بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

باقالی سالاری در بورکینافاسو !!!

اگر روزی از روزها پشت یک میز کوچک ، داخل اتاقی کوچک از طبقه ی چهارم یک ساختمان کوچک سرتان را بلند کردید و پیش چشمانتان به صورت کاملا غیر منتظره  چهره ی آدم کوچکی را دیدید که دیدار مجددش حتی در لیست 1000 رویداد محتمل زندگیتان هم نمی گنجد شک نکنید نیرویی ماورایی تمام توانش را به کار بسته تا شما هر طور شده به صحت این گفته ی قدیمی ترها ایمان بیاورید که : " دنیا کوچک است " خیلی کوچک تر از آن چیزی که نقشه های جغرافیایی وانمود می کنند ...

هم دانشکده ای بودیم و سلام و علیک ِ یکی در میان و احوال پرسی های گاه به گاه مان صرفا به دلیل همین نقطه ی اشتراک نه چندان میمون بود و بس . هیچ مشخصه و مختصات بارزی نداشت نه زیاد با هوش بود ، نه خوب درس می خواند ، نه خوش قیافه بود ، نه خوب ساز می زد ، نه حتی سعی می کرد دوست داشتنی به نظر بیاید ... اما چرا ! الحق و الانصاف آن قدر ها هم خنثی نبود . زبان چرب و نرمی داشت و در تملق گویی به شکل حال به هم زنی ماهر بود ضمن اینکه در بستر سازی جهت استفاده ی بهینه از هر گونه " سهمیه و رانت و امتیاز ویژه " ید طولایی داشت . بگذریم ... ( از توضیح بیشتر عاجزم چرا که از توضیح بیشتر من ، نه دو ریال گیر شما می آید و نه دو مثقال به بار معنایی ِ ! نوشته ام اضافه می شود ، فقط دشمن شاد می شوم احتمالا )

جلسه ی آن روز به بهانه ی امکان سنجی و فراهم کردن بستر مورد نیاز راه اندازی سیستم فروش اینترنتی بلیط در یکی از دفاتر مرکزی فروش شرکت برقرار شده بود . به عنوان نماینده ی IT شرکت با همان سر و وضع نه چندان جلسه پسند ِ همیشگی یک طرف میز نشسته بودم و ایشان هم به عنوان نماینده ی بانکداری الکترونیک ( حالا بماند چه بانکی ! ) ، اتو کشیده و و مرتب ، سوگل شده بود آن طرف میز .
از جلسه ی آن روز همین اندازه برایتان بگویم که 2 ساعت ِ تمام به زبان " صفر و یک " و به هر زبان دیگری که بلد بودم و احتمال می دادم فهم دوست قدیمی مان شود سعی کردم خواسته های امنیتی شرکت و نیاز های مد نظر مدیران بالا دستی ام را به ایشان منتقل کنم اما انگار توضیحاتم پتکی شده بود که بر سر دو ریالی ِ کج و معوج حضرت والا فرود می آمد و اوضاع را از چیزی که بود وخیم تر می کرد . بی خیال شدم . صورتجلسه را امضا کردم و قول گرفتم حتی الامکان تا دو هفته ی دیگر مقدمات کار فراهم شود تا وارد مراحل بعدی شویم .
دو هفته و دو ماه و 4 ماه بعد هم خبری نشد و هر بار بهانه ای برای به تعویق انداختن کار تراشیدند تا بالاخره همین چند هفته قبل دوست عزیز ما و همکاران محترمش در بانکداری الکترونیک ( حالا بماند چه بانکی ! ) به زبان آمدند و اعتراف کردند مشکلی در ارائه ی یکی از سرویس های مد نظر شرکت ما دارند و از پس حل این مشکل بر نیامده اند . چیزی که زیاد هم دور از انتظار نبود لااقل با شناختی که بنده از نماینده ی محترم بانکداری الکترونیک ( حالا بماند چه بانکی ! ) داشتم ...

***
نمی دانم این روزها گذرتان به خرید از فروشگاه های بزرگ و پول گرفتن از عابر بانک و کارت به کارت کردن پول افتاده است یا نه . امروز و دیروز را نمی دانم . اما پنجشنبه وقتی بعد از یک ساعت چرخ زدن داخل فروشگاه رفاه و یک چرخ دستی پر از خرید ، جلوی پیشخوان ایستادم و با لبخند ملیح خانوم فروشنده مواجه شدم که سری تکان داد و گفت : " شبکه ی POS قطعه " وضع و حالم دیدنی بود . پول نقد به اندازه ی کافی نداشتم . خرید ها را گذاشتم و با روناک دست از پا دراز تر برگشتیم خانه ...

آقای مدیر فناوری اطلاعات در کمال خونسردی می فرمایند : " در حال مرتفع نمودن برخی نواقص و ایرادات سیستم هستیم و این مشکلات کاملا طبیعی است "
خیلی دوست داشتم گوشه ی یکی از پارک های دور و اطراف خودمان ، پشت شمشادهای سبز و سر زنده این دوست عزیزمان را ببینم و آرام زیر گوش ایشان بگویم : " تُپُل جان ، این مسائل در تمام کشورهای دنیا طبیعی است آیا ؟! یعنی آب لای درز ( حالا بماند درز کجا ! ) متخصصین عزیز شما نمی رود ؟!
تپل جان ؛ فکر نمی کنی وقتش رسیده باشد که در ملاک ها و اولویت هایتان برای تمیز دادن متخصصین و متخصص نماها یک مقدار تجدید نظر بفرمایید آیا ؟! "


پی نوشت : یکی دو هفته پیش ، داخل تاکسی ، رادیو تهران را می شنیدم . آقای گوینده علاوه بر اینکه فوق العاده بی مزه بود ، سین را شین تلفظ می کرد و " ر " را وقتی با منقاش از ته حلقومش بیرون می کشیدی چیزی شبیه " ی " به گوش می رسید . مطمئنا این مجری عزیز می توانسته ، جایی ، شاید سر کار دیگری موفق تر از چیزی که هست باشد و خیلی بیشتر به چشم بیاید اما باور کنید به عنوان یک گوینده ی رادیو درست به جوجه اردکی می مانست که اصرار به " تانگو " رقصیدن دارد ...
بی اختیار یادم افتاد به همین " کیامهر " خودمان . گیرم به جهت اضافه وزن ( چشم شور ، کور ) داخل استودیوهای معمولی جا نشود ، گیرم خیل مشتاقانش از قزوین و شهرضا و Ohio ( ایالتی در ینگه دنیا که زیاد شبیه قزوین نیست اما در خبر است که مردمانش به مردمان قزوین خودمان می مانند ) توی پیاده روهای جام جم صف بکشند ، اما باور کنید بی طرفانه و صرفا به عنوان یک مخاطب صدای این موجود نتراشیده و نخراشیده را به هزار تا از این گوینده نماها ترجیح می دهم . هر چند این طرف ها کسی دنبال این نیست که من و امثال من چه چیزی را به چه چیزی ترجیح می دهیم !!!

نظرات 32 + ارسال نظر
بهارهای پیاپی یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 21:58 http://6khordad.blogfa.com

یاد این مسیج افتادم که:
... گاوها مسئولند یا مسئولین گاوند؟

شما چی فکر می کنید دوست من ؟

هررررر

بهارهای پیاپی یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 22:11

من فکر می کنم این چیزایی که شما مطرح کردین مهم نیست مهم اینه که بوی گل یاسمن و سوسن آید.

آفرین دوست من ، شما با سه چراغ روشن به مرحله ی بعد می رید
البته واقعن نمی تونم بهت قول بدم تو مرحله ی بعد چه چیزی در انتظارته

یو هاهاهاها ... یووووو هاهاهاها

بهارهای پیاپی یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 22:14

اینجور وقتاست که کوچیک بودن دنیا خیلی حال بهم زن میشه

فرشته یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 23:00

جانا سخن از زبان ما می گویی....
دقیقا همین اتفاق شب میلاد پیامبر برای ما پیش آمد ...کلی مهمان داشتیم و خرید شیرینی و میوه و ...از قضا دستگاه کارتخوان ها که خراب بود ،سیستم عابر بانکها هم ایضا...وسایل خریده شده را به امانت در فروشگاه گذاشتیم و جای شما خالی دو تا خیابان طولانی را در به در یک کارتخوان وعابر بانک سالم که به ما پول بدهد گشتیم ..تا بالاخره بعد از 45 دقیقه ....

من باب کوچک بودن دنیا ...اینکه هر کسی جای خودش نیست متاسفانه ...
خب تجدید نظر کنند لطفا
با این آقای مجری هم که اسمش را گفتید موافقیم .چی بود..آقای بابک اسحاقی ؟؟؟؟؟

آره ... خودشه ، همون موجود نتراشیده و نخراشیده

فاطمه شمیم یار یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 23:04

سلامم محمد خان جان
با بند آخر یه جورایی ناجور موافقم..البت بماند که واضح و مبرهن است که بند آخر یه نتیجه گیری شسته رفته از پست
حقانی حضرت عالیست.. پس در نتیجه با همه پست موافقم
هر چند که برای هیچ کس موافق و مخالف بودنمان جایگاه نداشته باشد(آیکون جو گیری سخنرانی مابانه)

سلام فاطمه بانو جان

بدبختانه برای هیچ کس جایگاه ندارد

مریم راد یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 23:38

دنیای کوچیک
با این کار های آدم
جاییییییییییییییییی بس بس بس ... می شود


گفتین کدوم بانک؟
چه بانکی ؟ :))





بعدن می گم ... ( اسم بانک رو )

طوطی یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 23:48

میدونی یاد کی افتادم؟ اون خبرنگاری که از رم گزارش پخش میکنه! نمیدونم چه کوفتیه اسمش فقط میدونم مطمئنا با رانت رفته اونجا و یه عمر هم مونده

خپیط مغمومی نجااااااااااات


هرررررررر

سارا یکشنبه 15 بهمن 1391 ساعت 23:51 http://sazesara.blogfa.com/

سلام
اگر پشت آن شمشادها آن همکار شسته و رفته را یافتید لطفا به جای من، یک پارچ آب پرتقال روی سرش خالی کنید تا همه زجری که در اثر قطعی سیستم بانک ها در هفته پیش کشیدم را به وضوح احساس کند، پیشاپیش از حسن همکاری شما متشکرم...

با بند آخر هم موافقم و صد البته هیچ مسئولی در این مملکت زیبا به موافقت یکی چون من وقعی نمینهد...

قلمتان مانا جناب...

حیف آب پرتقال نیست سارا جان

آب پرتقال را نوش جان می کنیم با رفقا ، آب جوی می پاشیم به هیکل بی خاصیت این قسم نخاله ها

والا به قرعااااان

مریم انصاری دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 01:32

راجع به قبل از پی نوشت:

آقای جعفری نژاد!

هزار آداااااااب داره خر چرونی

هواپیما که نیست فِرفِر برونی


راجع به خودِ پی نوشت:

صدای آقای اسحاقی، برای ما، حکم لالایی مادر رو داره.

خراب و داغون دایره ی گسترده ی ابیات نغز شما هستم این جانب

خداوندگار حفظتان کند دوست جان

همون کیامهر خودتون دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 08:15

جیگرتو مملی جونم
قرارمون یادت نره پشت شمشادا
هررررررررررر

قرار ِ پشت شمشادا واسه چک کردن علائم حیاتیت بود . حالا که شکر خدا خوبی ایشالا بمونه واسه یه دفعه دیگه ... می خوام یه سری که تب کردی دماسنج بذارم زیر زبونت

هررررررررررر

شنیدی شاعر میگه : " الهی تب کنم شاید نگهدارم تو باشی ؟!! "
اینو واسه اینجور موقع ها گفته هاااا

جیگر صدای مخملیتو جیگر جان

پروین دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 08:45

آدم این پست رو میخونه باید از حرص موهای سرش رو بکشه، پس چرا من نیشم عین آدمهای ابله از این سر تا اون سر بازه؟!!!

دور از جانتان پروین بانو جان

گاهی آدم چاره ای به غیر از خندیدن ندارد خوب ، البته فقط گاهی

محمد مهدی دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 08:56 http://mmbazari.blogfa.com



سلام

بانکداری الکترونیک ؟؟؟؟

فقط باید بهش خندید و بس ....

سلام محمد مهدی عزیز

و شا....شید

( با عرض پوزش مجدد )

باغبان دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 09:17 http://www.laleabbasi.blogfa.com

آقا اجازه
ما عنوان را خیلی دوست می داشتیم
اصلا بعضی اسم ها که میآید ما قلقلکمان می گیرد
تازه الان که نشستیم پشت پی سی یک عدد سایت ورزشی هم باز بود که اولین خبرش این بود
بورکینا فاسو آخرین تیم راه یافته به نیمه نهایی جام ملتهای آفریقا
ما باز هم قلقلکمان آمد! و به همین خاطر نظرمان در مورد بانکداری الکترونیکی و همچنین اینکه چه بهشتی می شد اگر هر کسی جای خودش می بود و اینکه دنیا چقدر کوچک است و اینکه رادیو جوگیریات چقدر خوب است پرید!
با احترامات فائقه
باغبان

خانوم اجازه

عنوان هم شما را خیلی دوست می داشته

شک نکنید

میلاد دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 10:30

محمد راستشو بگو اون تپل رو که نوشتی منظورت با من نبود که ؟ هان؟

ایامی که در شغل شریف گذشته به سر میبردم، یادش بخیر
با این موردی که شما ذکر فرمودید به وفور برخورد میکردم

مخصوصا در بخش منابع انسانی، طرف هر و از بر تشخیص نمی داد با نمیدونم کدوم بنده خوش به حالی "پ" امده بود قسمت منابع انسانی و برای ما شاخ بازی میکرد

متاسفانه چون بیشتر این افراد ذکر شده از جنس خواهران بودنف نمی شد هرچی دق و دلی داریم سرشون خالی کنیم

یادم محمد یدفعه با یه مشکلی برخورد کرده بودم و با مسئول مورد نظر به بحث و گفتگو نشسته بودم ، بعد از کلی حرف زدن به این نتیجه رسیدم که من سیستم اونو رو بیشتر از خودشون میشناختم و طرف تازه انگار اومده بود پیش من دوره ببینه، اونجا بود که فهمیدم منو باش که مشکل اوردم پیش کی حل کنه برام

خلاصه که در این کشور گل و بلبل از این موارد زیبا به وفور می توانی مشاهده کنی و خودش یک مجمع القصص هزار و یکشبی میشه که تازه پایانم نداره

راستی یه سوال داشتم محمد؛ ناقلا شهررضاهم رفته بودی؟؟؟ ما که سعی میکردم تو اون 4 سال به 50 کیلومتریشم نرسیم

فقط در مورد پست قبلی باید بگم که اصلا بهت نمیاد انقدر شیطون باشی، اون روز که همو دیدیم من همش داشتم فکر میکردم این محمد مظلوم و مودب چه جوری میتونه انقدر شیطون باشه احتمالا تو کارتابل رفتاریت، مظلوم نمایی بولد شده

اولا که مگه تو تپلی ؟ کجای تو تپله ؟ تو فقط یه کم استخون درشتی ... همین

شهرضا رفتم ، تازه یه رفیقی داشتم شب ها می یومد پیشم می خوابید . کلی هم با همدیگه چیک تو چیک بودم کلی که گذشت فهمیدم شهرضائیه ...بعد از اون بازم شب ها پیش هم می خوابیدیم اما با چند متری فاصله

خداییش من اون شب مظلوم نبودمااااا ، خسته بودم شاید ، اما مظلوم نه

فرزانه دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 11:47 http://www.boloure-roya.blogfa.com

فعلا روزگار به کام آدم های قدکوتاه هست (قد فیزیکی نه اون یکی قد منظورمه) یه نمونه بارزش مدیرعامل ماست تو این دو سالی که مثلا مدیرعامل ما شده اینقدر اعتماد به نفس نداره که یه ربع با پرسنلش صحبت کنه ولی در عوض داره برای 1600 تصمیم می گیره و ..... بگذریم. همه مون از این مثال ها به وفور دور و برمون هست.

موافقم با نظر شما فرزانه ی عزیز
بعضی هایشان ابتدایی ترین مختصات یک مدیر را هم ندارند بدبختانه

بهارهای پیاپی دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 13:08

با طوطی موافقم. منم یاد اون گزارشکر مسخره افتادم که هیچکدام از حروف فارسی رو نمی تونه درست ادا کنه مخصوصا «ر»

خپیط مغمومی نجات
واحد مرکزی خبر
" قم "


اینطوری میگه بهار ... مگه نه ؟!

belladona دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 17:00

خوبه دیگه شایسته سالاری اصلن ینی همین ینی هر که آشناتر با شیوه های کارامد برق انداختن کفش با دستمال های ویژه٬ سریع تر ارتقا یابنده تر و دیگر هیچ!
رفتیم پیش رئیس میگه هر چی معاونت فلان بگه رفتیم پیش معاونت میگه هر چی مدیر بگه رفتیم پیش مدیرمیگه هر چی مسئول واحد مربوطه بگه رفتیم پیش مسئول واحد مربوطه میگه هرچی مسئول منابع مالی بگه رفتیم پیش مسئول منابع مالی میگه هر چی رئیس بگه رفتیم پیش رئیس میگه هر چی اون یکی مدیرم بگه... چیز پیچ شدیم ولی فک کنم منظور شاعر از در دایره قسمت ما نقطه ی تسلیمیم رو گرفتم

دو خط اول کامنتت و خط پایانیش رو دوست داشتم ، زیاد
هوشمندانه بود و یک جورایی حرف دلم

شاعر قافیه های گم شده دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 19:24

سلام .. .
اخه شما به بچه های رادیو تهران چی کار دارید ... :‌)‌
اکثر دوستانم تهیه کننده . سردبیر و گوینده رادیو تهران هستند ...
:
استادی داشتم که سر کلاس یهو وسط درست میگفتند و چه کسی پاسخگوست ... مامور مخصوس حاکم بزرگ میتی کمان ... و همه میزدن زیر خنده ...
:
با شما موافقم اکثر ما سر کارهایی هستم که نباید ...
:
دولت مردم سالار ... شایسته سالاری و ...
:
لحظه هاتون اروم ...

سلام

دوستان شما را نمی دانم اما باور کنید بعضی از این گوینده ها آدم را از رادیو شنیدن سیر می کنند

ممنون خواهر جان

دل آرام دوشنبه 16 بهمن 1391 ساعت 21:35 http://delaramam.blogsky.com

چقدر خوب گفتی جناب جعفری نژاد عزیز
مهم نیست نماینده محترم بانکداری الکترونیک(حالا بماند چه بانکی!) باشی یا یک مجری بی مزه رادیو . وقتی سر جای خودت نباشی ، یعنی فاجعه ... و متاسفانه در مملکتی سراسر فاجعه داریم زندگی میکنیم .

با صدای بابک موافقم ، حیف که رادیو از داشتن همچین صدایی محرومه.

وقتی سر جای خودت نباشی ، یعنی سر جای دیگری نشسته ای و این یعنی آن دیگری یا بدون جا می ماند یا نا گزیر است به نشستن سر جای دیگری ... می بینی دلارام عزیز ، تمام سیکل های معیوب نقطه ی پیدایش شبیه هم دارند

ف رزانه سه‌شنبه 17 بهمن 1391 ساعت 00:11

سلام
همیشه خاموش اینجارو میخونم دوست نداشتم اولین باری که کامنت میذارم اینجور باشه

بابت بعدازظهر که توی کامنتدونی جوگیریات اون حرفو زدم خواستم بگم اگه باعث رنجش خاطر شما شد یا حس کردین به شما یا سایر اقایون خواستم توهینی بکنم یا اونارو ماشین چاپ پول به حساب بیارم و دلیل هم براش بگم ازتون عذر میخوام اقای جعفری نژاد

باور بفرمایید من همچین قصدی نداشتم و فقط منظورمو خوب بیان نکردم.

ممنونم که اشتباه منو بهم گفتین.

شاد باشید در کنار همسرتون.

سلام دوست من

مطمئنن از حرف شما کدورتی به دل نگرفته ام خانوم . امیدوارم شما هم از صراحت من نرنجیده باشید . نمی دانم خوب است یا بد اما ترجیح می دهم حرفم را رک بزنم که نه خاطر خودم مکدر شود نه خاطر طرف مقابل درگیر تکلف کلام گردد

شما دوست عزیز من و این خانه هستید و خواهید ماند ان شاء الله

ممنون خانوووووم

زهــرا سه‌شنبه 17 بهمن 1391 ساعت 14:36

در رابطه با خود پست که درباره نماینده ی بانکداری الکترونیک ( حالا بماند چه بانکی ! ) نظری ندارم.. وقتی لیسانس تربیت بدنی بشه مسئول امور مالی شرکت چه انتظاری داری شوما؟
.
و اما در رابطه با پی نوشت باید عرض کنم که اولین بار که رادیو جوگیریات رو شنیدم پیش خودم فکر کردم که چه حیف که جناب اسحاقی نرفتن رادیو..اما بعد گفتم اگه میرفتن که دیگه الان ما رادیو جوگیریات نداشتیم
و درباره ی صدای بسیار دلنشین ایشان به شدت با شما موافقم

لیسانس تربیت بدنی احتمالن زور بازوی خوبی داره گذاشتنش که تو واحد مالی چک بی محل بده دست مردم کسی هم جرات نکنه نفس بکشه

مریمی سه‌شنبه 17 بهمن 1391 ساعت 23:42

منم عصری رفدم کللی گشدم یه کیف پسندیدم بعد خاسدم کارت بکشم پرداخت کنم نشد. دیگه دست از پا درازتر برگشتم خونه. حیف بیس دقیقه ای که صرف پیدا کردن کیف کردم.

تو هم مثل روناک ما انگار در حال جمع آوری کامل ترین کلکسیون کیف و کفش دنیا هستی به سلامتی

بابا سه سالی یه کیف و کفش بسه دیگه

طوطی سه‌شنبه 17 بهمن 1391 ساعت 23:46 http://ghodghod.blogfa.com/

اون اگه "قم" بود که من مشکلی نداشتم، خودم میرفتم سروقتش و یه ملت رو خوشحال میکردم تو ایام عیدالزهرا

تو که با هوش بودی طوطی جان

" قم " همون " رم " می باشد که از حلقوم آقای خپیط مغمومی نجات این گونه به گوش می رسد

[ بدون نام ] چهارشنبه 18 بهمن 1391 ساعت 09:11

"خپیط مغمومی نجات " من همش فک می کردم این مشکل رادیو هاست صدای این یارو اینطوری پخش می شه....

نه شک نکنید که مشکل از خودشونه و اونایی که اینا رو تایید صلاحیت کردن

مریم راد چهارشنبه 18 بهمن 1391 ساعت 09:27

مدیر فناوری اطلاعات ما در سازمان مرکزی دکترا داره

حدس بزن دکترای چی؟
دکتراش رو هم از انگلستان گرفته

دکترای انگلللللللل شناسی از انگلیس

این کاملا جدی بود ها

اتفاقن زیاد هم بی ربط نیست ، چون بعضی از کاربر ها از هر انگلی بی فایده تر و مخرب تر هستن ... دیدم که میگمااااا

الهه چهارشنبه 18 بهمن 1391 ساعت 19:59 http://khooneyedel.blogsky.com

اینجا هیچکس سر جای خودش نیست....و وقتی کسی سر جای خودش نباشه به اون کار هم عشق نداره...و کار بدون عشق هم تن فرسا و روح فرساتره...تو مملکتی که روح و روان اکثر اعضاش بیماره و هرکی هرکیه،جز این خرتوخریِ اوضاع انتظار دیگه ای نمیشه داشت.....و تو همچین جامعه ای کسی به فکر کسی نیست دیگه... به قول شهریار:
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی

سلام آبجی خانوم

دقیقن باهات موافقم ... وقتی یه کسی صرفا برای امرار معاش یه کاری رو انجام بده مطمئنن راندمان خوبی نداره اون کار

باور کن الهه
یه همکار داریم دیروز از اول صبح چند بار این شعر رو خوند بعد اومدم دیدم تو هم تو کامنتت این شعر رو نوشتی برام جالب بود

الهه چهارشنبه 18 بهمن 1391 ساعت 20:05 http://khooneyedel.blogsky.com

در مورد پی نوشت هم خداوند خیرت دهاد برادر!گذشته از شوخی هایی که بین خودت و بابکه و من دخالت نمیکنم() باید بگم ما که آرزومونه صدای بابک رو از رادیو بشنویم چون واقعاً استعدادش رو داره و از نعمت صدای خوب برخورداره...اما میگم که...اینجا هیچ کس سر جای خودش نیست!

شوخی نیست که جدی گفتم ، اون هیکلی که تو دیدی تو استودیوی رادیو جا میشه به نظرت ؟!
در مورد خیل مشتاقانش هم که توضیح واضحاته دیگه

اما خوش صداست ، بسیار هم خوش صداست آنقدر که یه شب سر نماز به خدا گفتم : " خدایا ، بزرگیت رو شکر ، حیف این صدا نیست دادی به این آدم ، نه حیف نیست ؟! "

هرررررررر

اما به دور از شوخی " بابک اسحاقی " صدایی دارد به گرمای تمام خوبی های درونی اش ... بدون اغراق و تعارف

الهه پنج‌شنبه 19 بهمن 1391 ساعت 11:00 http://khooneyedel.blogsky.com

در جوابِ جوابِ کامنت اولم(جواب تو جواب شد):
باور میکنم...خوبم باور میکنم...معلومه همکارت هم دل خونی داره ها...این همزمانیها تو بعضی اتفاقات خیلی برام جالبه...مثل همین شعری که هم از همکارت شنیدی و بعد هم اینجا دیدیش....
در جوابِ جوابِ کامنت دوم:
هرررررررر...چه عبادت پرشوری داشتی خان داداش
و با اون قسمت "به دور از شوخی" هم موافقم

طوطی جمعه 20 بهمن 1391 ساعت 00:53 http://ghodghod.blogfa.com/

تو که باهوش تر بودی جعفری نژاد !!
اونی که مد نظر شماست با "غ" نوشته میشه
واحد مغکزی خبغ " غم"

باغبان جمعه 20 بهمن 1391 ساعت 20:40 http://www.laleabbasi.blogfa.com

نمی دونم چرا همش این
"میز کوچک"
"اتاق کوچک"
"ساختمان کوچک"
"آدم کوچه"
و
"دنیای کوچک"
جلو چشمام دارن می رقصن!

هاله بانو دوشنبه 30 بهمن 1391 ساعت 20:42 http://halehsaadeghi.blogsky.com/

یواش یواش داره از آخرین نفر شدن خوشم می یاد ...
یه جورایی می شی حسن ختام و تمام ...
.
این بانک احیانا اون بانکی نیست که دو بار از حرف ت و یک بار ج و یک بار ر و یک بار از الف استفاده می شه تو اسمش ؟؟؟؟؟؟

خودشه، خودِ خودشه

از کجا فهمیدی؟!

هاله بانو دوشنبه 30 بهمن 1391 ساعت 20:43 http://halehsaadeghi.blogsky.com/

راستی یه سوال دیگه؟؟؟
جوجه اردک چه جوری تانگو می رقصه؟؟؟؟؟؟

"ساتورنن" رو می دیدی بچه که بودیم برنامه کودک پخش می کرد؟!

ساتورنن یه رقاص تانگوی حرفه ای بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد