بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

یه همچون حالی دارم امشب ...

روزهای دانشجویی ام نفس هایشان به شماره افتاده بود . آخرین پنجشنبه بود ، آخرین شب نشینی ، آخرین پیمانه ها که بالا می رفت و " جیرینگ " ...

ساز را داد توی بغلم گفت : " درس آخر است "
گفتم : " داشی ، قربونت برم ما خوردیم و تو مستی ؟! من کجا و درس آخر ... ما جَخ تازه رو پله ی اول نرده بومیم "

گفت : " ممد ِ ، خره ، سازتو بزن ... حرف مفت نزن "
خندیدم ، ساز زدم ، برای اولین بار با زخمه های من خواند ، برای آخرین بار با گام های صدایش گریستم .

باورتان بشود یا نه ، درس آخر آن شب " جدایی " بود . درس آخر آن شب حکایت زندگی بود که می آید ، بدون تعارف تکه ای از آدم ها را بر می دارد و با خودش می برد . حکایت زندگی که :
می رود
می رود
می رود
می رود

و تمام ...


" درس آخر " آن شب را بشنوید ( با صدای فرشاد حقیقی )

حرف آخر : برای تمام خوبی هایتان " سپاس " ... همین

نظرات 115 + ارسال نظر
الهام سه‌شنبه 28 آذر 1391 ساعت 14:31 http://dolfin222.blogfa.com

فقط اومدم که 101 ام بشم

خوشحالم که موفق شدید :-)

ممنون ...

قاصدک سه‌شنبه 28 آذر 1391 ساعت 19:48

اسمش را می گذاریم دوست مجازی

اما آنسو یک آدم حقیقی نشسته

خصوصیاتش را که نمی تواند مخفی کند

وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش رامی نویسد

وقت می گذارد برایم، وقت می گذارم برایش

نگرانش می شوم

دلتنگش می شوم

وقتی در صحبت هایم به عنوانِ دوست یاد می شود

مطمئن می شوم که حقیقیست

هرچند کنار هم نباشیم

هرچند صدای هم را هم نشنیده باشیم،

من برایش سلامتی و شادی آرزودارم

هرکجا که باشد!

ممنون بابت سطر سطر این کامنت که موج موج ، فوج فوج انرژی داشت

نرگس۲۰ سه‌شنبه 28 آذر 1391 ساعت 22:10

سلام جناب
افتخار ۱۰۳مین کامنت به من داده شد

ممنون بابت لطف برادرانه ات به من...ممنون از اینکه تو وب ژولیت از من نام بردی و باز هم خواهر خطاب کردی

می دونی حتما چه لذتی می برم از اینگونه خطاب شدن
بسیار بسیار ممنونم

خب مگه آدم خواهرشو چطوری خطاب می کنه ؟
خب طبیعیه که من به شما بگم " خواهر "
نیست ؟!

چرا هست ...

مموی عطربرنج چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 00:10

وا؟برادر!! شما که هستی! تو وبلاگ جوگیریات می کامنتی! چرا حرف آخر؟حیف نیست؟
خیف این قلم محشر و این همه ایده ناب نیست؟
نوشتن ترواشات ذهن آدمیه...
بلاگ اسکای رو ترک نکنید...
یکی از اون داستانهای خوب و عالی را بگذارید تا انگیزه برای برگشت داشته باشید...

ممنون ممو جان

شما همیشه به من لطف داشته اید و من از این بابت بسیار مفتخرم

به چشم ، روزی دوباره خواهم نوشت دوست من

بهارهای پیاپی چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 11:29 http://6khordad.blogfa.com

چه جالب! اینجا هنوز فعاله. و چه خوب. خوب معمولی که نه خوووووووب!
راستی سلام رفیق خوبی؟

مگه میشه در یه خونه رو به روی صاحباش بست ؟

معلومه که نمیشه خواهر

پرچانه چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 12:48 http://forold.blogsky.com/

نبینمت غمگین آبجی نصیبه

سَمـــانه چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 17:14 http://www.eternal-home.blogfa.com

خب بذار ببینم عنوان ِ پست ِ بعدیتو چی انتخاب کنم...

ما منتظریماااااا ...

باغبان چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 18:54 http://laleabbasi.blogfa.com

سمانه جون یعنی انتخاب عنوانها همیشه کار شما بوده؟
الحق که کارتون حرف نداشته تا الان
حالا همش بگین تو چرا عنوانا رو آخر سر می خونی خب من می اومدم اینجا کار شما رو بخونم بعدش می رفتم سراغ کار سمانه جون

آره باباااااا

این سمانه رو اینطوری نیگاش نکن باغبان جان ، ظاهرش غلط اندازه وگر نه کلی آدم مهمیه واسه خودش

هرررر

خوبی باغبان عزیز ؟

باغبان چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 23:01 http://laleabbasi.blogfa.com

خوبم جناب بلاگر
یه عکس خوشگل از غنچه گل رز باغچه خونمون گذاشتم توی برف و یه خاطره. دوست داشتین تشریف بیارن در وبلاگ ما رونق اگر نیست صفا هست نه بهار هست

عکس رو دیدم و با دیدنش سبز شدم

باور می کنی ؟!

باغبان چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 23:04 http://laleabbasi.blogfa.com

الان کامنتی که من توشتم یعنی تبلیغان کلبه بی رونقم بود؟ باور بفرمایین نیتم ناب و خالص بود
میدونین یاد چی افتادم یه بار رفته بودیم نارنجستان قوام یه گوشه یکی از اتاقا دفتر نظرات و پیشنهادات گذاشته بودند آخرین نظری که گذاشته بودند این بود آموزش خصوصی سنتور شماره تماس ********

اصن اینجا رو می کنیم بُرد تبلیغاتی شوما ... والا ، چه قابله اصن ؟!

مستآنه پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 00:50

ای بابا... نکنید این کار رو...
من الان دیدم.

امیدوارم جوری باشه که اینور و اونور که میرید، آدرس بدید، ما هم بتونیم فانوس به دست بُدوبدو بیایم دنبالتون.

برگشتم ...

با عرض ندامت و شرمنده گی

خوبی مستانه جان
سازی رفیق ؟

خاموش پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 11:51

سلام
خب ما هم هستیم
ولی رومون نمیشه بکامنتیم احساس خجلت مینماییم
همچنان منتظریم
شاید همین روزها چشممان به جمال پست جدیدتان روشن شود(آیکون آمین بلند در نماز جمعه تهران)

خجالت چرا ؟

کاش ما هم به اندازه ی شما مستجاب الدعوه بودیم بعد از خدا یه شیشه نوشابه " گازدار " می خواستم که هیشششششوخت تموم نشه

هرررر

[ بدون نام ] جمعه 1 دی 1391 ساعت 16:24

کار درست که ندامت و شرمندگی نداره! خوشحال شدم!

من هم خدا رو شکر بدک نیستم. خوبیش اینه که حداقل دنیا که به آخر نرسیده! رسیده؟ ؛)

نه نرسیده

کاش تو هم می نوشتی ... هنوز هم فانتزی مثل فانتزی های تو نایاب است

bermuda یکشنبه 3 دی 1391 ساعت 01:05

دیر خوندم...
دیر شنیدم....
اما با حال و احوال این شبها و روزهای گذشته ام...
نمیدونید تو چه حالی رفتم با این "درس آخر"تون

آبان سه‌شنبه 5 دی 1391 ساعت 00:49

ما که دیر رسیدیم به رفتنتون!

منتها این تیکه ی اصفهانی ِ : ممد ِ! خره ! درسته ها! منتها ساز ِدا بــِز ِن! درست تره! :دی

خوشحالم که برگشتید....

ساز آقای حقیقی زیباتر از صدای گرمشون به دلم نشست...

:)

سلام بانو

آخه نه من اصفهانی ام نه فرشاد لذا کمیتمان لنگ است اساسی در این مقوله ی شیرین اصفهانی گپ زدن :-)

صدای ساز استاد بسیار بسیار شیرین تر از چیزیست که شنیدید
صدای ساز من است ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد