ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
از دیشب که این کامنت " فرشته بانو " را خواندم تا همین نیم ساعت پیش که با روناک حد فاصل خانه ی پدر بزرگ تا منزل خودمان را قدم می زدیم ذهنم بارها و بارها ، بی اختیار ، سلانه سلانه خودش را کشانده تا پای قنات ، تا زمین فوتبال خاکی بالای تاکسیرانی ، تا روزهای کودکی ...
بارها و بارها آدم های آن روزها را حاضر و غایب کرده ام ، خاطراتشان را زیر و رو کرده ام . از آن هفت پسر بچه ی نا فهم آن روزها یکی را دریای شمال بلعید ، دیگری را گرد سفید و زر ورق . ماندیم پنج نفر که به غیر از یکی بقیه را ماه به ماه نمی بینم . شکر خدا هستند و بودنشان خالی از لطف نیست .
سرخوشی و فراغت خاطر تکرار نشدنی روزهای کودکی گاه و بی گاه ناگزیرمان می کند از کالبد شکافی تصویرهایی که از آن سال ها به بدنه ی بودنمان ماسیده اند . یقین داشته باشید در چنین لحظاتی هیچ چیز جای یک آلبوم عکس قدیمی را نخواهد گرفت ...
مشغول ورق زدن آلبوم های قدیمی بودم ، یادم افتاد به یک پست از " نوشته های دم دستی " رفتم که دوباره بخوانمش دیدم شامل الطاف ویژه ی سرویس دهنده ی محترم شده است ( عکس های پست تماما بلعیده شده بود ) تصمیم گرفتم متن پست را منتقل کنم این جا و عکس ها را مجدد آپلود کنم ، صرفا جهت یادگاری ...
زیر نویس کردن عکس های کودکی چیزی شبیه تفسیر به روز خاطرات قدیمیست . امتحانش کنید
ادامه مطلب ...