بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

نبینید ... نگاه کنید !



خیلی سال پیش ، آن روزها که آسمان ایران هنوز در قبضه ی بوئینگ و ایرباس های " ایران ایر " بود و توپولوف و آنتونوف و سایر اعضای خانواده ی محترم " توفی " ها بال های نکبتشان را بر آسمان مملکتمان نگسترانیده بودند . آن روزهایی که " مرغ هما " هنوز بال و پرش نریخته بود و سیمای جوجه یک روزه های ریقو را به خود نگرفته بود ، دایره ی فرهنگی و روابط عمومی ِ هر واحد اوایل هر ماه کارمندانش را میهمان می کرد به یک جلد مجله ی وزین " گل آقا " در معیت فرزند خلف کیهان ِ آن روزها ، " کیهان بچه ها " ...


 به محض این که آقای پدر از راه می رسید و مجله ها را روی طاقچه می گذاشت از میان آن همه طنز و کاریکاتور گل آقا و نیمچه داستان های کیهان بچه ها ، یک راست و بدون معطلی می رفتم سراغ بازی اختلاف تصاویر که داخل صفحه ی معما و سرگرمی کیهان بچه ها چاپ می شد ... 


آن روزها به فلسفه ی بازی ها فکر نمی کردم ، آن روزها اساسا به فلسفه ی هیچ چیز فکر نمی کردم . غرق شدن داخل دنیای درون آن دو تا عکس و باز کردن مشت طراح معما برایم یک جور احساس قدرت می آورد ضمن این که اعتراف می کنم همیشه برای حل معمای عکس ها عجله داشتم تا هر چه سریعتر در فضای نشاط آور تعریف و تمجیدهای " آقای پدر " محظوظ شوم ...


حالا چند سالیست - بدبختانه - عادت کرده ام به غرق شدن در فلسفه ی چیزهای دور و برم . فلسفه ی آدم ها ، فلسفه ی بودن ها ، فلسفه ی بازی ها ...


داشتم فکر می کردم به فلسفه ی بازی اختلاف تصاویر ، به این که احتمالا قرار بوده از دل این بازی و خیلی بازیهای دیگر دوران کودکی مان چیزهایی دستگیرمان شود ... مثلا دقت کردن ، مثلا جور دیگر دیدن ...


پی نوشت : دو تا عکس ابتدای متن " آقای پدر " مان هستند . عکس سمت راست مربوط به       " صبح پادشاهی " شان ! است و عکس سمت چپ بر می گردد به همین چند ماه پیش که با خواهش و تمنای بسیار ، بعد از مدت ها راضی شدند به ثبت شدن تصویر همایونی شان در کادر دوربین ...

عکس ها را نگاه کنید و 5 اختلافی که بین دو عکس به نظرتان می رسد برایم بنویسد . امشب ، یا یکی از همین شب ها دست به کار می شوم و 5 اختلافی را که توی این 2 عکس دیدم از نگاه خودم برایتان می نویسم . صرفا به عنوان تمرین " نگاه کردن " ...


نظرات 36 + ارسال نظر
قاصدک دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 12:50

اووووووووووووووووووووووووووووووول

زیییییییییییییییییییییییینگ

بابک اسحاقی دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 12:56

یادش به خیر
http://javgiriattt.blogsky.com/1390/07/13/post-335/

خدا به بابات سلامتی و طول عمر بده ایشالا
بزنم به تخته چهره اش که بشاش و روشن تر شده ( البته کیفیت دوربین هم بی تاثیر نیست )
پیرهن از رنگ های مایل به قرمز تبدیل شده به آبی رنگ
این یعنی به سمت کمال رفتن
( ایشالا یکروز همه قرمزها به سمت کمال برن و به راه راست هدایت بشن )

خط ریش بالاتر رفته و با لبخند دندانهاشون معلوم نیست
صندلی دهه شصت تبدیل شده به مبل راحتی دهه ۹۰
( هرچند اون صندلی ها راحت تر بودند )

موهاشون سفید شده . برق چشمها عوض شده
برق چشم یه بابایی که می خواد راه رفتن پسرش رو ببینه با برق چشم یه بابایی که منتظر اولین نوه اش هست خیلی فرق می کنه .


در مجموع از این دو تا عکس میشه یک چیز رو فهمید
آدمهای اون سالها زیر بمباران و موشک صدام خیلی خوشحال تر از حالا بودند . و چشمهای آدمای امروز با اینکه نه جنگ هست و نه موشک اما نگران تر از اون موقع است .

یادش به خیر ، یادمه اونشب خیلی زور زدم که واسه این بازی کامنت بذارم اما یه جورایی چون جو دوستانه بود و من هم خاموش وبلاگت رو می خوندم خجالت کشیدم ( نمی دونم از کی و از چی )
اون شب یکی دو بار بی دلیل اشکم در اومد ... یادش به خیر

ممنون بابک جان ، خدا خانواده ی عزیز تو رو سلامت و استوار نگه داره ایشالا

نتیجه گیریت رو از دو تا عکس در بست قبول دارم

قاصدک دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 12:59

الان من جو شرکت در مسابقه رو گرفتم ببین:

زییییییییییییییییینگ

میشه یه راهنمایی بکنین

آهان صندلی پشت سرشون عوض شده؟؟

رنگ پیراهنشون؟؟؟

نوچ

قاصدک دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 13:03

به دور از شوخی خیـــــلی با کامنت جناب اسحاقی موافقم
دیگه ایشون زحمت کشیدن گفتنی ها رو گفتن

ضمنا من هنوز هم شیفته ی بازی اختلاف تصاویر هستم =» حتی به مجله های کودکانه ی برادرزاده م هم رحم نمیکنم

مموی عطربرنج دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 13:06 http://atri.blogsky.com/

لبخند که همان لبخند است!
ماشالا خیلی خوب بودند جا برادری!!!

تمام سعی ام رو می کنم که خانم جانمان این کامنت رو نبینن ، اما اگه احیانن دیدن عواقبش با خودته ممو جان

باغبان دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 13:34

آقا اجازه
عکس ها منو یاد یه پرنده میندازه
یه پرنده که کلی شادی و ذوق و انرژی پرواز توی چشماش و وجودش هست برا ساختن یه آشیونه یه پرنده که قلبش تند تند میزنه و قند توی دلش آب میشه
حالا که آشیونه رو ساخته اون پرنده آروم و با وقار بالهای حمایت و مهربونیشو گسترده روی آشیونه با همون نگاه تیز و مهربونی حواسش به همه چیز هست!
راستی آقا اجازه من همین دیشب اون پستی رو که برای آقای پدر توی نوشته های دم دستی نوشته بودین رو داشتم می خوندم.
همه عشق های پدر پسری مستدام !

ممنون باغبان عزیز

پدر ها اگه پرنده باشن ، احتمالن " ققنوس " اند ... افسانه ای و ممد حیات

قطره دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 13:38 http://bidarkhab.persianblog.ir

من فقط یک اختلاف میبینم
در هر دو عکس لب ها میخندند اما چشم ها فقط در یک عکس میخندد ..
----
بعدشم معلومه صبج پادشاهیش آدم میخنده ! اصن چه معنی داره عکسای ناموسی میزاری اینجا !!‌

قسمت ناموسیش رو ممد قلی سانسور کرده ، الکی جو رو متشنج نکن بد جنس

آفو دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 14:10 http://www.asimesar.blogfa.com

اول اینکه هر کی به مرغ هما توهین کنه ...تو که نباید بکنی که ... بابا نونشو داریم میخوریما ... حداقل بذار الکی هم که شده یکم ازش دفاع کنیم .
پس پدرت هم همایی بوده ؟!!! آخ آخ ... پس اینجورزی که تو افسردگی میگیری ...اونا با چه شرایطی با هما کار کردند و ما با چه شرایطی ... این اختلافها آخر تو رو دق میده ... من میدوووونم ...

و اختلاف عکس ها ...
به جز تصویر بک گراند ... رنگ پیراهن ... رنگ مو ... مدل مو ... کم و کاست مو ... پایه های مو ... ( میبینی چه با هوشم ) چهره ...لبخند ... شوقی که توی چشماشه ... شادی توی صورتش ... تفاوت هستش ...
اون موقع پدرت یه آقای خوشحال بوده که غصه هاش اندک بوده و اینو چهره اش نشون میده ... حالا خنده ای که به لب داره پشتش پر از تجربه است . پر از روهای خوب و بد ... پر از درد هایی که کاری جز خندیدن مرحمشون نمیشه ...


والا هر بار که می رم اداره مرکزی و بر می گردم داغ دلم تازه می شه ، در ضمن من به " هما " توهین نکردم ، به صورت زیر پوستی به آدمای بی لیاقتی که به این روز انداختنش نهیب زدم

همه ی پدرا از این دست لبخند ها دارن

آوا دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 14:24

خدا حفظ کنه پدر بزرگوارتون رو.
راستش تفاوت هاروکه میبینم
نمیتونم نظرخاصی بدم.یعنی
دلش رو ندارم......گذر ایام و
دست روزگاران رد خود را بر
چهره ء عزیزانمان میگذارد و
ما تنها می توانیم نظاره گر
باشیم وبس.. دلشان شاد
و تنشان سلامت انشالله
یاحق...

سلام آوا جان

گذر ایام یه واقعیته و به حکم واقعیت ... ناگزیره

سمیرا دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 14:29

اول سلام،دوم کلام.
من هنوز مطلب را کامل نخوندم ،تازه رسیدم ،میرم یه استراحتی میکنم و برمیگردم،ظاهرا باید از قوه تشخیصمان
بهره بگیریم پس با خستگی نمیشه، فعلا.

شما صاحب اختیارید سمیرا بانو

امروز برای چندمین بار بازی عکس " پدر " ها رو توی جوگیریات می دیدم . یه عکس از بچگی دلارام اونجا هست که محشرررررره ...
شما چطوری این بچه رو از دست اغیار در امان نگه می داشتین که احیانن لُپش مورد حملات نیشگونی قرار نگیره ...

تیراژه دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 14:44 http://tirajehnote.blogfa.com

چه چهره ی جذابی داشته اند
و چه چهره ی مهربانی دارند...
کیهان بچه ها..یادش بخیر..ضمیمه ی کودک گل آقا..و ضمیمه ی کودک همشهری که آفتابگردان بود که بعدها شد دوچرخه

دلم هری ریخت پایین با پستت...حتی اشکم چکید روی لباسم..هر کاری کردم که نگم و حواس خودم و کامنت رو پرت کنم نشد که نشد...
خدا پدرهامون و همه ی پدرها رو حفظ کنه...

ممنون تیراژه ی عزیز

ضمیمه ی کودک همشهری رو هیچوقت نخوندم ... براش این کارم دلیل دارم که شاید یه روز این جا نوشتمش

دلت هیچوقت نلرزه آبجی خانوم

ان شاء الله

محمد مهدی دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 14:52 http://mmbazari.blogfa.com



سلام

اول از همه بای پدر عزیزتان بهترینها را آرزو میکنم ...انشالله شما سالیان سال از سایه پر از مهرشان بهره ببرید ...

اول : روزها از سپیدی آغاز و به سیاهی شب میرسند اما موها از سیاهی آغاز تا به سپیدی پیری میرسند ...

دوم :موها از بس بلند بودند که قریب به همه گوششان را نیز در بر گرفته بودند و این یعنی جوان که باشی کمتر شنونده ای و راههای بسیاری هم برای کمتر شنیدن وجود دارد اما عکس جدیدشان خوب نشان میدهد که شنونده کاملی هستند ...

سوم : لبخندشان در عکس قبلی از سر مستی جوانی و بی محاسبه بود اما لبحند شان در تصویر جدیدشان حکایت از هوشیاری و خردورزی دارد ...

چهارم :برای عکس گرفتن همیشه آماده بودند در هر مکان و هر تایمی اما الان معلوم است که وسواسهای بیشتری دارند ...

پنجم :نگاهشان پر از هیجان است و شور و شوق جوانی اما الان نگاه عاقلانه است و کمی هم نگران ...

سلام ما را هم خدمت پدر بزرگوارتان برسانید ...

سلام

تو باهوشی محمد مهدی ... خیلی زیاد

همین

صبا دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 14:59 http://daily90.blogfa.com

سلام. خدا حفظشون کنه و سایه شون بر سر شما و خانواده مستدام .

سلام

ممنون خانم معلم عزیز

طوطی دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 15:03 http://ghodghod.blogfa.com/

اول از همه اینکه خدا حفظش کنه.
و بعد..
1- در عکس سمت راست شیطنت و سر مستی به روشنی مشخصه و در عکس چپ متانت و تا حدودی خستگی
2- در عکس سمت راست موها مشکی و در عکس چپ موهای جوگندمی که من عاشقشم.
3- در عکس سمت راست بلندتر و لاغرتر به نظر میان.
4-در عکس سمت راست بی اغراق 16 دندون رو میشه شمرد ! ولی در عکس سمت چپ نوع خنده عوض شده و حاکی از گذر عمر هستش و تکامل.
5- عکس سمت راست مثل همه ی عکسای اون موقع به سمت قرمز میره که من عاشقشم!

ممنون طوطی جان

آقای پدر هنوز هم زیر زیرکی زیااااد شیطنت می کنند ... بیشتر از همه هم به سر و کله زدن با من علاقه دارند و سر کار گذاشتنم

روناک شاهد است

خاموش دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 15:46

سلام
این دو تصویر هیچ وجه تمایزی نداره چون توش یه آدمه که به اندازه تموم دنیا عزیزه چون تصویر "آقای پدر"ه

آقا چه پدر خوش تیپی بزنم به تخته هزار ماشاء الله خوشبحال خانوم جانتون

سلام

ممنون دوست عزیز

یه وقت می خونه باورش میشه هااا ، بعد مصیبت میشه برامون دائم باید مواظبش باشیم دست گل به آب نده

سمیرا دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 17:53

1- الهی که پدر تان سالم باشند و سایه شان بالای سر شما.
2- کیهان بچه ها جزِِء مجله هایی بود که همیشه در خونه ما موجود بود.
3- حالا من اخیرا غرق در فلسفه اتفاقاتی که برام میفته میشم!
4-اختلافات از دیدگاه من:1-اگر به تصویر سمت راست دقت کنیم چشم و لب پدر با هم دارن میخندن ،اما در دومی پدر یک لبخند عاقلانه بر لب داره!
2-در تصویر سمت راست موی پدر مشکیه ،اما این یکی سفید.
3و4-در عکس سمت راست ،موی پدر بلندتر از الان است و پر پشت تر که میتوان به عنوان یک اختلاف دیگر ذکر کرد.
5- خط ریشهای ایشان را میتوان از دیگر فرقها بر شمرد.
6-در عکس سمت راست شیطنتی هست که در اون یکی نیست.
7-خط های پیشانی که در تصویر سمت چپ اضافه شده.
8-و چیزی که برای من ملموستر از بقیه چیزهاست پختگی که در چهره الان ایشان میباشد.
آقا بازم بگیم یا فعلا بسه

ممنون سمیرا خانم عزیز و دوست داشتنی
سایه ی شما هم بر سر خانه و عزیزانتان مستدام باشد ان شاء الله

روناک دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 17:57

کلا پدرها مهم‌ترین ، دوست داشتنی ترین و وبا ارزشترین موجودات کره زمین هستن "

به محض این که پدر شدم روزی سه سه بار به نه بار این جمله رو به یادت میارم ... اصن قابش میگیرم میکوبمش به دیفال بالا شومینه که جلو چشمت باشه نتونی انکارش کنی

هرررررررررر

روناک دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 18:02

قابش میکنیم البته در کنار جملاتی که شما در مورد مادر مینویسید قابش میکنیم

شینیم بینیم بااااووو ....

مریم انصاری دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 18:41

اولین تفاوت: طرف های چاهِ زنخدانشون تغییرهای محسوسی کرده.

دومین تفاوت: یک هاله ی نامحسوس ِ خاکستری رنگ، زیر چشمانشون به وجود اومده.

سومین: در عکس جوونیشون، نگاه و خنده شون یک شیطنت و یک انرژیِ مردانه ی خاصی توش هست، ولی عکس جدیدشون، لبخندشون فوق العاده آرامش دهنده و نگاهشون نگاهِ یک انسانِ پخته و فهمیده س.

چهارمین: قبلاً پشت مو داشتن، الآن ندارن.

پنجم: جوونیاشون انگار لاغر بودن و کشیده، ولی الآن به اون لاغری نیستن.

سلام دوست من

شما هیچ لر بختیاری رو می شناسین که پشت مو نداشته باشه ؟! نه می شناسین ؟ الانم دارن ولی به صورت نا محسوس :-))

دل آرام دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 20:25 http://delaramam.blogsky.com

به این عکسها "نگاه" کردم ... عمیق ... چیزی که دیدم بغض داشت ... اشک داشت ... چیزی که دستگیرم شد مسیر مشخصی بود که تمام ما میرویم ... تمام پدرانمان ، مادرانمان و حتی خودمان ... نشاط و شیطنت های جوانی جایش را میدهد به سنگین و رنگین شدن میانسالی و نامش میشود عاقل شدن و سرد و گرم روزگار چشیدن ... اون خنده ها و برق چشمها ، رنگ دیگری میگیرند ...
برای پدر عزیزت و تمام بزرگان این مرز و بوم آرزوی سلامتی و شادی دارم .

خدا مامان سمیرا و آقای پدرت را حفظ کند دلی جان ...

به خود بابک نمی گم که پر رو نشه ، ولی فکر کنم تا آخر عمرم مدیون بابک باشم از این جهت که مسبب اصلی آشنایی ام با خیلی از آدم های دوست داشتنی این دنیای دوست داشتنی بابک بود و جوگیریاتش ... شما و مامان سمیرا از آن دوستان ارزشمندید بی گمان

دل آرام دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 20:27 http://delaramam.blogsky.com

آفرین بابک ... رنگ پیراهن نکته مهم بود ... همین که به آبی تبدیل شده یعنی خیلی تغییرات خوب

حالا بابک یه خبطی کرد ، شما دیگه چرا ؟ از شما بعیده به خدا ... نکنید این کارا رو ، جمعه بعد بازی به حول و قوه ی الهی با جزیره و میلاد میایم بهتون می خندیم تلافی می کنیم این کری خوندناتون رو

سارا دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 21:46 http://sazesara.blogfa.com/

سلام

عکس اول: لبخندش به مصاف میکشه دنیا رو
عکس دوم: لبخندش ریشخند میزنه به دنیا

عکس اول: پدر پرتقالیه، دلش عاشقه
عکس دوم: پدر آبیه، دلش آرومه

عکس اول: موها و ابروها یک رنگه، این یعنی جوونی
عکس دوم: موها سپیده اما ابروها مشکی شده این یعنی موهام مهم نیست، اما میخوام که هنوزم با چشم های جوون دنیا رو ببینم

عکس اول: گوش بسته است و دهان باز
عکس دوم: گوش باز است و دهان بسته

عکس اول: پیشونیش پوشیده شده این یعنی تقدیر، نامعلومه هنوز
عکس دوم: موها از روی پیشونی کنار زده شده. پیشونی فراخ یعنی تقدیر، معلوم شد...

روزگار پدر، مادر، همسر و خودتون خوش عطرتر از پوست پرتقال، وقتی کنار شومینه میذاشتیمش و عطرش هر دلی رو عاشق میکرد...

سلام

گفته بودم که نگاهت را دوست دارم ... روشن است و عمیق

ممنون سارا

فرزانه دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 22:37 http://www.boloure-roya.blogfa.com

1- تغییر رنگ مو
2- تغییر خط ریش
3- عمیق شدن خط خنده
4- تغییر دکوراسیون محیط
5- تغییر کمی سایز
6- محو شدن برق شادی همراه با لبخند
ان شاء الله که سایه شون بالای سرتون باشه و سلامت و دلخوش باشن.
و در آخر واقعا رنگ پیراهن عکس سمت راستی قرمز هست یا من کوررنگی گرفتم یا بابک و دلارام شلوغش کردن؟ البته چون من طرفدار هیچ تیمی نیستم دوستان گرامی نمی تونن سر به سر من بذارن ولی خوب سوال دیگه

سفید است با ردهای گل بهی ( از خود صاحب عکس پرسیدم البته ) ... شما زیاد به فرافکنی های این بابک بد رنــــــــــــــــــگ توجه نکنید . این حالا هی کری می خونه بعد که سه تا سه تا گل خوردن میره تو کُله یه چند وقتی مفقود الاثر میشه

ممنون فرزانه بانوی عزیز

طوطی دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 23:13 http://ghodghod.blogfa.com/

ببین منم بعد بازی میام میخندم، گفته باشم

قررررر مزززززز تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ...

بیا طوطی جان ، بیا روی این آبیا رو کم کنیم :-)

قرمزته ، آبیه آبلیمو جاااااات

طوطی دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 23:36 http://ghodghod.blogfa.com/

بابا اونا خودشون روسیاهن پیش ما، اصلا مگه میشه 6 تارو فراموش کرد؟ تازشم اونم یادشون بره ده نفره..ده دقیقه..3 تا گل...واااااااااای چطوری میتونن زندگی کنن اصلا

مریم راد دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت 23:58 http://mmrad.blogfa.com

سلام

همیشه سالم و سلامت باشند پدر تان :) ... اشک ما را در آوردید :)

1- خط ریشی که کوتاه شده...

2- نگاهی که پر از حرف است و نگرانی و مهربانی

3- لبخندی که بی غم می خندیده... شده لبخندی که به شما و به خاطر شما که پشت دوربین بودید زده شده ...

4- زاویه سر که قبلا به زحمت به سمت دوربین چرخیده فقط برای عکس. ولی الان زاویه اش به دوربین است .. افتاده تر و صبورتر :)

5- رنگ لباسی که سنگین و با اقتدار شده... به دور از فوتبال ... رنگ آبی رنگ اقتدار است :)


باز هم برایشان آرزوی سلامتی دارم.

سلام مریم جان

ممنون خانوووم

برمودا سه‌شنبه 3 بهمن 1391 ساعت 01:17

تفاوتها رو دوستان گفتن...
مهم اون نگاهیه که دوست داشتنیه....
شور و شیطنتش تبدیل به محبت خالص شده...
برق نگاهش دلگرمی میده....لبخندی که گویای خیلی چیزهاست...
لبخند و نگاهی که وقتی چشمام رو میبندم...میتونم دوباره تجسمش کنم....و هنوز گرما و حرارت اون دستها و نگاه و لبخند رو حس میکنم...هرچند خیلی دلتنگش هستم

بازی قشنگیه...به جوگیریات هم رفتم...
میگردم دنبال عکسهای قدیمی و قدیمی تر....از بازی تون خوشم اومد

تو برگشتی دوست جااااان ؟

مهم نگاهشونه که به دنیا می ارزه

نگاه بابات باهاته رفیق ، شک نکن

سپیده سه‌شنبه 3 بهمن 1391 ساعت 12:25 http://ghalamro7.blogfa.com

۱.شیطنت توی چشماش به آرامش پختگی تبدیل شده...
۲.پیشونیش خام نیست... خط های پختگی داره...
۳.لبخندش معنی داره نه از سر هیجان و جوونی!
۴.شونه هاش قوی تر...
۵. و موهاش س ف ی د

خط های پختگی نیست ... خط دلتنگیه ( شاید واسه بی بی خانم و عمو اسماعیل ) ، خط پدر بودنه ، پدر یه پسر بچه ی سرتق

شونه هاش از وقتی پدر شد قوی شده ان

هدی سه‌شنبه 3 بهمن 1391 ساعت 13:37 http://graymouse.blogfa.com/

1.سمت راست پیرهن سفید سمت چپ پیرهن آبی
2.سمت راست دارای پشت موی دوران طاغوت(!)سمت چپ تمیز و مرتب
3.سمت راست نگاهی پر از شور و شیطانی های جوانی سمت چپ یک نگاه پخته ی سرد و گرم چشیده .
4.لبخند سمت راست از لبخند سمت چپ گشاده تر و طبیعی تره
5.سمت راست صورت کشیده سمت چپ تقریبا مربعی

صورت مربعی ؟!

ینی الان می خوای بگی صورت آقای پدر ما شبیه " باب اسفنجیه " ؟! نه می خوای اینو بگی ؟ نه خداییش می خوای اینو بگی ؟

پگاه سه‌شنبه 3 بهمن 1391 ساعت 13:46

نگاه کردن به عکس سمت چپ اطمینان خاطری رو به آدم منتقل میکنه که عکس سمت راست نمیتونه. در واقع عکس سمت چپ میگه میشه به من تکیه کرد

در رابطه با عکس سمت راست هم باید بگم:
شیطنت از چشم سیات میریزه

سلامت باشن


سلام پگاه عزیز

ممنون دوستم

روناک سه‌شنبه 3 بهمن 1391 ساعت 14:21

الان فقط اومدم عکس بابارو ببینم دلم وا شه برم همین

زولبیااااااااا

عاطی سه‌شنبه 3 بهمن 1391 ساعت 19:05


وای چ نوشته ای بوود!!!!

:گل ل ل ل ل ل ل

من نمیتونم تو این بازی شرکت کنم!تفاوتش چندین ساله!

هردو عکس پدر بزرگوارتون لبخند دارن!خدا حفظشون کنه

و همیشه شاد باشید خونوادگی:دی!

ممنون عاطی جان

گل ل ل ل ل ل ل

پرچانه چهارشنبه 4 بهمن 1391 ساعت 10:59 http://forold.blogsky.com/

زولبیا رو خوب اومدی


(یه همچین آدم بی ادب و موقعیت یابی هستم من!)



تازه بازم بلدم می خوای یادت بدم به آقای همسر بگی

مهناز پرماسی یکشنبه 8 بهمن 1391 ساعت 22:46 http://zekrehagh.blogsky.com

سلام


تفاوت فاحش در نوع نگاهه

اون عمقی که حالا توی نگاهشون هست و اما
خطوط روزگار بر چهرشون
برف بر روی موها
و لبخند ملیح

راستی قبل تر ها همه بی پروا میخندیدند

اهل ذکر هستید آیا؟

اهل ذکر هستم اما مذاکره با خدا در ملا عام را زیاد نمی پسندم که البته این یک نظر کاملا شخصی است و برای اعتقاد و نیت شما کاملا احترام قائلم

هاله بانو شنبه 14 بهمن 1391 ساعت 00:08 http://halehsaadeghi.blogsky.com/

این پستتون رو که خوندم یه گریز زدم به اون آدرسی که آقای اسحاقی گذاشته بودن ...
چقدر اون شب خوب بود ...
یکی از بچه ها تو کامنت ها نوشته بود:
وقتی فکر می کنم یه سری مامان باباها تو این عکس ها نیستن و یه سری چند سال دیگه حضور ندارن فقط اشک میاد و اشک ...
نمی دونم چرا اون موقع به این کامنت دقت نکرده بودم ...
خدا پدر رو براتون حفظ کنه ... و سالیان سال زنده باشن و سلامت ....

ممنون هاله جان

ممنون دختر خانوم دل مخملی

سیمین یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 07:40 http://ariakhan.persianblog.ir

سلام
بزنم به تخته آقای پدر خوشگلتر شدن خدا حفظشون کنه:
1-صورتشون روشن تر شده
2-ابروها کلفت تر شدن
3-نگاه مهربون تر شده
4-تپل تر شده اند.
5-خط ریش کوتاه تر شده است.
قدر پدرتو بدون که ما نداریم میدونیم چه نعمتی رو نداریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد