاده بود روی زمین و دبه ی آبی که پشتش آویزان بود از چند جا سوراخ شده بود ...

 

نظرات 43 + ارسال نظر
جناب آشفته چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 14:01 http://confused-mind.blogfa.com/

سلام
جناب جعفری نژاد خوش عکس
فعلا اولی رو داشته باش...

اتفاقن زیاد هم خوش عکس نیستم احتمالن به این دلیل که اساسن خوش چهره نیستم ...

جناب آشفته چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 14:03 http://confused-mind.blogfa.com/


تا بوده چنین بوده
تا هست ...
آقای بلاگر تو از من افسرده تری ها!!

من که افسرده نیستم ... شوما رو نمی دونم البته ، اگه فکر می کنی علائمش رو داری حتمن به پزشک مراجعه کن

ضمنن به عنوان یه همنوع بهتون پیشنهاد می کنم روی یه تیکه کاغذ این جمله رو بنویسین : " هیچ قدرتی در عالم هستی به من اجازه نمی دهد به همنوع خودم برچسب بزنم و او را قضاوت کنم "

نوشتین ؟
آفرین ، حالا بچسبونش یه جایی که تو چشم باشه و روزی 100 بار از روش بخون

امیدوارم بهتر شی ...

قاصدک چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 14:06

چقدر خوب به این داستان جون بخشیده بودی

یاد خاطراتی افتادم که عموم واسم تعریف میکرد از جنگ

خدا دیگه اون روزا رو تکرار نکنه انشالله
من که ندیدم اون روزا رو ولی حتی از چیزایی که شنیدم و خوندم میشه فهمید که چقدر سخت بوده

بله ... جنگ ، همیشه و در هر شرایطی سخت و غیر قابل تحمله

قاصدک چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 14:07

مدال نقره ما رو هم بده بریم برادر

از رانت نویسنده ی وبلاگ بودنم استفاده می کنم و مدال طلا رو تقدیم به شما می کنم ...

جناب آشفته چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 14:29 http://confused-mind.blogfa.com/

ای آقــا...
کار ما از این حرفا (پزشک و ...) گذشته!!
برچسب؟ همنوع؟
کدومش؟ افسردگی یا خوش عکسی؟؟!!!!!
:دی

طوطی چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 14:29

ایشالا هیچ وقت شرمنده کسی نشیم..

امیدوارم ... هرچند سخته

هاله بانو چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 14:30 http://halehsadeghi.blogsky.com

حداقل کاش سرش رو بلند کرده بود ... شاید تو همون نگاه کوتاه سقا می تونست معذرت خواهی رو تو نگاهش بخونه ...
راست گفته که : گاهی چقدر زود دیر می شود ...

حتمن می بخشیدش ...

راست گفته هاله ... خیلی زیاااااد

جناب آشفته چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 14:32 http://confused-mind.blogfa.com/

نمیخواستم ناراحتتون کنم
شرمنده.

خواهش می کنم

فراموشش کن دوست من

راد چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 14:42 http://mmrad.blogfa.com

ممنون واسه داستان جدید :)

حدس بزنیم چه حالی شد...؟
اگر بلند شده بود و بغلش می کرد
شاید خمپاره به جای خالیشون خورده بود..هوم؟!
نمی شد .. ینی؟

چقدر عنوانش مناسب و قشنگه ... خیلی :)

چرا ... همه چی شدنیه

ممنون راد عزیز ...

خاموش چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 14:45

من دیر اومدم
اینترنت بی صاحب شدهخرابه...
جنگ رو نمیدونم اما دعواهای سر مزرعه و حق و ناحق شدنش رو خیلی دیدم و حتی اینکه دوتا مرد گنده و مثلا عاقل که همه روستا و شهر کوچیک به اعتبار اونا چرخش میچرخید آخر سر با قهر و بدون ببخشش همدیگه رفتند اون دنیا...
حداقل کاش هم دیگه رو ببخشن.

کاش ...

خاموش چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 14:50

میگم نمیشه ماهم آبجی خانوم باشیم؟آخه خیلی حال میده
داداش بی ذوق من هیشوخت نمیگه ابجی خانوم فقط هی میگه آب بیار ،پرتقال بیار، یه چیز بیار بخورم گشنمه فلا چیزو دانلود کن.فلان اهنگو میخوام...اصن یه وضی

شما هم آبجی خانومی ، آبجی خانوووم

برادر جماعت همینه دیگه ، اصن شیرینیش به همینه

خاموش چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 14:54

بعدم داریم به یه ماهه وعده مان با جزیره جان نزدیک میشویم.
ممکن است(احتمال0/000001%) بخوایم درس بخونیم
لذا دلمون برای اینجا تنگ میشه

حرف اخر:برم تا منو نزدی!!!

موفق باشی آبجی خانوم ... هر چند تو هم مثل خودم درس بخون نیستی اینطور که از شواهد و قرائن پیداست لذا بعید می دونم فرصت بدی دلت واسه اینجا تنگ بشه

خاموش چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 15:06

منظورم از دل تنگی اینه روزی 2بار بیشتر نمیام
شوما که بچه مثبتی به قیافه ات یه نگاه بنداز

ای بابا ... آبجی خانوم ، اینو باید از اونایی بپرسی که هنوز که هنوزه ( بعد از کلی سال ) صدام می کنن " ممد یدک "

البته که مثبت بودن خیلی هم خوب و با کلاس و مد می باشد و خدا کند که ما باشیم ... بهلللللله

خاموش چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 15:15

بعدشم ما با معدل18 از یکی از دانشگاههای معتبر تهران (علامه!!!) فارغ التحصیل شده ایم. چی فکر کردی؟هان؟
راستش دیگه دوست ندارم درس بخونم میخوام برم دنبال هنر.... اما نمیشه
عصر خوبی داشته باشین

اگه بخوای میشه خواهر جان ...

به نظر من که هنر همین خواستن است ... بعلللله

ژولیت چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 15:26 http://migrenism.blogsky.com

به خدا خیلی چخوف شدی. خیلی هم صادق هم از نوع هدایتش هم از نوع چوبکش!
مملیوف چوبکوف چخوف!



تو به غیر از اسم گذاشتن رو من کار دیگه ای نداری

اندازه ی ستون های تخت جمشید سن داریا اما از یه دختر بچه ی4 ساله شیطون تری ... نه خداییش فکر می کنی مشکل از کجا باشه ؟ هااان ؟

عاطی چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 15:31


یه دید جدید ب جنگ!یا ی دید جدید ب روزمره ی همه مون!

عالی بوود:گل ل ل ل

خودتی ...

هم عالی ، هم گل

ژولیت چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 15:59 http://migrenism.blogsky.com

ینی ستونای تخت جمشید 26 سالشون بوده و من نمی دونستم؟؟
خاک تو سر اون کارشناسان میراث فرهنگی که با اون تخمین مسخرشون ملت رو گذاشتن سر کار ! والا به قرعان!!!
پس لابد ج.ن.تی هم همکلاسی من بوده!
مشکل می تونه از موجودی طویل القامت به نام آسکاریس باشه که در ماتحت ادمیزاد لانه همی کناد!!!

خب ، پس ایشالا خدا شفات بده خواهر جان

باید خودم حدس می زدم مشکلت یه چیزی تو همین مایه ها باشه

زود خوب شی ژولی جاااااان ( آیکن دست به دعا برداشتن )

باغبان چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 16:44

خوندمش..
آشنا بود...
هم داستان
هم سفا
هم "دبه ی آبی که پشتش آویزان بود از چند جا سوراخ شده بود ..."
خیلی آشنا بود
خیلی...

باغبان چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 16:50

باز یادم رفت عنوانو بخوونم
زلال مثل آب... جاری عین رود
وااااو چقد دوست می داشتمش

نا قابل خانوم ...

سارا چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 17:25 http://sazesara.blogfa.com/1391/10

دنیای کوچکیست. دنیای کوچکی که هر لحظه ممکن است تمام بشود و من نمی دانم چرا این هی یادم می رود؟!

سلام و ممنون بابت داستان جناب

سلام

خواهش میشه سارای عزیز

آوا چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 19:54

همان جرعه آب جرعه
بخشش بوده و
کات و تمام.......
یاحق...

شاید ... حتمن !

پروین چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 20:13

:(
کاش نگاهش کرده بود. کاش شناخته بودش و ندامت را در چشمانش دیده بود. آخر درد حرف ناحق در دل آدم میماند :(

فرشته چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 21:48

باز هم خوب بود. ممنون آقا.

خوبی از خودتونه خانووووم ...

فرشته چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 21:54

قربون خدا برم که نذاشت سقا، شرم اون مرد و خجالتش رو ببینه ...
می دونید که چی می گم...

بله ... خدا کار خودشو بلده ... البت اگه بنده هاش بذارن

خاموش چهارشنبه 13 دی 1391 ساعت 22:20

دارم آرشیوتون رو میخونم و وبلاگ قبلی تون رو...
نکته های مهمش رو می نویسم تا بعدا علیه تون استفاده کنم...
هررررررر

خدایی الان یه چیز خوندم جیگرم کباب شد تو این افسردگی مزمن این روزها...

ینی داری علیه من دوسیه می بندی آبجی خانوم ؟!

مدیونی اگه بفرستیم " زیر هشت "

خدا نکنه جیگرت کباب شه خواهر جان

پروین پنج‌شنبه 14 دی 1391 ساعت 04:24

من عقب موندنم از داستانهاتون :(
برم اون دوتای دیگه رو هم بخونم. خیلی خیلی قشنگ مینویسی محمد جان
دستت درد نکنه

لطف دارین پروین بانوی جان

افتخار ماست حضور سرکار در بین مخاطبین این نوشته ها ... بدون تعارف

قاصدک پنج‌شنبه 14 دی 1391 ساعت 08:48

سلام وقت بخیر خدمت همه عزیزان به ویژه صاحبخونه
امروز وقت نذری پزون به یاد همتون هستم
شما هم اگر دستتون به آسمون رسید برای من حقیر هم دعا کنید

مممممممنون قاصدک جان...

قبول باشه ان شاء الله

نرگس۲۰ پنج‌شنبه 14 دی 1391 ساعت 13:00

سلااام
لذت می برم که داستانات در عین کوتاهی جامع هستند
حق مطلب توش ادا میشه

حتما سقا بخشیده بودش که اینطور مهربانانه آب بهش تعارف کرد
همین میتونه مرهمی باشه برای مرد...که وقت را برای عذرخواهی تلف کرده بود

قلمت پایدار جناب جعفری نژاد
ما همچنان منتظر چاپ کتاب داستانهای کوتاه آقای بلاگر هستیم

سلام

منم لذت می برم از این تعریفای آبجی نرگسم ، ینی اصن یه وضیااااا

ممنون خواهر خانومی

جزیره پنج‌شنبه 14 دی 1391 ساعت 13:02

هععععععععععععععععععععععععععععععععی

شما کلن صدات به درد آواز خوندن نمی خوره دخترم

فکر کنم تو لبو فروشی آینده ی درخشان تری داشته باشی

نفففففر بعععععدی

راد پنج‌شنبه 14 دی 1391 ساعت 20:50

منم ایضا: هععععععععععععععی

فقط قربونت برم ، یه وقت این جا بالا نیاریا دوست من

خاموش پنج‌شنبه 14 دی 1391 ساعت 21:50

ما هم هم: هعـــــــــــــــــــــــــــــــــــــی

احیانن اینجا شوما سه تا دارین تمرین سلفژ می کنین ؟ هاان ؟!

قاصدک جمعه 15 دی 1391 ساعت 17:36

آقا این شعر رو شنیدی؟
داشتم منطق الطیر میخوندم دیدم چقــــــــــدر قشنگه این قسمت گفتم واسه شما هم بنویسم لذت ببری
(البته فکر کنم که این کتاب رو خونده باشی )

حق تعالی گفت با موسی به راز

کآخر از ابلیس رمزی جوی باز

چون بدید ابلیس را موسی به راه

گشت از ابلیس موسی رمزخواه

گفت دائم یاد دار این یک سخن

"من" مگو تا تو نگردی همچو من

گر به مویی زندگی باشد تورا

کافری ، نه بندگی باشد تورا

راه را انجام در ناکامی است

نام نیک مرد در بدنامی است

زانک اگر باشد در این ره کامران

صد منی سر بر زند در یک زمان


+ من بعد از خوندن این ابیات

منطق الطیر را عااااااشقم

ممنون قاصدک عزیز از حسن انتخابت

خاموش جمعه 15 دی 1391 ساعت 19:00

والامن نمیدونم نیت جزیره جان چی بوده ولی هرچی بوده حتما خیره!! ماهم از ایشون طرفداری میکنیم
در ضمن"سلفژ " ینی چی اونوخت؟؟؟؟

از من می شنوی اگه دوست داری عاقبت به خیر بشی از این آبجی جزیره ی ما پیروی کن ... خیلی شانس بیاری می شی عین خودش

خاموش جمعه 15 دی 1391 ساعت 19:04

"سلفژ " رو خودم فهمیدم. ینی چی برادر ن ما تو انظار عموم نمیخونیم. اصن چه معنی میده؟ نه بوگو ببینم
بعدم جزیره جان صلاح دونسته بگه "هععععععی" شوما مشکلی داری؟
آقا داستان بذارین دیگه

من اصن صلاح نمی دونم خودم رو با جزیره درگیر کنم پس اجازه می دم هر آتیشی می خواد بسوزونه ...

راد شنبه 16 دی 1391 ساعت 09:39 http://mmrad.blogfa.com

هی هی ... آه آه
هی میایم اینجا ایشون ، استاد محترم
به روز نکردن
هعییییییییییییییییییییییی
بله ...

استاد ؟!!

آقا زنگ واحد بغلی رو بزنین لطفن ، ما اینجا استاد نداریم که

قاصدک شنبه 16 دی 1391 ساعت 15:08

تق تق تق
صابخونه؟؟؟

کسی خونه نیست؟

در خرابه ... مرحمت بفرمایید ، زنگ بزنید من بعد از این

هرررررر

خاموش شنبه 16 دی 1391 ساعت 17:37

تهران تعطیل میشه همینه دیگه...
شوما هم تنبلی میکنی برادر من
نمیگی چند تا آدم خمار 3روز از بی داستانی چی میکشن؟
اصن میدونی خماری چه دردیه؟هان؟
بیاین آپ کنید تا عصبانی نشدما

آخخخخ نمی دونی آبجی خانوم چقدر به این سه روز تعطیلی احتیاج داشتم ... این تن بمیره داشتن قالب تهی می کردم از خستگی و فشار کاری

در اسرع وقت آپ هم خواهم کرد خواهر جان

راد شنبه 16 دی 1391 ساعت 19:25 http://mmrad.blogfa.com

سلفژ یعنی صدای پی در پی
یعنی همان
هعیییییییییییییییییی

صدای پی در پی ؟!!

واااا ، چه حرفا ، چه چیزااا

قاصدک شنبه 16 دی 1391 ساعت 19:58

آقا ما شنیده بودیم زنگ خرابه در بزنین
والا نشنیده بودیم در خرابه زنگ بزنین

جدی 3 روز تعطیله اینجا؟؟؟؟
من چون به طور کل از رسانه ها به دورم خبر ندارم


+ زییییییییییییییینگ(این زنگم زدم زودتر بیای آپ کنی)

سه روز تعطیل بود ...

می گم زنگ شما رو قطع کنن

خاموش شنبه 16 دی 1391 ساعت 20:06

شرط میبندم سه روز ممدخان گرفته خوابیده
همینه دیگه مرفهین بی درد شنیده بودیم ولی نه در این حد!!!
خوشبحالتون من که این سه روزه حسابی اوضاعم به هم ریخته بود اصن یه وضی
تازشم باباجونمون گیر داده بریم جهیزیه بخریم
من میگم آخه پدر من شوما شوهر پیدا کن اول
من :|
همه دخترای شوهر نکرده :|
پدر من:)))
تو این اوضاع داغون اقتصادی میخواد از هرچی 2تا بخره
شوما هم که آپ نمی کنی
آخه من دردمو به کی بگم؟

والا مگه روناک می ذاره آدم بخوابه

این سه روز رو به طور کامل در حال میهمان بازی بودیم

البته خوش گذشت و جای دوستان و عزیزان بسی خالـــــــــــــی

تو این اوضاع داغون اقتصادی خیلی دلتم بخواد بابا به این خوبی

ایشالا به سلامتی و دل خوش ، مداااااام

بهارهای پیاپی یکشنبه 17 دی 1391 ساعت 05:33

داستان جدید خواندنم آرزوست

به روی چشم ...

راد یکشنبه 17 دی 1391 ساعت 09:15

هممممم... خب من همین قد می دونم..
اینطوری تو ذهنم مونده ...

الانه ویکی رو هم دیدم همینو نوشته :
"سلفژ را می توان خواندن یک سری نت ها به صورت پی در پی و پشت سر هم و با رعایت قوانین نت ها و سکوت ها و ... معرفی کرد."

ویکی راست میگه ، به ویکی اعتماد کن ... البت نه همیشه

خاموش یکشنبه 17 دی 1391 ساعت 09:40

دعا کنید هیشکی هیچوقت درد نکشه
خیلی سخته داداشی...

درد ؟!!!

خوبی خواهر جان ؟

می دونم که خوب می شی زود زود ... من هم دعا می کنم و امیدوارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد