بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

نیمCat

شاید اگر چند سال قبل بود می گفتم : احتمال این که تمام معلمین دوران تحصیلم - از اولین سال های دوره ی ابتدایی تا آخرین ترم دانشگاه - را یک جا ، دور هم ببینم و کنارشان بنشینم و با آنها اختلاط کنم به همان اندازه بعید است که یک مامور شهرداری در یک کشور ، حالا هر کجای دنیا ،  " رئیس جمهور " شود . اما خب از آن جایی که جهان هر روز ، با سرعت ، به سمتی پیش می رود که شانس ماموران زحمتکش شهرداری برای تصدی پست ریاست جمهوری افزایش می یابد اجازه می خواهم گزاره ی بالا را به این شکل اصلاح کنم : " احتمال این که تمام معلمین دوران تحصیلم - از اولین سال های دوره ی ابتدایی تا آخرین ترم دانشگاه - را یک جا ، دور هم ببینم و کنارشان بنشینم و با آنها اختلاط کنم به همان اندازه بعید است که شنیدن خبر هم تیمی شدن کریستیانو رونالدو و لیونل مسی ، به خصوص بعد از اتفاقی که دیشب افتاد "

الغرض ؛
می دانم که شانس دیدن تمام معلمین زندگی ام در عالم واقع چیزی نزدیک به صفر کِلوین است . دقیقا به همین خاطر مدت هاست آرزو دارم حداقل در خواب تنی چند از این اساتید گرام را ببینم و کنارشان بنشینم و چیزکی در گوششان زمزمه کنم ، مثلا :

کنار آقای حاجیان ، دبیر ریاضی سال اول راهنمایی بنشینم و همانطور که طبق یک عادت چندش آور مشغول جویدن ناخنهایش است آرام زیر گوشش بگویم : خیالت راحت انتگرال دو گانه و چند گانه ای که توی دانشگاه خواندیم هم به همین مزخرفی و بی مصرفی ب.م.م و ک.م.م است که دو هفته ی تمام جان کندی تا توی مخ من و بقیه ی آن بخت برگشته های سر کلاس بکنی !

کنار آقای دمیرچی ، دبیر فیزیک سال سوم دبیرستان بنشینم و در حالی که زیپ گرمکن سبز جیغش را بالا و پایین می کشم ، بگویم : مش حسین آقاااااا ، باورت شد دنیا همون " دارالفشار " ای است که می گفتم ... حالا فهمت شد که نیوتن آن همه خون جگر نخورد که فقط چهار تا قانون زپرتی به خورد خلق الله بدهد . نیوتن اولین نفری نبود که فشار را فهمید اما اولین نفری بود که قانون مندش کرد ، هدفمند نه هااااا ، قانون منـــــــــــــــــد .

کنار آقای اشنویی ، دبیر شیمی سال دوم دبیرستان ... نه ، کنارش نه ! کمی دورتر - آنقدر که بوی پرمنگنات پتاسیم و سولفور کربن حاصل از فعل و انفعالات داخل آزمایشگاه که گویی با تار و پود لباس هایش درآمیخته بود آزارم ندهد - بایستم و بگویم : آقای خاص ، ما که از شیمی و واکنش های شیمیایی اش فقط یک تخمیر را یاد گرفتیم و بس . آن هم نه از باد کردن خمیر نان فرانسوی ، از کف کردن محتویات لیوان های شیشه ای ...

کنار آقای طریقت پناه ، دبیر ادبیات بنشینم و انگشت اشاره ام را توی سوراخ کفش های تخت و نیم تخت خورده اش بگردانم و بگویم : استاد ، سعدی و حافظ هنوز بر مواضع خود استوارند آیا ؟!! راست است که می گویند رودکی گردو باز قهاری بوده ؟!
 اما نه ... نمی گفتم . به این یکی هیچ چیز نمی گفتم . انصافت کجاست پسر ؟! آدم به کسی که عشق معلمی برایش یک جفت کفش سالم هم نمی شود که چیزی نمی گوید .

به استاد " انقلاب و ریشه ها " ور نمی رفتم . می دانی ؟ ور رفتن با بعضی آدم ها خوبیت ندارد ، عاقبت هم . به او ، از دور از جایی که دستش به یقه ام نرسد می گفتم : " خالی بستم استاد ! شب امتحان هم برق داشتیم و هم کولر خانه کار می کرد فقط حوصله ی خواندن کتاب تو یکی را اصلا نداشتم . دو نمره ای که به تبع عجز و لابه های دروغین ام مرحمت فرمودید شاید به درد ریشه های شما نخورد اما حقیر را از مشروطی فراری داد "

خلاصه این که کلی وقت خودتان و خودمان را پشت میز و نیمکت های فکسنی تلف کردید ، آخرش که چه ؟

کاش عوض تمام این خزعبلات بی مصرف ، به قاعده ی یک تکه گچ سفید و یک تخته سیاه ، مشق زندگی می کردید با ما ... درس زیستن می آموختید کاش

نظرات 51 + ارسال نظر
خاموش سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 10:12

فعلا اول

فعلا سلام ...

سارا سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 10:13 http://sazesara.blogfa.com/

جانا سخن از زبان ما می گویی...
همیشه از مدرسه گریزان بودم، همیشه هم دانش آموز محبوب اولیاء مدرسه و این درد عمیقی بود...

بقیه را بی خیال، اگر دبیر ادبیاتم را ببینم نمی دانم چکارش می کنم که حرص دلم بخوابد، روزی انشایی نوشتم به سبک ستون عهد قاجار گل آقا، پدر را فراخواند به مدرسه و سکه یه پولمان کرد، پدر از آن روز به بعد، بعد از ظهرها برایمان کلاس انشاء می گذاشت تا مثل بشر بنویسیم، مثل عوام الناس، که ما هم یاد نگرفتیم انگار...

آهان، دبیر دینی مان هم اگر مرا ببیند خودش احتمالا سکته کند از به یاد آوردن خاطرات درخشانمان، او را لازم نیست بلایی سرش آورم، بلا خود به خود سرش می آید...


طنّاز بود قلمتان جناب، دست خوش

ممنون سارا جان

و بیچاره معلم دینی تان ...

خاموش سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 10:20

آقای جعفری نژاد نمیدونم چیزی که میخوام بگم خوبه یانه
اما میدونید چیه؟ از ابتدایی تا الان که22سالمه همیشه حسرت داشتن یه معلم خوب رو داشتم
نه اینکه معلمهام بد باشن ها نه!
فقط اینکه از همون وقت تنها چیزی که من از زندگی به واسطه مدرسه یاد گرفتم این بود که پول همه چی رو درست میکنه اگه خانواده ات ثروتمند باشن حتی تو هم دانش آموز خوبی میشی!
هنوز حسرت یه جعبه آبرنگی که تو مسابقات برنده شدم و اون رو به جای من به یکی دیگه دادم رو دلم مونده
میدونید اینجا شهر کوچیکی هست واز اون زمان تا حالا هنوزم بچه پولدارها تو کلاس "الف "و بقیه تو کلاس "ب" هستن
الان میدونم الف یا ب هیچ فرقی نداره اما هنوزم بچه های قشرمتوسط این شهر آرزو دارن برن کلاس الف
خیلی چیزها که تو دوران مدرسه تو ذهن ما ثبت شده تو نا خودآگاهمون هست و ما رو می ترسونه
مثل تنبیهی که با خط کش چوبی به خاطر ننوشتن تکلیف روی دستهای یه دختر اول ابتدایی هنوز که هنوزه یادم می افته اشکم در میاد
نمیدونم واقعا... شاید الان معلم ها به بچه ها درس زندگ میدن

البته که معلم خوب هم هست ... زیاد هم هست

اما خب ما به جز در یکی دو مورد خاص ، در این زمینه زیاد خوش شانس نبودیم پنداری

خاموش سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 10:25

اعصاب ندارم ها...
الان خوندم دیدم چی نوشتم
خب ناگفته پیداست که غرض و نتیجه اخلاقی این پست چی بود ولی خدایی داغ دلم تازه شد اختیار از کف بداندی
بهله پست با مفهومی بود(آیکون سوت بلبلی)

ویتامین B1 و کلن خانواده ی B را توصیه می کنم

روزی یک عدد ... ترجیحن بعد از صبحانه

هررر

راد سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 10:29

هورا

باغبان سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 11:03

شاید اگه قبلا این پست رو می خوندم باهاش موافق بودم
ولی الان می دونی چی تو ذهنمه
زیستن:
زندگانی‌کردن, زندگانی‌کننده, زنده, زینده
( مصدر ) ( زیست زید خواهد زیست بزی زینده زیان زیسته ) زندگانی کردن عمر کردن .
آدمها در حین زندگی کردن درسهای زندگی کردن رو یاد می گیرند
هیچ کس نمی تونه اون بیرون بشینه و بگه زندگی اینجوریه زندگی اونجوریه این درس امروز زندگی کردن هست پسرم یا دخترم
می دونی هیچ کس نمی تونه برای شرایط خاص تو نسخه بپیچه چون هرگز جای تو نیست...
حرف زیاد دارم ولی مثل همیشه کلمه کردنشون برام سخته
مثل یه فوتبالیست که بیرون از زمین کلی تمرین می کنه فک می کنه توی اوج آمادگی هست اصلا با خود گواردیولا درسهای تئوریشو پاس کرده کلی زحمت کشیده مربیش هرچی می دونسته بهش یاد داده ولی وقتی وارد زمین می شه برای اولین بار هیجان تشویقها اضطرابها حتی نمی تونه توپ رو با پاهاش نگه داره چه برسه به اینکه خوب بازی بکنه
آقا اجازه شرمنده روده درازی کردیم!

با این که آدم ها در حین زندگی کردن درس های زندگی رو می آموزند موافقم اما فکر نمی کنی همش این نباشه باغبان جان ...

اگه قرار بود درس زندگی رو در حین زندگی بیاموزیم پس اصولا مدرسه رفتن به چه درد می خورد ؟ صرفن قرار بود تو مدرسه جمع و تفریق و ضرب و تقسیم یاد بگیریم ، تاریخ بخونیم و جغرافیا نشخوار کنیم ؟!!

نه دوست من ، تو مدرسه خیلی چیزای مهم تر هم می شد یادمون بدن . چیزایی که الان یه پسر 30 ساله یا یه دختر 33 ساله از ندونستنش شرمگین نباشن و بار ندونستن اونها روی دوش جامعه نباشه

در ضمن اون فوتبالیستی که کل درس هاش رو با گواردیولا پاس کرده وقتی وارد زمین میشه شاید یه کم هیجان داشته باشه اما نه اونقدر که دست و پاش رو گم کنه ... اونایی که می بینی دست و پاش روگم می کنن اونایی هستن که درس فوتبال رو از اصغر شوتی و اکبر اوتی یاد گرفتن ...
حرف من هم دقیقن تفاوت های بین درس دادن گواردیولا و اکبر اوتیه ...

در ضمن شوما صاحب اختیاری

راد سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 11:09

همه معلم های ما همینی بودند که شما گفتید

گاهی مهربان اما ناتوان
گاهی پرتوان اما نامهربان

فقط کسی که همیشه یادش می کنم
خانم سمیعی است.. یک ناظم بود که لیسانس ادبیات داشت

تنها کسی بود که تونست بهم درس زندگی بده :)

ممنون بابت قلمتون....

بله ... همیشه استثنا هم وجود دارد . استثناء های امیدوار کننده .

ممنون که می خوانیدم

باغبان سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 11:23

آقا اجازه؟
من فقط خواستم بگم تئوری با بازی فرق می کنه
تا زندگی نکنم یاد نمی گیرم چطور زندگی کنم!
می دونی فک کنم شاید اصلا پیام پستت رو نگرفتم

آقا اجازه این همشهری خیلی خنگوله شما به بزرگواری خودتون ببخشید

شایدم اصن پست رو کاملن نخوندی شیطووووون

پرچانه سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 11:39 http://forold.blogsky.com/

آخه اون بدبختها از زیستن چی میفهمیدن که به من و شما بخوان یاد بدن
توقعاتی داریاااااا

مخالفم نصیبه جان

البته که بین معلمین هم آدم فهمیده و وظیفه شناس پیدا میشه ، شاید بیشتر از اقشار دیگر جامعه

اما خب تعداد اونایی که به پست ما خوردن کمتر از اون چیزی بود که تاثیر شایانی رو روش زندگی کردنمون بذاره ...

مریم انصاری سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 12:17

سلام آقای جعفری نژاد عزیز.

من اگه اجازه بدین، به عنوان یکی از همون آدم های چندش آوری که قطعاً چندین و چند سال بعد، کسی پیدا خواهد شد که دوست داره سرش رو بیاره جلوی گوش من و چیزی رو زمزمه کنه، درد دل کنم باهاتون.

درد دل کنم با شما به عنوان یک استادی که قطعاً بیشتر از من برخورد داشتین با دیگران و دنیا دیده تر هستین.

آقای جعفری نژاد بزرگوار؛

کاااااملاً با صحبت های شما موافقم. یعنی 100%.

هر دبیری، هر استادی، یک رسالتی داره. رسالتش هم فقط بیان چند تا فرمول و قانون و الگوریتم نیست.

قطعاً فراتر از اون، این هست که یاد بده چطور اون درس ها رو در زندگی روزمره مون پیاده کنیم.

ولی آقای جعفری نژاد جان... هر یاد گرفتنی، یک بستری می خواد... یک پیش زمینه ای می خواد. باید دل آدم آماده باشه برای یاد گرفتن.

و به نظر من، این پیش زمینه رو خانواده ی هر کسی هست که فراهم می کنه.

روزی که من به عنوان معلّم وارد یک دبیرستان دخترانه شدم، به پاراگراف آخری که نوشتین، ایمان داشتم و تمام توانم رو به کار بردم تا محقّق بشه. امّا متأسفانه... نشد اون چیزی که تصوّرش رو می کردم (شاید هم در توانم نبوده... نمی دونم؟!).

به دانش آموزایی که یک عمری در خانواده ای تربیت شدن که دبیرشون رو به پُشتِ بدنِ خودشون، به پَست ترین قسمت تنشون هم به حساب نمیارن و به خاطر پولی که خرج می کنن، دبیر رو چهارپای درازگوشی که سوارش بشن و حرکت کنن به حساب میارن، دانش آموزهایی که تمام همّ و غمّشون اینه که سر کلاس از چهره ی دبیر گرفته تا لحن حرف زدن و ... اش رو به مسخره بگیرن و آلتِ دستشون قرار بدن و از این طریق احساس قدرت و بزرگی کنن... چه طور باید درس زندگی یاد داد؟

شما به عنوان یک استاد. چه راهکاری رو پیشنهاد می دین به من ِ دبیر؟ (خیلی خوشحال میشم استفاده کنم از پیشنهادتون).

سلام خانم انصاری عزیز

اول شاید بهتره مواضعم رو مشخص کنم .

به جد اعتقاد دارم که یه معلم ، درست مثل یه کاسب ، یه مهندس عمران یا حتی یه مجری تلویزیون می تونه با اتکا به توانایی هاش و با تکیه بر چیزی که فراتر از همکاران دیگه از خودش نشون می ده زمینه ی دوست داشته شدن رو توی مخاطباش ایجاد کنه ...

من بیرون از مدرسه ، بیرون از محیطی که بالاجبار باید روزی 6 ساعت پشت نیمکت هاش می نشستم معلم هایی رو شناختم که درس دادن ، درس زندگی دادن رو بلد بودن و این کار رو با جون و دل انجام می دادن ...

ضمنن با این که می فرمایین " دانش آموزایی که یک عمری در خانواده ای تربیت شدن ... " به شدت مخالفم . مدرسه رفتن ما که از دبیرستان شروع نشد . شد ؟ بعید می دونم یه دانش آموز کلاس اول یا دوم ابتدایی هم همچین رفتاری با معلمش داشته باشه ...
شده با خودتون فکر کنید ممکنه رفتار یه دانش آموز تو دبیرستان واکنشی باشه به تمام ناهنجاری هایی که طی سال های قبل تحصیلش تو مدرسه دیده و تجربه کرده ؟!!

"بستر " فراهم کردنیه ؟ آموزش خودش یه بستر ِ ...یه بستر برای رشد
چیزی که برای بستر آموزش باید فراهم بشه فضای آموزشه و اون کار از عهده ی خانواده بر نمیاد خانوم انصاری
این که عادت کردیم به " کی بود کی بود ... من نبودم " مشکلی رو حل نمی کنه ... اگه دانش آموزهای ما سر کلاس نشستن و درس گوش دادن رو بلد نیستن تقصیر خانواده ها نیست ...
البته این رو هم قبول دارم که به خیلی دلایل ، از جمله تربیت نا صحیح خانواده ها ، تو یه سنی ، دست انداختن معلم و هم شاگردی و به سخره گرفتن کلاس درس فرح بخش ترین سرگرمیه بچه های ماست که البته این قضیه کلن از موضوعی که من بهش اشاره کردم جداست ...

در مورد راهکار هم چون دبیر نیستم خالی الذهنم ... اما به عنوان یک همیشه شاگرد ، کماکان از اساتید مملکتم متوقع ام

مریم انصاری سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 12:25

این رو هم بگم شاید توی پیشنهادی که میخواین بدین، تأثیر داشته باشه.

در عین اینکه سعی می کنم دوستانه برخورد کنم، ولی به شدّت سخت گیر هستم در مورد درسی که میدم و به شدّت هم قانونمند.

به خاطر همین، دانش آموزهام دو دسته هستند:

یا به شدّت علاقه مند هستن بهم... با به شدّت متنفّر.

(حالت میانه وجود نداره این وسط )

خیر الامور اوسطهااااااا ...

اینم پیشنهاد ... چون اصرار داشتیااااا

تلخند خانوم سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 12:36

درود

من یک معلم خوب داشتم ولی به درسهای ناب زندگی که میداد در آن سالهای نوجوانی زیر زیرکی با بچه ها میخندیدیم ولی الان افسوس میخورم که چرا به حرفای نابش گوش نکردم
در مدرسه نمونه درس میخواندم و بین بچه ها همیشه برای حتی ۲۵صدم بیشتر گرفتن رقابت شدیدی وجود داشت و او تنها معلمی بود که نمره خوب گرفتن را نشانه خوب بودن نمیدانست و نصیحت همیشگیش این بود:

؛دانشمندی را یمان، بینش مندی را پیش گیر"

که ما دانشمندی را گرفتیم و بینش مندی را رها کردیم و حال نه دانشمند شدیم و نه بینشی به دست اوردیم

من هم ...

هر چند زیاد نبود این درس های زندگی

مریم انصاری سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 12:51

اون که فرمودین «خیر الامور اوسطها» که درسته.

ولی من منظورم حس ِ شاگردام بود نسبت به من که حالت میانه نداره.

پس با شاگردام بودن نه با من... یعنی راهکاری رو در واقع نشون ندادین به من.

باشه به حسابداری میگم براتون فاکتور صادر نکنه بابت این پیشنهاد ... این پیشنهاد رو مهمون من باشید اما از دفعه ی بعد مشاوره ی رایگان و پیشنهاد مفتکی نداریمااااا ... گفته باشم

مریم انصاری سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 12:52

* بودین

نه خیر

جنابعالی هم می تونی میانه گیر باشی ... یعنی درس رو زهر مار بچه های مردم نکنی

می دونی که چی میگم ؟ منظورم اینه که حالا یه " واو " کم و زیاد به هیییییییییچ جای دنیا بر نمی خوره به خدا
به جاش اگه دوست داشته باشن شاید یه جای دیگه بتونی یه چیز به درد بخور تر یادشون بدی

" ای بدم میاد از آدمایی که نصیحت می کنن .... ای بدم میاااااااااد "

مریم انصاری سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 12:54

بستر هم منظورم این بود که باید «شرایط»ش فراهم باشه.

مریم انصاری سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 12:59

درس من، کامپیوتره... برنامه نویسیه.

کافیه یه نقطه یا یه کاما یا یه سمی کولن اضافه بذارن... اِرُر میده و اجرا نمیشه برادر من.

این همون درس زندگیه.



آخرش یه Break point بذارین حل میشه به خدا

به همین راحتی میشه اشتباهات رو ندیده گرفت البته اگه اونقدر داغون نباشن که برنامه شون موقع Trace یهو Syntax Error بده

منم بلدم ... نه خانوم معلم ؟!!

مریم انصاری سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 13:01

بعد هم اینکه من کِی کسی رو نصیحت کردم آخه.

خودمو گفتم بابا ...
جواب کامنت شبیه نصیحت شد گفتم یه وقت سوء تفاهم نشه خانوم

ما عمرن همچین جسارتی نمی کنیم در حق دوستان این جا

خاموش سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 13:07

میخوای منو معتاد کنی؟ نه من اصن قرص نمیخورم
(درس نه گفتن به موقع و به جا)

واضح و مبرهنه که درس زندگی کاملا ضمنی است...
راستی من هنوزم نمیدونم"ک.م.م" رو چطوری حساب میکنن
هرررررررررر

خیلیا نمی دونن ...
اشکالی هم نداره بعید می دونم به دونستنش احتیاج پیدا کنین

مریم انصاری سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 13:21

موقع Trace که Syntax Error نمیده.

موقع Trace یه وقتی به خودت میای می بینی که منطقت مشکل داشته. برنامه اجرا میشه ولی نتیجه ی مورد نظرت رو نمیده.

شما که استاد هستین آقای جعفری نژاد.

رشته تون کامپیوتره؟

رشتمون کامپیوتره ... اما پیش خودمون باشه ، آخه اینم درسه شما یاد بچه های مردم می دین ... پس فردا واسه دو زار نون در آوردن باید با عالم و آدم کلنجار برن

مریم انصاری سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 13:24

البته Trace دستی منظورمه ها.

همون ... تعجب کردم که گفتین Syntax Error نمیده ولی خب صلاح نبود جلو چشم مردم پافشاری کنم . بالاخره همکاری گفتن ...

مریم انصاری سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 13:36

آقا خوش وقتم که یه هم رشته ای پیدا کردم اینجا.

از پیشنهادِ نداده تون هم خیلی استفاده بردم.

میدونم که الآن نشستین و دارین باگِ ملّت رو می گیرین. مزاحم وقتتون نشم.

بنده هم ...

نه خدا رو شکر از شر باگ و این چیزا خلاص شدم خیلی وقته الان شب و روز درگیر Network Error و Server failed هستم

بهارهای پیاپی سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 14:01

عکست کو؟

عکس ؟ من ؟ شیب ؟ بام ؟

تو فکر یه Header هستم برای این جا ... خونه باهاس سقف داشته باشه دیگه

بهارهای پیاپی سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 14:09

آخ خ خ خ خوب یادم آوردی. منم خیلی دلم می خواست به دبیر دیفرانسیلمون بگم بهتره توی خونه مانتو نپوشه یا حداقل وقتی داره بادمجون سرخ می کنه اون از تنش در بیاره که وقتی میاد سر کلاس بوی بادمجون سرخ کرده حالمو بهم نزنه. واقعا یه روز تصمیم گرفته بودم که بهش بگم که مانتوش بوی غذا میده. از شانس من همون روز نیامد. بعدشم معلوم شد که پدرش فوت کرده و دو سه روز بعد آدرس خونه مون رو از مدیر گرفته بود و آمد در خونه و یه عالمه تمرین بهم داد و گفت این دو جلسه ای که من نمیام اینا رو به با بچه ها کار کنید. بعدش دیگه من حس کردم حالا دیگه ما باهم یه جورایی دوستیم و نباید اون حرفو بهش بزنم اما تو دلم موند.

راهنمایی و دبیرستان مدرسه مون جوری بود که ساعت یک ساعت نهار بود بعدش بعضی روزا تا 3.30 بعضی روزا هم تا 4.30 کلاس داشتیم

واااااااااااااای از معلمایی که هنوز قاشق آخر غذا گوشه ی لپشون یا ته گلوشون گیر کرده بود و می اومدن سر کلاس

بهارهای پیاپی سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 14:21 http://6khordad.blogfa.com

می دونین من این پست رو خیلی خوب فهمیدم. خیلی بیشتر از اونکه انتظار داشتم. این روزها و این سالها به واسطه ی کارم با داشن آموزان زیادی سر و کار دارم. از هر مقطعی و از هر قشری. یه جورایی بازخورد کار معلمان محترم رو به چشم می بینم و وقتای زیادی شده که تاسف خوردم. واقعا تاسف خوردم که چرا این بچه ها اون چیزی که باید یاد بگیرن رو یاد نمی گیرن.

البته به قول " مریم انصاری " نمیشه گفت فقط و فقط مدارس و فضای آموزشی مقصره اما خب اگه واقع بین باشیم در گتره ای بالا آمدن دانش آموزان مدارس و معلمین بیشترین سهم رو دارند

بهارهای پیاپی سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 14:36

بله کاملا موافقم که نمیشه تمام مسئولیت ها رو روی دوش مدرسه گذاشت. برای همین هم آخر کامنتم نوشتم چرا یاد نمی گیرند و نگفتم چرا فلانی بهشون یاد نمیده. ولی به نظرم سهم هرکس کاملا مشخصه. یعنی میشه فهمید وقتی یه جای کار می لنگه کی کم گذاشته؟ خانواده یا مدرسه یا خود فرد؟

خاموش سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 16:56

ای وای....
چرا اینطوری شدین؟؟؟؟؟؟؟؟

چطوری ینی ؟
طوری نیست که ...

خاموش سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 17:08

خدایی حیف اون عسک خوشگل
(آیکون در نظر نگرفتن معذورات شرعی و نگاههای چپ چپ روناک بانو) رو برداشتین این رو گذاشتین؟
آخه چه معنی میده؟نه بگو بدونم
آخه چی بگم؟

شوما لطف داری ...

عکس صرفا واسه شناخته شدن نویسنده ی وبلاگه ... فکر کنم دیگه اونایی که باید نویسنده ی اینجا رو بشناسن شناختن دیگه ؟ مگه نه ؟

خاموش سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 19:48

دلم گرفت که دیگه هر روز لبخندتون رو نمیبینم :(

بابا بی خیـــــــــــــال ...

ژولیت سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 20:14 http://migrenism.blogsky.com

یادم به خودم افتاد روزی که جامو عوض کردم!
حالا من بودمو ده بیست نفری که چشم به دهن من دوخته بودن!
همه ی توقعاتی که از استادام داشتم اون روزها در ذهنم می چرخید. همان جلسه ی اول کلاس میکروبیولوژی برای بچه ها از یک چیز بی ربط گفتم! از اخلاق! از اینکه بچه ها همدیگر را با تمسخر خطاب نکنند. از این که هی نگویند دخترها فلان پسرها بهمان! از این که نگاهشان جنسی نباشد. انسانی باشد. از اینکه بعد از این کلاس ها جز همین آدم شدن ها و آدم ماندن ها چیزی نمی ماند. از این که دوست باشند و دوستیشان را قربانی حسادت و رقابت نکنند. از اینکه به نیت نمره و رقابت یکساعت وقت تلف نکنند! یکساعتی را وقت بگذارند یک چیز جدید یاد بگیرند و از در بیرون بروند. یعنی لحظه ی آمدن و رفتنشان فرق کرده باشد! بچه ها که خیلی هم بچه نبودند اشتیاق نشان دادند
من دوستشان شدم و آن ها هم علاقه مند. گفتم از امتحان و نمره و این خزعبلات نترسید. شما تلاش کنید من تلاشتان را درک می کنم. تمام چیزهایی که دلم می خواست از اساتید خودم بشنوم و نشنیدم را برای دانشجویان پارسال خاطره کردم. برای خودم بیشتر خاطره شد! یادش بخیر! به تمام ورودی آن سال 20 دادم! تلاششان را دیدم. آنقدر که از خودم هم جلو زده بودند. لیاقتش را داشتند به خدا!

شاگردای خوش شانسی بودن که تو استادشون شدی ژولی

خاموش سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 20:32

براوووو به ژولیت خانوم
من اصن عاشق شیرازیام
خیلی ماهن به قرعان
الان دارم با یکیشون میچتم
ما شیفته ژولیت خانوم استاد شدیم

خاموش سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 20:34

من موضع خودم مبنی برحمایت از ژولیت عزیز اعلام میدارم باشد که رستگار شویم

قاصدک سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 22:08

اسمش خانوم "ریاضی" بود

وقتی مدیر پیش دانشگاهیمون

روز اول مهر که همه ی معلم ها رو معرفی میکرد

ازمون خواست که حدس بزنیم

ایشون دبیر کدوم درس هستن همه ی بچه ها با هم :

"ریاضی"

مدیر خندید و گفت " نه شیمی"

من :

+ من از شیمی سال دوم و سوم متنفر بودم و هنوزم که هنوزه هستمبه خاطر معلمش و نحوه تدریسش هیـــــــچوقت به این درس علاقه مند نشدم+

اما پیش دانشگاهی اوضاع فرق کرد

چندجلسه اول هنوز با شیمی مشکل داشتم

و این خانوم ریاضی هم انگار وقت تمرین حل کردن و

درس پرسیدن تمام 31 نفر کلاس از چشمش دور

میموندن و فقط من ِ بیچاره به چشمش میومدم

دو سه دفعه منو برد پای تخته

بلد نبودم یا چیزایی که میدونستم نصفه و نیمه بود

یه بار گفت : شما اصلا شیمی نمیخونی و

با این وضع بعید میدونم بتونی قبول شی

آقا ما رو میگی؟؟

به شخصیت ِ معدل نوزده ای ِ مثبت ِ ما برخورد

از اون به بعد ، هرچی تمرین میداد حل میکردم

انقدر خوندم و تمرین کردم و
سرکلاس ازش سوال پرسیدم که آخرشم با نمره 18/5 پاس کردم شیمی پیش رو


(کامنتم شد قد ِ یه پست شرمنده)

آورین ... آووووورین

دانیال سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 22:09 http://poshteparchin.ir/

عشق آمدنی باشد نه آموختنی! به واقع منظورم اینه که "درس زندگی" آمدنی باشد نه آموختنی. خودش می‌آد سراغ‌ت و تو هم باید با آغوش باز ـ و صد البت کاملاً برادرمآبانه و نه طوری دیگر مآبانه! ـ سفت و سخت و تنگ در آغوش‌ش بگیری...

راستی آیا بارسلونایی هستی مثل ما، یا بارسلونایی نیستی و در وادی سرگردانی طی طریق می‌کنی دور از جون؟

درس زندگی وقتی خودش می یاد اسمش میشه تجربه ... تجربه رو میشه از یکی دیگه آموخت که البته بهش می گن : " عبرت "

بنده بارسلونایی هستم اساسن و از ریشه

قاصدک سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 22:14

خب حالا برسیم به وقایع اتفاقیه

اولندش که حالا کی هدرت رو میزاری برادر جان؟

دومندش که حالا هم هدر میزاشتی هم عکست میموند چی میشد مثلن؟

سومندش که . . . هیچی!!!

چهارمندش که سلام برسونید خدمت روناک بانو

اولندش : در اسرع وقت

دومندش : هدر بیتررررره

سومندش : شوما که سوال نداری چرا دستت رو بلند می کنی ؟!

چهارمندش : سلامت باشید

ژولیت سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 22:57 http://migrenism.blogsky.com

تو فکر یک سقفی؟؟؟
می دونی چیه؟
اگر جای یکی از این زوج های وبلاگنویس بودم بی شک یک وبلاگ دو نفره داشتم! نه از اون جینگول پینگولای سبک! یکی از اون دونفره های بی نظیر!
یه پیشنهاد غیر مستقیم به روناک بانو برای نوشتن!

شاید وقتی دیگر ...

راد چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 09:25


می دونید اینجا یه خوبی خیلی بزرگ داره که می شه نظرات و جوابگویه های شما را هم به عنوان پستی جدید خواند


اول: بسیار بسیار خوشحالم که اینجا هم کامپیوتری هست
و از اینکه شما هم کامپیوتری هستید بسیاااااااااااااااااااااااااازیاد ذوق زده شدم الان:)

دوم: عکس رو بر ندارید ها ...... اینطوری انگاری دارید حرف می زنید آدم می شنفه..

سوم: خانم انصاری گرامی درست می گویند یه جاهایی رو.. اما باور بفرمایید بعضی اوقات دبیران ما به خوبی شما نبودند ... نمی گویم همه... اما گاهی. به نظرم رسالت یک استاد بیشتر درس زندگی است ... این است که می ماند اما معادله لاپلاس با تمام اهمیت اش الان دیگر به درد کسی نمی خورد که ... باز هم با احترام تمام می گویم استادانی مانند شما قابل تقدیرند

اول : من هم ...

دوم :

سوم : موافقم

راد چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 14:18

یه روزی خاموش گرامی اینجا یه چیزی گفت . راست می گفت بنده خدا

می گفت شما دیگه متعلق به خودتون نیستید
آدم هایی هستند که منتظرند اینجا
خو خوب نیست منتظر می زارینشون
اینا دیگه

ما شرمنده ...

پرچانه چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 14:24 http://forold.blogsky.com/

منم مخالفم جعفری جان
صد البته که در تمام اقشار جامعه همیشه انسانهای فهمیده و وظیفه شناس پیدا میشن مخصوصن تو قشر مهندسین
اما اونایی که به شما یاد ندادن حتما جز اون دسته ای که ما میگیم نبودن دیگه اگه بودن که یاد میدادن دیگه
آره دیگه
الان قشنگ توضیح دادم

عالی بود توضیحت ، اصن ازت انتظار نداشتم

فرزانه چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 14:26 http://www.boloure-roya.blogfa.com

به نظرم ما فقط معلم ها و استادهامون مشکل ندارن کلا سیستم آموزشی غلط هست. از کلاس اول تا فوق دکتری فقط تئوری آموزش داده میشه. حالا خوبه شما یه آزمایشگاهی رو هم تجربه کردین ما که ساده ترین آزمایش ها رو هم فقط از روی کتاب خوندیم. یه همچین امکانات آموزشی وسیعی ما داشتیم!
بعدشم اینجا کسی مسئول پیدا کردن استعداد نیست. یکیش خود من اگه تو دوران دبیرستان به جای علوم تجربی علوم انسانی خونده بودم کلا مسیر زندگیم عوض میشد. ای بابا ببخشید نشستم براتون قصه می نویسم.
اما من دو سه تا معلم محشر داشتم که هیچ وقت یادم نمیره چی به من یاد دادن.

قاصدک چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 19:01

کجایی برادر من؟؟

نیستی صاحبخونه؟

هستم ، عذر می خوام بابت غیبت غیر موجه

همراز چهارشنبه 20 دی 1391 ساعت 23:16 http://www.ziregonbademina.blogfa.com

سلام.
از جایگاه یه معلم حرف میزنم.
دبیر ریاضی . همون ریاضی و انتگرال دوگانه ای که نمیدانستید به چه دردی میخورد!
آره راست میگید اینا به چه درد زندگی میخوره !!!


معلمین ما یاد ندادند درس درست زندگی کردن را ...گذاشتن تا ما بریم دنبالش و این است درست درس دادن یک معلم!!
همه چیز آموزش نیست جوان..
تجربه هم هست!
برید سراغ تجربه اش.

همه ی درس های زندگی را نباید یک تنه آموخت ... هستند چیزهایی که یک معلم می تواند از دایره ی تجربیاتش به دانش آموز بیاموزد

خاموش پنج‌شنبه 21 دی 1391 ساعت 14:19

الـــــــــــــــــــــــــو....؟؟؟؟
صابخونه ...کسی اینجا نیست؟
کجایی شوما؟ حاضری نزدی چند روزه آغا
هرررررر

حاضـــــــــر ...

سلام

زهــرا پنج‌شنبه 21 دی 1391 ساعت 16:07

سلام جناب جعفری نژاد
پستتون واقعا جالب و قابل تامل بود..
به محض تموم کردن پست یاد یکی از بهترین دبیرهای دبیرستانم افتادم

زنده یاد خانوم خراسانی عزیز(روحشون شاد)
با ایشون درس "دین و زندگی" داشتیم، عجیب دبیر دوس داشتنی بودن.
روش تدریس شون و پرسش و پاسخشون فوق العاده بود، بیشتر سعی میکردن که درس رو بفهمیم تا حفظ کنیم- هیچوقت کسی رو به اجبار پای تخته نمی بردن..شیوه درس پرسیدنشون اینطوری بود که اول از گروه داوطلب ها میپرسیدن و بقیه گوش میدادن، همین طور بچه ها داوطلبانه برای پرسش به پای تخته میرفتن.. وسطای سال دیگه همه سر درس جواب دادن با هم بحث میکردیم که کی زودتر بره .. و این قطعا نشان از روش تدریس خوب یک دبیره.
بارها شده بود که حتی فرصت نشده بود که لای کتاب رو باز کنم اما با گوش دادن پرسش و پاسخ های دوستام کاملا درس یادم میومد و حتی داوطلب می شدم برای جواب دادن
برای کنکور سراسری هم خیالم از بابت این درس راحت بود

یکی از نصیحت هاشون که همیشه توو ذهنمه این بود که میگفتند: "سعی کینید توو زندگی تون فقط انسان باشید و انسانیتتون رو به هیچ چیز نفروشید"

اگر فرصت میشد و ایشون رو میدیدم، به خاطر همه ی درس های زندگی که بهمون داد ازشون تشکر میکردم

بغض مان گرفت

حالا چرا بغض ؟!!

ایشالا می بیندشون ...

زهــرا پنج‌شنبه 21 دی 1391 ساعت 16:08

ببخشید اگر پرگویی کردم

اصن کامنت دونی فلسفه ی وجودیش پر گویی می باشد ، به جاااان خودم

قطره پنج‌شنبه 21 دی 1391 ساعت 16:44 http://bidarkhab.persianblog.ir

شما مگه دبستانن نداشتید که همه معلماتون مردند ؟!!

معلمای دبستانمون خوب بودن خداییش ، ینی خوندن و نوشتن و ضرب و تقسیم تنها چیزایی بود که تو زندگی هم به دردمون خورد و از این بابت از هر 5 تاشون سپاس مندم شدیـــــــــــــــــــــــد

پروین جمعه 22 دی 1391 ساعت 07:14

کاش همهء معلم ها کامنت ژولیت را میخواندند و اون رو سرلوحهء تدرسشون قرار میدادند. جدی میگم.
من هم مدت کوتاهی معلم زیست شناسی سال چهارم نظری بودم و خیلی سعی کردم با دانش آموزها که خیلی هم از خودم کم سن تر نبودند همدل و دوست باشم. اما تا زحمت هایم بخواهند به نتیجه برسند از درجهء معلمی ساقط شدم و بنابراین از خطر در معرض آرزوهای آیندهء آنها قرار گرفتن به سلامت جستم!

البته سخته ... ولی امکان داره

ولی شما باهاس معلم خوبی بوده باشین پروین بانو جان

ژولیت جمعه 22 دی 1391 ساعت 21:03 http://migrenism.blogsky.com

ور آر یو مستر فراگیان؟!
کن یو اسپیک اینگیلیش؟!
خوب برادر من حالا که می فهمی بگو ببینم چرو خونتو ول کِردی( به کسر کاف) رفتی امون خدا؟

آی ام هیِر ات ته بلک بورد ، یو آر ویندو ...

دیدی چه خوب بلتم ؟!!

خورشید جمعه 22 دی 1391 ساعت 22:12 http://shamsolmolook.persianblog.ir

سلام.
اولا چه عکس خفنی... از این عکسای هنری خارجکیه خوشگله.
دوماندش پست بامزه ای بود. ما هم زنگای تفریح یه فکرا و تخیلاتی از اینکه مثلا ... حالا یه فکرایی دیگه. بعد کلی می خندیم.
سوما دیشب خوابتونو دیدم. خوبین انشالله؟

اولا : الکی که نی ، قاتل بروس لیه صاحب عکس ...

دومن : اصن باس تو زنگ تفریح خندید ، اصنم مهم نیست به کی

سومن : خواب منو که می بینید حتمن نماز آیات بخونید ، بعد از ترس واجب میشه به مومن

خوبم و ممنون

خورشید جمعه 22 دی 1391 ساعت 22:15

در راستای اتفاق دیشبم:
راستش من رءالیم اما نمیشه منکر این شد که مسی بیشتر لیاقتشو داره.

فقط بارسا ... فقط مسی

خاموش جمعه 22 دی 1391 ساعت 23:28

آقای جعفری نژاد حالتون خوبه؟
کامنت خورشید نگرانم کرد

خوبم ... شکر خدا ... ممنون خانم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد