بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

یلدا یعنی " تولد " ... یعنی " عشق "

به افسانه ها اعتقاد داری " دخترک " ؟

پس بیا ... بیا و بنشین کنارم تا برایت افسانه ببافم ، خیال بیارایم ...


می دانی ؟

یقین دارم که " یلدا " دختر پاییز است ، فرزند عشق ...

دخترکی با گیسوان بلـــــــــند ، به سیاهی شب

دلبرکی با لبان ســـــــرخ ، به رنگ دانه های انار

رقاصه ای که میان سفیدی برف ، چرخ می زند و هوش می برد ...


می دانی دخترک ؟

" یلدا " هنگامه ی شکفتن است ، شکفتن غنچه ی بوسه ها ...


***

ای همه معنای اسمت روشنایی است و نور     

وی شب و روزم شده با خنده هایت پر زشور


ای همه مهر و صداقت ، ای همه عشق و یقین  

وی شده دردِ دلم بر چهره ات ، خطّ جبین


ای که بر پیشانی ات ثبت است این مُهر جنون 

وی که از تیر دو چشمت گشته جاری جوی خون


قصّه ی عشق مرا کس می نداند غیرِ رَب         

لحظه های بی کسی نام تو آرم زیر لب


خدعه ی چشمان نازت ، دردِ دل با باد کردم 

وین سوالِ بی جوابم ، در دلِ شب داد کردم


گو چه داری بر دو دیده ، ای مهِ شب های تارم

کز نگاهت گشت روشن آن همه شامِ سیاهم


گو چه کردی با دلِ من ، ای رُخت زیباتر از گل

بارِ دیگر نغمه ای کن ای صدایت صوت بلبل


حالِ امروزم شده جام و میِ ناب و سبو

فارغِ دیروزِ کوی ، عاشق شده ست و کو به کو


گر بخواهم لب گشایم ، حرفِ دل پایان ندارد

دفتر انشای عشقم ، صفحه ی پایان ندارد   


                                                روناکی * / محمد جعفری نژاد / آبان 1382


* روناکی به کُردی یعنی " روشنایی "

***

پی نوشت : شعر که نیست ، آن روزها چیزی از عروض و قافیه نمی دانستم . هر چند حالا هم چیز زیادی نمی دانم ... به غیر از عشق که بهانه ی خوبیست برای خیالِ شاعری


سنجد نوشت : " دیدین برگشتم !!! هههه "

خیلی ها گفتند خودش را لوس کرده ، احتمالا ته و توی دلشان هم گفته اند من باب جلب توجه  است . راست گفته اند . به این که هر آدمی ، در هر سطح و سنی که باشد نیازمند توجه است اعتراف و اعتقاد دارم . با این کارم جلب توجه کردم . راحت تر بگویم توجه خودم را به " خودم " جلب کردم . این بیست روز تمامش را مشغول نگاه کردن به خودم بودم . داشتم به داخل خودم نگاه می کردم ، از یک جایی بیرون از بودنم به جایی که الان ایستاده ام ...

بابک اسحاقی می گفت : " چوپان دروغگو می شوی ؟! دفعه ی بعد که ناز و نوز کنی خلق الله می گویند به گیگیلیامون ! که رفت "

بابک راست می گفت . پس " دیگر نمی روم " ، صرفا به این خاطر که گیگیلی ای نشم :)))


ممنون که در نبودنم هم بودید .

شب یلدایتان سپید ... عین روز


نظرات 94 + ارسال نظر
طـ ـودی پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 13:12

وااااااااااااااااااااااااااای

مگه سوسک دیدی که جیغ می زنی طودی جان

بابا مردم مریض دارن

هرررررر

طـ ـودی پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 13:12

وااااااای نمیدونید چه ذوقی کردم من الـــــان
اصن بدجـــــــــــــــــــــور
برم بخونم بیــــامـــــ

ای بابا نفرمایید باورمون میشه هااا ...

طـ ـودی پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 13:17

عالــــی بود این پست، عالی عالی عالی
اون شعر هم خیلی زیبا بود
مرسی واسه این پست، مرسی واسه برگشتنتون
چقد امروز روز خوبیه
چقدر من امروز خوشحالم
چقدر من امروز شادمــ
و مرسی واسه حضور همیشگی و قشنگتون
آخرشم به عاطی
:گل ل ل ل ل ل ل ل ل ل ل ل ل ل ل ل ل ل

عالی خودتی رفیق جان

شاعر قافیه های گم شده پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 13:22

یلدای امسال یعنی یک دقیق بیشتر صبوری این دل بی قرار
یک روز گذشت مهربان
تبریک

[گل]

ممنون

یلدای شما هم مبارک بانو

جزیره پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 13:25

االلهم صل علی محمد و ال محمد

عطر گل محمدی به بلاگستان خوش امدی

ما اهل کوفه نیستیم ، هیچ جا نمی ریم ، همین جا هستیم

سمیرا پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 13:32

محمد جان سلام
20 روز که سهله اگر تا آخر عمر زمینی مونم از بیرون بایستیم و نظاره گر خودمون باشیم من که میگم بازم کمه!
هر کس هر چی میخواد بابت این وقفه 20 روزه ات بگه بذار بگه ، مهم خود تویی که به چه خاطر رفتی و به چه خاطر برگشتی.
امیدوارم در کنار روناک عزیز لحظه های زیبایی را سپری کنی.
خوش آمدی...

ممنون سمیرا خانوم عزیز

تازه اگه اون موجودی که قراره به خودش نیگا کنه مثل من به درد نخور و درب و داغون باشه عمر ده نفرم کمه

ممنون که من رو به بودنتان مفتخر می کنید بانو

مریم انصاری پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 13:33

آمدی؟؟؟

وَه ...






آمدم ...

جزیره پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 13:34

واقعن امان از دست این بابک
نه براد جان ما هیچوخت اینو نمیگیم. چوپان دروغگو هم نمیشی، من به خودت هم گفتم باز هم میگم:
بعضی اوقات ادم فکر میکنه بهترین کار رفتنه و فقط بارفتن حالش خوب میشه ولی خب بعد از گذشت یه زمانی میفهمه اشتباه کرده
به هرحال ما خوشحالیم که برگشتی

بدون کوچکترین پرده پوشی و در کمال صداقت ، اصلا فکر نمی کردم که دوباره بتونم برگردم و بنویسم

اما شد ...

و از این بابت خوشحالم

فرشته پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 13:42 http://houdsa.blogfa.com

مرسی که هستی...

اونیی که میگن میخواستی جلب توجه کنی هنوز نشناختنت...مرد نیاز نداره به جلب توجه..اگه مرد مرد باشه ...

یه دنیا مرسی که نوشتی...

عشقتون همیشه پایدار..امیدوارم همیشه کنار روناک بانو عاشق باشی و شاعر...

مرسی که هستی ... مرسی که بودی و حمایتم کردی خواهر عزیز

به بابک گفتم ، کامنت اون شبت ( همون شبی که به هم ریخته بودم ) مثل آبی بود روی آتیش ، خیلی آرومم کرد ...

خوبی هات رو فراموش نمی کنم آبجی خانوم

ممنون خواهر عزیز

جزیره پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 13:42

میخواستم بت گیر بدم چرا در مورد یلدا دختر مردم اینجوری حرف زدی بعد دیدم روناک بانو خودش حضور داشته وقتی داشتی در مورد یلدا حرف میزدی. دیگه من دخالت نمیکنم خودش هرجور صلاح میدونه بات برخورد کنه

کجای کاری جزیره جان
اتفاقا روناک نیست ، چند وقتی دلش هوای دیارشون رو کرده بود دیدم شب یلدا بهترین فرصته که تو جمع خانواده باشه

هرررررر

فرشته پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 13:43 http://houdsa.blogfa.com

در مور بابک و گیگیلی و ای حرفا هم یه چیزی میخواستم بگم رعایت میکنم...بعدا به خودش میگم...

(آیکون جلب توجه)

آره ، بهش بگو یه کم مودب باشه ... اصن این بچه بویی از علم و ادب نبرده انگار

بهارهای پیاپی پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 13:48

آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم

بی خیااااال

شما عزیزی بهار جان

yasna پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 13:50 http://delkok.blogfa.com

خوش برگشتین... یلداتون هم مبارک

یلدای شما هم مبارک

ممنون یسنا جان

mhb پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 13:55

خوش آمدید

موتوشکرم

محمد مهدی پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 14:01 http://mmbazari.blogfa.com



سلام

خوش اومدی رفیق ...

یلدا مبارکت باشد ...

سلام رفیق

ممنون

شب یلدای شما هم

سایلنت پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 14:33

چه خوب

" خوب " ، بودن ِ شماهاست ...

خاموش پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 14:41

باورم نمیشه!!!
کاش زودتر دعا کرده بودم
خوش اومدین

سلام

شما که اینقدر مستجاب الدعوه هستی خواهشن اون نوشابه گازدار ما رو یادت نره از خدا بخوای

خاموش پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 14:47

ینی الان من چی بگم
باورم نمیشه
خنده همین جور رو لبمه و نمیره
از طرف بچه های بلاگستانم بگم هرچی ناز کنید ما نازتون رو خریداریم آقای محمد خان!!!
یلدا هم مبارک
(باید واسه خودم یه اسم انتخاب کنم ولا مخاطب این همه حراف اونم با اسم خاموش!!!)
شاید امروز هیچ چی به اندازه این پست خوشحالم نمی کرد
ممنون همین!!!

ای بابا ما رو چه به ناز کردن ، اصن فکرشم دل آدم رو به هم می زنه ، اونم با این ریخت و قیافه ی داغوووون

من هم از شما ممنونم

نرگس۲۰ پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 14:52

وااااااای
سلااااااام.
چقدر خوب که نوشتین...چشم ما روشن...
من از ذوق نمی دونم چی بگم.هنوز پستو نخوندم
هزارتا مرسی داداشم
یلدات مبارک..یلدات روشن..یلدات بهتر از هر سال

سلاااااااااااااام خواهر خانومی

ذوق کردن نداره که ، بابا من که همش تو کامنتدونیت پلاس بودم که

یلدای تو هم مبارک نرگس جان

نرگس20 پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 15:22

خب پست را هم خوندم
عشق زیباتون با روناک بانو همیشه پایدار

تو ابن نبودن ۲۰ روزه جاتون خیلی خالی بود هرچند کامنت میذاشتی ولی "اینجا" جای خالیت خیلی پیدا بود

تو این شب و روز بسیار بدی که داشتم،نوشتنت بهترین اتفاق بود برای بهتر کردن حالم
مرسی...خیلی مرسی

مرسی .... خیلی مرسی تر

گیل دختر پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 15:54 http://barayedokhtaram.blogfa.com

خوشحالم که برگشتید ...گاهی این فرصت دادنا به خودمون لازمه ...
یلداتون مبارک جناب جعفری نژاد ...

همیشه " فرصت " لازمه گیل دختر جان

ممنون که هستید و حمایتم می کنید

میلاد پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 15:54

محمد صبح که اسم وبلاگت رو تو گوگل ریدر دیدم، با تعجب روش کلیک کردم و باورم نشده بود که برگشتی و دوباره نوشتی

اما وقتی کامل خوندم، دیدم نه واقعیت داره و مملی ما برگشته

از خدا ممنونم که تو آخرین روز فصل برگریزان چنین هدیه خوبی بهمون داد

خوشحالم که نوای دلت به بازگشت ندا داد.

محمد ممنون

ینی من عاشقتم تپل

بیا بغل عمو ممد قلی

نه بیخیال ، شکمت نمی ذاره بغلت کنم از همون دور برا عمو دست تکون بده

آ باریکلااااا

جزیره پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 15:55

میگم رمز جوگیریات و از کی کش رفته بودی که وقتی اومدی عذاب وجدان گرفتی و دیگه فایلا رو گوش ندادی؟
راستی خواستم بگم الکی رو دعاهای من برای خودت تو مکه حساب نکن من تا سال دیگه نمیرم. امروز گویا خدا اعلام کرده بود در پخش سعادتش یه مشکلی پیش اومده بود و دستور داده بود سعادتی که دست من رسیده رو پس بگیرن ما یه همچین ادمی هستیم دیگه

بابا من سرمایه گذاشتم پای اون رمز کذایی
چرا باور نمی کنید آخه

ایشالا هر وقت قسمتت بشه می ری و ما هم دعا می کنی

میلاد پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 15:57

در ضمن عشقتون سالیان سال پایدار و استوار باشه و یلدا به یلدا به معرفتش افزوده تر شه

ممنون میلاد جان

رفاقت شما مایه ی مباهات ماست قربان

جزیره پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 15:58

میلاد
یه وبلاگ بزن تا ادم بتونه بیاد ازت اخاذی کنه حداقل. بیا من رمزو بت میخوام بفروشم خب

میلاد پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 16:02

جزیره ما بدون رمزها منتظر پست بعدی میمونیم

جزیره پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 16:04

میلاد
الان قیافه تو میدونی چه جوری تصور کردم این پسر بچه های تپلوئه کوچولو که لب و لوچه شون اویزونه (ولی دماغشون اویزون نیستا) بعد سرشونو کج کردن .اخی...بیا من بت رمزو بدم میلاد جان. بابک این اجازه رو داده بهمون.

فاطمه شمیم یار پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 16:09

سلاممم داداش محمد خودمون
اوکی...عالی..شعررو میگم..به قول خودت عروض و قافیه رو ولش...احساسات پشت اون کلمات مهمه..
همراه روناک نازنینت شاد باشی و سلامت...
سنجد نوشتتون هم خلاصه دیگه....

سلاااااام فاطمه بانوی عزیز

راستی خونه سالمندان براوت ویژه برنامه ی شب یلدا نذاشته فاطمه جان

اگه برنامه نذاشتن و حوصله ات سر می ره خودم بیام با ویلچیر ببرمت تو پارک های اطراف بچرخونمت

مدیونی اگه تعارف کنیاااا

ممنون خواهر جان

مموی عطربرنج پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 16:49

خوب کردید برادر...
باز هم می خوانیمتان!
اما نمی دانم چرا من این روزها اصلا حس و حال هیچ جچیز را ندارم...
نه یلدا!نه میمهانی و نه کار و نه حتی وبلاگ!!!

سلام مموی عزیز

همیشه لطف داشته اید و این مایه ی افتخار من است
شما همیشه پر انرژی هستی و این انرژی رو تو سطر سطر نوشته هات حس می کنم پس امیدوارم این دوره خیلی کوتاه و گذرا باشه

زمین به آدم هایی مثل شما نیاز دارد ، باور بفرمایید

آذرنوش پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 17:00 http://azar-noosh.blogsky.com

همیشه خاموش میخونمتون...خیلی خوشحالم که برگشتید البته مطمین بودم که برمیگردید

ممنون بانو

من هم خوشحالم ، خیلی زیاد

تیراژه پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 17:03 http://tirajehnote.blogfa.com

پس برگشتی رفیق جان
خوش برگشتی
در همین شب که پاییز میرود با چه شعر گرمی هم برگشتی
چشمانتان همیشه روشن به این عشق زیبا
من نیز یلدای روشنی را برای شما و روناک بانوی عزیز آرزو دارم

برگشتم و گویی که هیچوقت آدم رفتن نبوده ام ...

ممنون که هستی رفیق جان

زنی د ر دور دست پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 17:27

قسمت اول خطاب به دخترک..عالی بود..

عالی شمایید و لطف تان

باغبان پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 17:30

سلامن علیکم و رحمه الله :))))
من بعدا میام کامنت میذارم
حالا نه اینکه الان نذاشتم :))

اعتراف می کنم که خیلی دوست دارم یه شب یلدا شیراز باشم , عزیزام باشن ، تو و بهار و بچه های این دور و بر هم باشین ، حافظ باشه ، غزل باشه ...

می دونی ؟!
تصویرشم خوشاینده باغبان

( می دونم که تو شیراز نیستی )

ژولیت پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 18:21 http://migrenism.blogsky.com

خوش اومدی کلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی!
عاشقانه هات همیشه مستدام .
لذت بردم از شعری که از سیاهی گیسوی یلدا به روشنایی عشق روناکی رسید. واقعا چسبید.
بهترین ها رو تو این شب فوق العاده برای تو و همسر گلت آرزو می کنم.
لوس شدن همیشه خوبه. باور کن
سر فرصت بازم میااام

یکی از دلایل برگشتنم لطف سرکار علّیه بود که کلی ذوق مرگم کرد

ممنون دختر جان
مواظب دل دریاییت باش خانوم

هاله بانو پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 18:41 http://halehsaadeghi.blogsky.com/

چقدر خوشحال شدم دیدم اسم بلاگتون توی ریدر هست ...
خوش برگشتید ... امیدوارم مرخصی بلاگی خوش گذشته باشه ...

ممنون هاله بانوی عزیز

خوش گذشتن به عاقبت است ، عاقبت به خیری را برایم دعا کنید ، لطفا

من هم خوشحالم از بودنتان

آناهیتا پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 21:47 http://tenein.blogfa.com

سالها پیش یه نقاشی کشیده بودم,
یه بالرینی بود با موهای مشکی بلند, وسط برفا
نمی دونستم کیه و اسمش چیه, ولی چقدر شبیه این دخترکیه که شما گفتید

+ چه کیفی می ده یکی برای آدم شعر بگه ها نه؟

اسمش " یلداست " ... شک نکن

+ کیف می ده به شرطی که شاعر لایق و حاذق باشه ، نه مثل من " بی هنر "

ممنون رفیق ...

پروین پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 22:27

فعلاً عرض سلام بسیار گرم و اظهار ذوق مرگی و خوشحالی از برگشتنان به آغوش میهن ... نه نه ببخشید ... وبلاگستان
تا برگردیم و متنتان را بخوانیم. وقت نهارم تموم شد همین الآن :(

سلام بانو

لطف شما همیشه به سر ما زیادت می کند
یلدایت مبارک پروین خانم عزیز

صبا پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 22:45 http://daily90.blogfa.com

سلام. خیلی خوبه که برگشتین ،همین جوری اومدم اینجا ،دیدم آپ کردین ،یه لبخند پهن که تا آخر خوندن متن هم باهامه .،یلداتون مبارک و عشقتون مانا.

یلدای شما هم مبارک خانم معلم عزیز

ممنون که همیشه هستی

وانیا پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 23:39

چقدر خوب که برگشتی بمون نه بخاطر یه مشت گیگیلی بخاطر دوستایی که نبودنت را دوست ندارند

باور کنید که همین دوستانی که می فرمایید ، همین شما دوستان نادیده و عزیز انگیزه ی اصلی نوشتنم هستید

ممنون ...

صبـــــــا جمعه 1 دی 1391 ساعت 01:02

سین بانو جمعه 1 دی 1391 ساعت 02:18

خیلی خوب :)

ینی الان منو بخشیدی دیگه ؟

با ما قهر نیستی احیانن ؟!

خاموش دویست و پنجاه و هفتم جمعه 1 دی 1391 ساعت 02:55

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای. مرسی آقای جعفری نژاد. هر روز به اینجا سر می زدم. آرشیو می خوندم!!! لذت می بردم. الان که اومدم یه چند دقیقه اصلااااا باورم نمی شد!!
خوش یرگشتید. مرسی مرسی.
می دانید؟ آدم در هر سطح و سنی که باشه به قول شما٫ باید بفهمه کجای این دنیا وایساده. و کیا دور وبرشن. حتی باید بفهمه (خودش) دور و بر خودش هست یا نه. حق داشتید.

وااااااااااااااااااااای

بابا نزنید این حرفا رو ، من جنبه بیلمیرمااااا ... باورم میشه هاااا

ممنون از شما

سارا جمعه 1 دی 1391 ساعت 05:22 http://sazesara.blogfa.com/

سلام
رفتنی که با تنبور مست باشد برگشتنش هم می شود رقاصه ای که میان سپیدی برف، چرخ می زند و هوش می برد...

چه خوب نوشتید یلدا را، چه خوب سراییدید روشنایی را، چه خوب گفتید سیر این نبودن و بودن را و مخلص کلام اینکه، چه خوب که روشن کردید این سرسرای قلم را

و مبارک باشد بر شما شب یلدایی که حالا دیگر دارد صبح می شود...

سلام رفیق

یلدایتان را امیدوارم که سپید بوده باشد با آسمانی آبی بر فراز زندگی تان

ممنون از شما

فاطمه شمیم یار جمعه 1 دی 1391 ساعت 10:58

سلامم و روزبخیر و اینا جان برادر
عرض کنم که شما اصلا خودش رو نگران نکن برادر من..
من کلا آپدیت و به روزم ..این اسکیت بُرد میگن بهش چی میگن ..چمیدونم همینا که این جوون موونا باهاش از لابلای ماشینا ویراژ میدن..من با اونا این ور و اون ور میرم
جات خالی نه که این جور جشنا هم زیاده ...هفت هشت جا جشن رفتم با همونا...
خلاصه شما اصلا نگران نباش ..اصلا من خودم می خوای بلد نیستی اسکیت سوار شی کلاس بذارم واینا..

نه تو رو خدا ، من هیچ علاقه ای به یادگیری اسکیت برد اونم توسط یه معلم گروه سنی " نون " یا " ی " ندارم

شما هم به جای این جنگولک بازیا بشین آخر عمری چهار رکعت نماز بخون شاید رفتی بهشت ، بعدش سر پل صراط یه دستی هم به سر ما کشیدی ( البته به صورت کاملا شرعی و قابل پخش )

قاصدک جمعه 1 دی 1391 ساعت 11:39

خوشحالم ...
خیلی خیلی خیلی زیاد

خوشحالم که برگشتی
هرچند که هنوز عاشق نشدم اما لمس احساس این عاشقانه ها . . . . بی نظیر بود

همیشه عشقتون پایدار در کنار روناک عزیز

عاشق می شوید ، شک نکنید ...

ممنون رفیق قدیمی

نیمه جدی جمعه 1 دی 1391 ساعت 12:26 http://nimejedi.blogsky.com

من کلن مشکلم با کامنت گذاشتنه. فکر کنم این احوالات شیرازی داره تو رگ و پی یه ترک غیور هم تاثیر میذاره! خیلی وقته می خونمتون و از برگشتنتون خداییش خوشحالم. این بار دیگه خوشحالی به تنبلی غلبه کرد و باید می گفتم که رفیق از بودن دوبارتون خیلی خوشحالم!

ممنون رفیق

خودم هم از این دوباره " بود " شدن بسیار مسرورم

خاموش جمعه 1 دی 1391 ساعت 13:12

ببخشید که مزاحم میشم فقط برای شفاف سازی یه سوال بپرسم؟؟؟
دعا کنم که نوشابه گازدار داشته باشین که گازش هیشوخت تموم نشه یا خود نوشابه هیشوخت تموم نشه؟ سجاده الان پهن هست و انواع سفارشاتم پذیرفته می شود!!!
هررررررررررر

یه نوشابه گازدار که هیشوخت تموم نشه ینی یه نوشابه که هیشوخت تموم نشه ، گاز هم داشته باشه ، آب و برق و تلفن هم داشته باشه دیگه چه بهتــــــــــــــــــر

ممنون

میگم اگه عجله نداری سجاده ت رو جمع نکن خوب فکرامو بکنم ببینم چیز دیگه ای یادم نمیاد

هرررررر

زهــرا (خاموشی دیگر سابق) جمعه 1 دی 1391 ساعت 17:14

خیلی خیلی خوشحالم که برگشتید و دوباره می خوانیمتان
ما نیز دیگر تصمیم بر روشن بودن گرفتیم
عشقتان پایدار باد تا باد
زمستان خوبی داشته باشید شبه برادر جان

خوشحالم ، که روشنی تان می افزاید به روشنایی این خانه

سلامت باشید ، روز و روزگارتان خوش دوست من

سین بانو جمعه 1 دی 1391 ساعت 18:30

اختیار دارید آقای جعفری نژاد. من قهر نبودم اصلا

ما میگیم نبودید ، شومام بگین نبودیم

خاموش جمعه 1 دی 1391 ساعت 18:39

شوما سروری فکر کن هروخت یادتون اومد ما در خدمتیم
والا یکی امسال من ارشد قبول میشم یکی جزیره خانوم با این درس خوندنامون به خودا...........
هررررررررررر
اگه رنگ نوشابه رو هم بگین ممنون میشم
در ضمن بگم ما با کردها خیلی خاطره داریم سنندج قروه بیجار و مریوان...
یه همکلاسیمون بود قروه ای آقا میزد زیر آواز یه صدای محشری داشت اصن یه وضی...
فکر کن تو توچال برامون ابو عطا میخوند...
الغرض ما به کردها ارادت مخصوص داریم(منظورم روناک بانو هستش)

نفرمایید دوست من

رنگ نوشابه مهم نیست ، من اصن تو بند این تجملات نیستم . رنگش رو بذارید به اختیار خود آخدا

شما لطف دارید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد