بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

بهانه های سبز


حواسم نبود. اعتراف می کنم این روزها حواسم به خیلی چیزها نبود. خسته بودم و کلافه از شلوغی های معمول آخر سال. دلهره داشتم، دلهره ی کارهای نیمه تمام را که کشیده شدنشان به وقت اضافه بی برنامه گی ذاتی ام را به رخ می کشید. با خودم سر لج افتاده بودم و چشمانم را جریمه کرده بودم که غیر از مرور لیست کارهای عقب افتاده هیچ چیز دیگر را نبینند حتی...


امروز که روی تخت خوابیده بودم و در برابر اشتیاق پلک هایم برای باز شدن به شدت مقاومت می کردم پشت پلک های بسته ام چیزی را حس کردم. چشمانم را که باز کردم اولین تصویری بود که قاب چشمانم را تسخیر کرد. پشت پنجره ی اتاق نشسته بود و دزدکی داخل را می پائید. بلند شدم، رفتم و کنار پنجره ایستادم و زل زدم توی صورتش. عمق نگاهش آشنا بود، بوی تنش را می شناختم، لباس شکوفه به تن کرده بود و دلبرانه می خندید. پنجره را که باز کردم، سلام داد و بی معطلی دوید داخل اتاق. نشست کنار گلدان حسن یوسف انتهای آشپزخانه و دستی به برگهایش کشید، نشست پای هفت سین و سری به نشانه ی رضایت تکان داد، نشست کنار قاب عکس بی بی خانم و آهی کشید، بعد بلند شد و میان اتاق رقصی کرد و آرام نشست گوشه ی دلم.

بهار آمد و سخاوتمندانه، دلم را بهاری کرد...



پی نوشت: "سال نو مبارک"


پی نوشت: دوستانِ بلاگستان -بدون اغراق- از بهترین دوستانم هستند. برای بهترین ها، از خدا بهترین ها را می خواهم و عمق همیشگی لبخند...


بهار نزدیکه - سیروان خسروی