ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
زمان و مکان به کنار؛
نوستالژی وجه سومی هم دارد، بعد سومی هم دارد. نوستالژی "عمق" دارد، به ژرفای حسرت روزهای گذشته ...
***
بعضی وقت ها، در دل آسمان، توی اوج، باد که شدت می گرفت، نخ بادبادک هایمان گره می خورد دور هم. می گفتیم: "ببین! نگاه کن، بادبادکم عاشق بادبادکت شده"
باورت می شود رفیق؟!
چه تفاوتی می کند هم عصر برادران رایت باشی یا یکی از آدم های صد و چند سال بعد؟!
پرواز که ندانی آسمان می شود سقف آرزوهایت. حسودی می کنی به بال و حال پرنده ها. دنبال وسیله می گردی، دنبال بهانه ای که قاب چشمانت را نزدیک کند به دنیای ابرها، بهانه ای که پیوند بزند دلت را به بیکرانِ آسمان، بهانه ای که ممکن است به قاعده ی یک کاسه ی کوچک سریش و نیم متر کاغذ الگو و چند تکه حصیر ساده باشد و دم دستی...
یادت هست ظهرهای تابستان و بادبادک بازیهایمان را روی پشت بام؟ یادت هست برای بادبادک هایمان گیسوانی می بافتیم از کاغذ رنگی و گونه هایشان را با مداد گُلی سرخ می کردیم؟ صورتشان جان می گرفت به خداااا، حرف می زد چشمهایشان انگار. وقتی که اوج می گرفتند و دنباله هایشان را توی هوا، بین ابرها می رقصاندند انگار که قند ته و توی دلمان آب می شد؟ یادت هست از همان بالا، از عمق آسمان ِ خواستنی مان لبخند می زدند و برایمان دست تکان می دادند؟
حالا هم بادبادک هست... خیلی قشنگ تر، خیلی شکیل تر، فقط درست نمی دانم بچه های امروزی هم مثل ما زبان اشاره ی بادبادک هایشان را می فهمند؟!
+ به آبجی الهه ی عزیز، به انضمام تبریک و آرزوی بهترین ها در روز میلادش :-)
تولدشون مبارک الهه ی نازنین...
:-)
کاش یکی شون رو یادگاری نگه می داشتم
تولدت مبارک الهه ی عزیز
هیچوقت همه ی پل های برگشت به گذشته ات رو خراب نکن :-)
سلام
یادش بخیر ...
سلام
به خیـــــــــــــــــر
"ببین! نگاه کن، بادبادکم عاشق بادبادکت شده"
من هنوزم میگم.
خوبه که »:-)
اااااااااا یادش بخیر با چه ظرافتی درست شون می کردیم
چقد اوایل کار به بابام اصرار می کردم که واسه اش دنباله درست کنه
اووووووووووووووووووه کلی واسه مون مهم بود اون دنباله هایی که با کاغذ رنگی در می اومد
حیف بچه های الان اصن نمی دونن چه مزه ای می ده بادبادک درست کردن و هوا کردن
الهه جان تولدت مبارک
پست بادبادکی هدیه ی خوبی است :) خوش به حالت :)
بادبادک بی دنباله عین، عین، عین فوتبالیست بدون استوک می مونه، عین کشتی گیر بدون دو بنده حتی :-)
منم یکی دوبار بادبادک ساختم ولی خیلی خوب از آب در نیومد!
تولد الهه جانم مبارکااااااااا باشه.
اشکالش همین بوده که کردینش تو آب و درش آوردین... :-))
:-)
یه دفه با روزنامه و چسب و اون چوب های مخصوص که از پرده حصیری همسایه کش رفتیم یکی اش رو ساختیم ولی هیچ وقت پرواز نکرد ...
انتظار داری بادبادکی که باموال سرقتی درست کردی پروازم بکنه؟! واقعن شرم آوره بد مشهدی :-))
میدونی محمد... همونطور که قبلاً گفتم یه چیزایی هست که فقط مال دهه شصتی هاس
مث همین بادبادک و حرفایی که با چشمات میزنه
مث همین بادبادک و خاطره هاش که فقط تو درک میکنی چی گذشته چجوری گذشته
خعلی یادآوری قشنگی بود
تولد الهۀ ناز بلاگستان هم مبارک
هویت دهه شصتی ها :-)
مباااارک باشه تولدتش
مبارک باشه :-)
من همیشه به این فکر می کنم که بادبادک بازی با بادبادکی های ساخت چین مزه ای هم داره آیا؟؟؟
اتفاقا همین روزها تصمیم داشتم برای دخترهایم یکی بسازم به یاد همه ان آخر هفته هایی که به انتظار می نشستم تا پسردایی از کرج سریش بخرد و از راه برسد و ما هم بقیه وسایل را آماده کرده باشیم و بعد بنشینیم با حوصله به ساختن بادبادکی با لپ های گلی و همه اش ته دلم آرزویی وول بخورد که کاش بادبادکم با بادبادک پسردایی گره بخورد
مزه که داره، اما شک نکنید که مزه اش فرق می کنه با اون یکی ها
خوبی بادبادک اینه که میدونه زندگیش فقط به یک نخ نازک بنده ولی بازم تو آسمون میرقصه و میخنده
سلام
فکر کردن به باد بادک یه حس قشنگی درون وجودم زنده میکنه و طعم شیرین کودکی رو برام زنده میکنه
خدایا من مثل یه باد بادک تو دستهاتم، رهام نکن
مانا ونویسا باشید
سلام
رهام نکن :-)
بادبادک بهترین خاطره رنگی دوره کودکی و نوجوانیم بود...یادش بخیر....الهه جان تولدت مبارک رفیق
:-)
چه هدر جالبی. بامزه..است
مو تو شکرم :-)
یاد آرزوی بادبادک درست کردنم به خیر. یادمه که چقدر دلم بادبادک بازی رو دوست داشت اما چون درست کردنش رو بلد نبودم و مهمتر از اون برادری که برام درست کنه نداشتم همیشه باید با حسرت بادبادکای پسرای محل رو تماشا میکردم البته بعضی وقتا با تلاش یه بادبادکای کج و کوله درست میکردم اما بادبادکای من کجا و بادبادکای پسرای محل کجا
اگه آرزوش رو داشتین پس باس اینقدر می ساختین تا روی پسرهای کوچه رو هم کم کنید :-)
بادبادکت می شوم
بریده نخ
دیگر هر نقطه در آسمان برایت منم
سلام خان داداشم...
چه پست خوبی سهمم شد اون هم تو روز تولدم...طفلک درونم هم مثل خودم هیجان زده شده از این همه مهربونی و صفای تو داداش خوب...شاید بچه های امروزی نفهمن بادبادک یعنی چی...بس که همه چی براشون آماده ست...اما منِ دیروزی، خوب دستگیرم میشه اینهمه احساس قشنگ این نوشته رو...ممنونتم رفیق...ممنونتم...با همین گلوی بغض کرده از خوشی، برات عمر طولانی میخوام از خدا...الهی که دلت همیشه شاد باشه و طفلک درونت همواره زنده و سرخوش....
بازم ممنونتم...سایهٔ مهربونی و صفات مستدام
از همهٔ دوستای خوبم که به من لطف داشتن و دارن و پای همین پست محشر بهم تبریک گفتن هم ممنونم
سلام آبجی خانوووم
نا قابله، ما شرمنده :-)
چه پست زیبایی تقدیم به الهه شد. بادبادکها موهایشان فرفری است و از هر طرف زیباترشان میکند، درست مثل موهای پر پیچ و تاب الهه...
کی بود به الهه می گفت مولول :-))
اومدم اعتراض کنم که قبول نیست نوستالژی پسرونه بذارین،که دیدم کلن همه ی دخترا اینجا باهاش خاطره دارن :)
من ولی بادبادک باز نبودم،با اینکه خیلی دلم می خواست باشم.
هوای دلت رو داشته باش نذار عرف و قضاوت دست و بالش رو ببنده :-)
رفتم وبلاگ الهه نبریک تولد بگم،کامنتدونی ش بسته بود،ضایع شدم برگشتم همین جا:)
تولدت مبارک الهه جان.
:-))
یادمه داییم خیلی خوب بادبادک درست میکرد ، من و خواهرم هم برای بادبادک گوشواره ودنباله درست میکردیم ، وای که وقتی بساط کاغذ کشی با سیریش وسط حیاط مون ولو میشد اصلا نمیفهمیدیم چه جوری ثانیه ها میگذره !
تولد الهه عزیز هم مبارک.
اونوقتا که به زمین نزدیک تر بودیم همه ش نیگامون به آسمون بود... که برف بیاد... که مدرسه تعطیل شه... بعد اگه نمیومد، بازم نگامون به آسمون بود تا آفتاب برسه وسطشُ زنگ آخر پنجشنبه م تموم شهُ راهمونو کج کنیم طرف خونه آقاجون و نرسیده، چکمه های لاستیکی مون رو دربیاریم و کیف و کتابو بندازیم یه گوشهُ وقتی مادرجون میپرسه "بچه اومدنیه دستاتو شستی؟"... مام الکی بگیم "آوووره"... بعدش بریم کمک، تا قابلمه روهی عدسی که روی اجاق گردسوز قل قل می کرد و کاسه مسی کره ی محلی و سبد سبزی خوردن و کوزه ی ترشی رو تند تند بیاریم سر سفره و چهارزانو قوز کنیم پاشُ و منتظر آقاجون شیم که با یه بغل نون سنگک خاش خاشی تازه بیادُ بگه "ای جانم جان، بچه ام هم اینجاست"...
عصرای اون روزا بازم نیگامون به آسمون بود... میخواستیم ببینیم کی باد یواش میشه، کی بارون تموم میشه، کی هوف سرظهر میشینه تا بادبادک و قرقره شو بزنیم زیر بغل و بریم رو پشت بوم و منتظر چهار پنج تا عین خودمون بشیم... تا شروع شه خنده و گریه و جرزنی و قهرهایی که عمرشون خیلی بود دودقیقه بود...
نمی دونم چطوری شد اما یهو یه طوری شد... بادبادکه نخ پاره کرد... رفت به هوا... اون دور دورا... رفتُ از اون روز تا حالا... بچگی مو، دیگه ندیدم هیچ کجا...
* تولد دوست عزیزمون هم مبارک...
مثل همیشه، عالـــــــــــــــــی
چه خوبه که کامنت های این شکلیت رو دریغ نمی کنی رفیق :-)
سلام
خیلی خوبه آدم این همه خاطره از کودکیش داشته باشه
خیلی خوبه ابعاد نوستالوژیها برای ادم زیاد باشه
چیزی که فکر می کنم کودکان امروزی وقتی بزرگ بشن ازش بی بهره هستن
تصمیم گرفتم امسال یکی از زنگهای هنر را به درست کردن بادبادک اختصاص بدم
تو حیاط مدرسه همه با هم بادبادک درست کنیم و تو یه روزی که باد خوبی می وزه بادبادکها را رها کنیم
البته امکان رفتن به ارتفاع را نداریم...ولی همین یه خاطره ی خوب میشه برای بچه ها
که وقتی بزرگ شدن با لذت ازش یاد کنن
بی خیال حرف و حدیثهایی که بعدا پشت سرم زده بشه...
ممنون از پست
و تولد الهه ی عزیز هم مبارک
سلام آبجی خانوووم
به شما می گن خانوم معلم کار درســـــــــــــــــــــــــت :-)
درود
ما سریش نداشتیم با آرد و آب خمیر درست می کردیم و دست و پای بادبادک و سایر اعضا و اندامش را با همان خمیر می چسباندیم و می گذاشتیم خشک شود و خدایی تا نزدیک خود خدا هم این بادبادک خمیری ما بالا می رفت
راستی یاد فرفره های چهار پره که با کاغذ رنگی و ی سنجاق و ی چوب بستنی هم درستشون می کردیم و جلوی پنکه می گرفتیم تا بچرخد هم بخیر
زمان بچگی ما تو تابستون هر چند روز انگار یکی از این بازیها(بادبادک بازیُ- فرفره بازی-هفت سنگ و ...)بین همه بچه ها فراگیر می شد
یکی دیگر از بازیهای ما پیچوندن مادرا تو ظهر تابستون و به دنبال کشف کوچه های نرفته محله کلبه شیراز و سوراخ سمبه های باغ های اطرافمان بود یادش بخیر باغ دلگشا عاصی شده بود از دست ما
الان که فکرش را میکنم بچه های امروزی با اون امنیت و آسایشی که ما در کوچه پس کوچه ها و باغ ها پرسه می زدیم و بازی می کردیم را ندارن و چه لذتهایی را از دست می دادن
ناگفته نماند ما همه این کارها را تیمی انجام میدادیم تیمی که متشکل از دختر و پسر دایی و عمه و عمو و خواهر برادرا بود
لایک به کامنت سارا کاتوزیان ... کیف کردم
خوشبختانه بادبادک یک نوستالژی مشترک است:دی!!!
اصلا این نوستالژی برای تمام نسل ها ست ! روزی هم بچه های من(اشاره به امید به ازدواج داشتن:دی!) با کنترل ،بادبادکشونو می فرستن آسمون!:دی!و به بادبادک دختر/پسر همسایه آمار می دن:دی!
عاطی هستم 21 ساله از تهران:دی!!!خرسند از اینکه بالاخره یک نوستالژی مشترک میل فرمودیم:دی
:گل