بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

نقطه..."سرخط"

نه خودش شبیه بیشتر آدم هایی است که در طول روز می بینم و نه ماشینش شباهتی به اکثر ماشین های "سر خط" دارد. نمی دانم کدامشان قدیمی ترند اما وقتی به این فکر می کنم که نسل هر دویشان در حال انقراض است بازار دلم آشوب می شود.

نمی دانم کِی؟! اما اولین بار "سر خط" دیدمش. بعد از آن هم هر بار دیدمش "سرخط" بود.
سوار ماشینش که می شوی خبری از بوی دود سیگار و عرق زیر بغل و صندلی های زهوار در رفته نیست. ماشینش - راستی - یکی از همان پژو 504 های بیست-بیست و پنج سال پیش است. کاهویی رنگ، عرووووسک...
گفتم که، شبیه خیلی ها نیست. پول را از دستت نمی قاپد. همیشه پول خرد دارد، نداشته باشد هم خیالی نیست، غر نمی زند، در عوض قند شیرین لبخندش را حبه می کند و سخاوتمندانه می پاشد توی صورتت، ته دلت...
سخت نمی گیرد الا موقع انتخاب آهنگ، پایش را از گلپا و مرضیه پائین تر نمی گذارد، انگار که پخش ماشین بیگانه است با جوجه عربده کش های امروزی...
لایی نمی کشد. به راننده های خط فحش کش دار نمی دهد. افسر وظیفه ی شهرستانی ِ سر خط را دست نمی اندازد. لوطی است اما سبیل ندارد.
اسمش حبیب است، "دایی" صدایش می زنم. رفیق شده ایم دیگر...
می گوید سرگرد بازنشسته ی نیروی زمینی است، می گوید تک دخترش مامایی خوانده و سه سال پیش کوچیده کانادا، می گوید دخترک راضی نیست، می گوید چند وقت پیش زنگ زده و گلایه کرده که "انگار هر جا بروم آسمان همین رنگ است"، می گوید: "قبول داری آدم ها آسمانشان را روی شانه هایشان حمل می کنند؟!"، می گوید: "چه فرقی می کند کجا باشی وقتی خوب دیدن را بلد نباشی یا فراموش کرده باشی؟!"

قبول داری بهار؟!

که آدم ها آسمانشان را پشت پلک هایشان حمل می کنند؟!
که مثبت دیدن هنر است و هنر اصولا حال آدم را خوب (بهتر) می کند؟!
که می شود روزها را از "سر خط" آغاز کرد...

پی نوشت: این پست "مخاطب خاص" دارد، کلّی مخاطب خاص... اما تقدیم می شود به "بهارهای دنبال هم" :-))

پی نوشت: مریم خانم انصاری عزیز؛
این تن بمیره تا غلط های سجاوندی این پست رو نگیری از پست جدید خبری نیست.

نظرات 65 + ارسال نظر
عاطی چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 15:02

نمردیم و به آرزومون رسیدیم بالاخره یه بار هم من اول شدم.چندوقت که هرروز آپ کنی خودت از افزایش آمارت تعجب میکنی دوست خوبم

زنده باشید و به آرزوهای مهمترتان برسید ان شاء الله

چشم، سعی می کنم

الهه چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 15:44 http://khooneyedel.blogsky.com

هوووووم....میدونی چیه؟ این پستت "قند شیرین لبخندش را حبه می کند و سخاوتمندانه می پاشد توی صورتت، ته دلت..."...آره این پست پر از اون لبخندای بکر و محشر بود...شیریییین...حالم خوش شد با خوندنش...مرسی

خوشحالم خواهر ِ جان

حالت همیشه خوش باشد ان شاء الله

الهه چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 15:51 http://khooneyedel.blogsky.com

من میتونم پا تو کفش مریم بکنم؟
قسمت نقل قول هات ایراد داره برادر جان...مثلاً:
"انگار هر جا بروم آسمان همین رنگ است "
علامت کوتیشن آخر(کوتیشن بسته) به کلمهٔ قبلش میچسبه...یعنی بین "است" و کوتیشن نباید فاصله میذاشتی...تو بقیهٔ نقل قولهات هم همین فاصله رو گذاشتی...
میدونی که من گیر نمیدم به این چیزا...ولی خب خودت خواستی بدونی دیگه...و دیدم که رعایت کردی تو همه جای پستت...

ممنون خواهر جان که گفتی هر چند خودم می دونستم( آیکون "دروغ گوها به بهشت نمی روند...عین جیب برها")

هررررررر

باز هم ممنون که تذکر دادی رفیق جان
راستی مگه مریم انصاری با کفش میاد اینجا کامنت می ذاره؟!

قاصدک چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 15:56

سه بار کامنت نوشتم و پاک کردم
الان متوجه شدم هنوزم رو به راه نشدم


ولی بی نهایــــت دوس داشتم این جمله ها رو

"که آدم ها آسمانشان را پشت پلک هایشان حمل می کنند؟!
که مثبت دیدن هنر است و هنر اصولا حال آدم را خوب (بهتر) می کند؟!
که می شود روزها را از "سر خط " آغاز کرد..."

خوب می شی قاصدک جان، من مطمئنم که خوب می شی فقط حرف دکترها رو گوش کن و اون قرص آبیه رو قبل از نهار بخور قرص سبزه رو هم قبل از خواب... خوب می شی

الهه چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 16:02 http://khooneyedel.blogsky.com

والا من نمیدونم! باید از خودش بپرسی!
حالا تکلیف ما رو روشن کن!با کفش میتونیم بیایم خونه ت یا نه؟ (آیکون کسی که بفرمایید شام رو زیاد دیده!)

بفرمایید شمام رو نیگا نکن اونا کف خونه هاشون یا پارکته یا سرامیک کف خونه ی ما قالی ایرونی پهنه... شوما اصن دلت میاد با کفش بیای رو قالی ایرونی ؟!

قاصدک چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 16:04

در اینجور مواقع آدم باید بگه : کوفت

ولی خب به جهت احترام بزرگتر و اینا نمیگم

گفتیاااااا

خاموش چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 16:17

دایی راست میگه، آسمون هر کی رو شونه خودشه!
اما میدونی چیه؟ گاهی برای من آسمون رو شونه م یا حتی گلایه ها و غر زدن هام یه بهونه س! آدم وقتی دلش به یه لبخند به یه یاد کوچیک تو دلش دوستاش شاد میشه ولی لبخنده نیست ولی دوسته نیست اون کسی که باید باشه نیست آسمون و بخت و شانس و اینها همش بهونه س برای گول زدن دل...

ینی واقعن دوسته نیس؟ آدمه نیس؟

هست رفیق
کمیابه ولی هست

خاموش چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 16:29

چه کامنت بی ربطی گذاشتم
یه وخت نگی متن رو نخونده ها!! خوندم دلم پره جایی بهتر از اینجا برای خالی کردنش پیدا نکردم so sorry

بی ربط نبود که!!
خوبه که اینجا دلت سبک میشه خواهر
وری ول تانکی یو اند این د نیم آف گاد

آراه چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 16:59

قند حبه رو پرت میکنن تو صورت آدم؟! داغون میشه طرف که !‌
آسمون هیچ جا یه رنگ نیست

قند فریمان رو نه اما "قند لبخند" رو به هر کی بکوبی آخ نمی گه حتی اگه کله قند باشه...

آسمون هر کسی یه رنگه

مریم انصاری چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 17:57

سلام.

سه جمله ی آخر ِ پُست (قبل از پی نوشتِ اولتون)، چه جمله های پخته ای هستن.

شبیه جمله هایی که آدم، وقتی از یک پیر (نه به معنای "سن دار"... بلکه به معنی دنیادیده و سرد و گرم چشیده) می شنوه یا می خونه، امیدوار میشه و احساس میکنه باید یک کنکاشی درون خودش بکنه.

امّا راجع به پی نوشت دوم... (خیلی خندیدم.)

بعد اینکه:

من با کفش نمیام. دمپایی لاانگشتی می پوشم با جوراب.

دمپایی لا انگشتی با جوراب؟!! بابا فلسفه ی دمپایی لا انگشتی بی جورابیه

در ضمن پیر هم خودتی...

فرشته چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 18:13

قدیمی بودن یا جدید بودن خیلی توفیری ندارد...اینکه کجا باشی هم شاید....
به قول نوشته ی شما وقتی خوب بودن و خوب دیدن را بلد نباشی فرقی نمی کند کجای این زمان و مکان ایستاده باشی .
من طق شما قابل تامل بود و شیرین . باز هم ممنون .


ممنون فرشته جان

خاموش چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 18:40

خو آدمه هستا ولی یه وقتایی نیست دیگه!
میدونی الان دلم چی میخواد؟ از این ماشینهای جاده سازی که یه غلتک گنده داره بخوابم کف زمین از روم رد شه یا یه چرخ گوشت بزرگ که برم توش...
نه اصن حال میکنی چه آرزوهایی دارم اصن یه وضی
یادمه یه آقاهه (فامیلش فک کنم جعفری نژاد بود) یه جا گفته بود برای پستی که مخاطب خاص داره نظر نمیشه گذاشت ولی ما گذاشتیم بعله دیگه همینه که هست...
میدونم چی میخوای بگی.خودم با زبون خوش میرم بیرون

پست مخاطب خاص داشت ولی نه "یه مخاطب خاص"، کلی مخاطب خااااااص

باغبان چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 20:49 http://www.laleabbasi.blogfa.com

توفیر هست بین آدمهایی که بلد نیستند و اونهایی که فراموش می کنند!
...

آره باغبان، خیلی هم توفیر هست...
اونایی که یادشون رفته خیلی سخت تر یادشون می یاد چه جوری باهاس "خوب" دید

باغبان چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 20:55 http://www.laleabbasi.blogfa.com

نقطه
سرخط
آقا اجازه
سلام علیکم و رحمه الله!
ما خیلی از این اسم بهارهای دنبال هم خوشمون می اد و همش تا می خونیم نیشمون تا بناگوش باز می شه! این شکلی



ولی قول می دم بهار یه روز به خاطر همین اسمی که روش گذاشتم برای سرم جایزه می ذاره

زهــرا چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 22:09

سلام
خوبید ان شاء الله؟
به پست قبلی که نرسیدیم، تنها نظرم اینه که من این خونه رو با همه ی دوستای خوبش عاشقانه دوست دارم
.
اما این پست تان حرف نداشت جناب جعفری نژاد
دلنشین و زیبا و پر انرژی
.
.
یه وقتایی به این حال شما غبطه میخورم،
اینکه اینقدر میتونین رَوون و دلنشین بنویسین..
اینکه اینقدر دوستای خوب دارین توو مجازستان..
اینکه دیدتون به زندگی خیلی زیباتر..
اینکه میتونید اینقدر حس خوب به مخاطباتون بدید..

شاید باورتون نشه ولی وقتی میام اینجا و نوشته هاتون رو میخونم خیلی حس خوبی پیدا میکنم..
.
.
ممنون که هستید

شما هم یکی از همین دوستای خوب هستیم، شک نکنید



خوشحالم و ممنون از خودت

فاطمه شمیم یار چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 22:22

سلامم برادر جان
دروغ چرا؟ نه اصلا به من میاد؟
من هنوز پست رو نخوندم یعنی از آخر دارم می خونم به اول بعد هم الان رفتم سراغ کامنتا..بعد دیدم یه جا یه نفر نوشته بود قند فریمان...زود تند سریع شفاف سازی بفرمایید برادر من ..نمیگی یه فریمانی از این طرفا رد شه..

سلام فاطمه جان

فریمان؟! من که بد نگفتم که!!!
بچه محلاتونو نرفستی خونمون رو بریزنااااا

طـ ـودی چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 23:00 http://b-namoneshon.blogsky.com/

چقدر من این پست رو دوست داشتم، خیلیـــــــــ، خیلیــــــــ ، همه ی این جرف ها از اون حرف هاس که خیلی وقت ها به خیلی ها گفتم و کم پیش اومده که جدی گرفته بشن.
میدونید، آدم هایی که عادت ندارن خوب نگاه کنن و آسمونشون رو رنگی ببینن، این جرف ها رو هم به حساب نمیارن و عادت ندارن قبولشون کنن، میذارنشون به حساب دل خوش و غم نداشتن و ....
درسته که غم هست، درسته کلی چیز های بد هست ولی، خیلی خوبه اگه حتی توی غم ها یادمون بمونه که خوب نگاه کنیم و زود عوض کنیم نگاهمون رو؛ بقیه هم هرچی که میخوان بگن، بذار بگن

دقیقن

طـ ـودی چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 23:03 http://b-namoneshon.blogsky.com/

یه دلیل دیگه ای که این پسته خیلی چسپید هم فک کنم اینه که این روزها زیاد میبینم و میشنوم جدی گرفته نشدن و مسخره شدنم رو بخاطر یه جورایی الکی خوش بودن و گاهی زیادی خوش بین و شاد بودنم...

شک ندارم که تو دنیای امروز خیلی ها حسرت "الکی خوش" بودن را دارند پس بیخیال حرف مفت...

پروین پنج‌شنبه 26 بهمن 1391 ساعت 04:14

خیلی قشنگ بود ... خیلی
حال آدم رو خوب میکرد خوندنش
دستت درد نکنه و آسمون زندگی ات همیشه آبی و آفتابی

ممنون پروین خانم عزیززززز
آرزو می کنم حالتان همیشه خوب باشد

یه مریم جدید پنج‌شنبه 26 بهمن 1391 ساعت 04:34 http://newmaryam.blogsky.com

فیلسوفی است این "دایی". حیف که به جای "دایی ها" نیچه و راسل و امثالهم مشهور می شوند.

فیلسوف شاید نباشد، اما راز خوب تر زندگی کردن را می داند. بودن این آدم ها روی زمین به کیفیت زیستن می افزاید

نیمه جدی پنج‌شنبه 26 بهمن 1391 ساعت 08:46

انگار یه نمه منم حالم بهتر شد! ممنون واقعن. مدتیه منم درگیر چنین فلسفه و منطقیم برای نجات خودم از یه افسردگی حداقل دهساله.

خیلی خوشحالم که این چند خط توانسته حال یک دوستِ خوب را خوب کند

همیشه خوب باشید خانوم

نیمه جدی پنج‌شنبه 26 بهمن 1391 ساعت 08:49

راستی گفتین دایی یادم افتاد به یه سریال ترک به اسم ایزل! دست بر قضا تو این سریاله هم یه دایی فیلسوف موجود می باشندی!

دیدم داییه ایزل رو، اون نیمه اراذله... "دایی حبیب" ما آقاست، لوطیه، اما سبیل ندارد. چاقو و هفت تیر هم دست نمی گیرد

محمد مهدی پنج‌شنبه 26 بهمن 1391 ساعت 09:01 http://mmbazari.blogfa.com



سلام

روزها را میشود از سر خط آغاز کرد بشزط اینکه یادمان باشد چه غلط هایی داشتیم ...

زیبا بود توصیفتان از دایی خطی ...

سلام

نکته برداری و زیر غلط هایمان خط کشیدن به زندگی در "فردایی بهتر" شدیدن کمک می کند

زیبا خودتی و نگاهت و بودنت محمد مهدی عزیز

مریم راد پنج‌شنبه 26 بهمن 1391 ساعت 10:34

بهار های دنبال هم کو شی پس! گردهمایی بدون دعوت ... برم صداش کنم رییس ؟

گفتین قند و کله قند ... اینجا کله قنده واسه ماها

هر لحظه رو می شه از سر خط آغاز کرد و ساخت :)

می شود اگر
یه روزی
یه جایی
اونی که می خواستی نشد و
حالت در حال گرفته شدن بود...
بگی : "به درک که نشد!"
و بقیه اش رو از سر خط آغاز کنی

همونی که مجری گفت ینی

بهار هم می یاد، دستش یه جایی بنده حکمن

با این "به درک که نشد" به شدت موافقم اونم جایی که شرایط محیطی احتمال نا موفق بودن تلاش های آدم رو بیشتر می کنه

جزیره پنج‌شنبه 26 بهمن 1391 ساعت 16:53

ها قِشَنگ بود.به خصوص اون سر خطش و اینا

خوشحالم که خوشت اومد جزیره جان

برمودا جمعه 27 بهمن 1391 ساعت 00:38

(گل)
مثل همیشه دلنشین

ممنون
مثل همیشه "مهربان"

نرگس20 جمعه 27 بهمن 1391 ساعت 10:51

سلام جناب جعفری نژاد

درست می فرمایین.خوب و مثبت دیدن هنره که هرکسی نداره و واقعا تمرین باید کرد برای داشتنش
مسلما چنین دیدی به زندگی زندگی را بسیار راحت تر می کنه

ولی از زمانی که پستو نوشتین دارم فکر می کنم آیا همه ی همه چیزو میشه به شکلی خوب دید؟
امیدوارم بشه...ولی فکر نکنم

بعضی چیزها یا شرایط هست که بودنشونو فقط باید قبول کرد تا راحت بود...وگرنه از هر طرفی بچرخونیش نکته ای نمی تونی توش پیدا کنی که خوب دیده بشه

ممنون از پستت.خودم را یکی از مخاطبین خاصش فرض می کنم برای بهتر و خوب تر دیدن

صمیمانه امیدوارم شما همیشه شاد باشید

در ضمن بودن آدمایی مثل این "دایی" را در زندگی هممون خدا بیشتر کنه

سلام خواهر جان

وقتی که باور کنیم هر آدم توانایی نگرش چندگانه به رویدادهای زندگی اش را دارد به این نتیجه می رسیم که همیشه زاویه و نگرش بهتر و مثبت تری هم وجود دارد
"قبول" کردن یعنی کنار آمدن و کنار آمدن به معنیه پذیرفتن است پس پذیرفتن می تواند خودش یک مدل "خوب" دیدن باشد

بهارهای پیاپی جمعه 27 بهمن 1391 ساعت 17:47

من سفر بودم. نتونستم اینجا رو بخونم. با یه زبان قاصر چطور میشه اظهار شرمندگی و تشکر کرد؟

سفر به خیر
سوغات ما را هم کنار بگذارید

بهارهای پیاپی جمعه 27 بهمن 1391 ساعت 17:57 http://6khordad.blogfa.com

تکلیف آدمی که مثبت دیدن رو فراموش کرده چیه؟ تکلیف کسی که نمی دونه که مثبت دیدن رو بلد نیست یا بلده و فراموش کرده چیه؟

آدمی که بلد نیست مکلفه به "یادگرفتن"، آدمی که یادش رفته مکلفه به "یادآوری"...

بهارهای پیاپی جمعه 27 بهمن 1391 ساعت 17:59

چطور میشه گفت "به درک که نشد"؟
واقعا گفتنش اینقدر راحته که مریم راد میگه؟

بهارهای پیاپی جمعه 27 بهمن 1391 ساعت 18:02

"پیرجان" همیشه می گفت: "زندگی رو نباید سخت گرفت اما باید جدی گرفت." و به نظر من بعضی از ما از جمله خود من سخت و جدی رو از هم تشخیص نمیدیم و این دوتا رو باهم اشتباه می گیریم.

موافقم...
هم با "پیرجان" هم با شما

بهارهای پیاپی جمعه 27 بهمن 1391 ساعت 18:05

می دونی رفیق من با تک دختر دایی موافق نیستم. به نظر من آسمان همه جا یه رنگ نیست.

بهارهای پیاپی جمعه 27 بهمن 1391 ساعت 21:50

از سه چهار ساعت پیش که این پست رو خوندم دارم بهش فکر می کنم. به اینکه چرا دخترک میگه آسمان همه جا همین رنگه. به اینکه لابد درست میگه. لابد راجع به اسمان خودش درست میگه. هیچکدام از ما دخترک نبوده ایم. زندگی دخترک را نزیسته ایم. و به این فکر می کنم که وقتی مریم راد میگه که میشه گفت "به درک که نشد" حتما میشه و حتما مریم راد تونسه بگه "به درک". من چه حقی دارم که مریم راد رو قضاوت کنم که بگم نمیشه؟ مگه من مریم رادم؟ به این فکر می کنم که خیلی خوب میشد اگه همه ی آدمها آسمونشونو پشت پلکشون حمل می کردن اما نمیشه. نمیشه این نسخه رو برای همه پیچید. همه ی آدمها نمی تونن خوب ببینن حتی اگر خوب دیدن رو بلد باشن حتی اگر خوب دیدن رو فراموش نکرده باشن. دارم به این فکر می کنم که آقا حبیب دلیل نارضایتی دخترش رو می دونه یا نه؟ اصلا می تونه نارضایتی دخترش رو درک کنه؟ می تونه یک لحظه فقط یک لحظه جای دخترش باشه؟ خلاصه اینکه به خیلی چیزا فکر می کنم.
و دارم به این فکر می کنم که توی این وبلاگ میشه نفس کشید. میشه زیبا دید. زیبا فکر کرد. و کاش دنیا مثل این وبلاگ بود.
متشکرم جعفری نژاد عزیز

حرف من هم همین بود. که آدم ها آسمان خودشان را دارند. که هیچکس نمی تواند برای من و آسمانم نسخه بپیچد. که همه ی آدم ها می توانند "خوب" ببیند یا لااقل بهتر ببیند...
که صحبت از قضاوت کردن نیست، از نسخه پیچیدن نیست. صحبت از یک از راه حل است برای بالا بردن کیفیت زندگی کردن
صحبت از جای کسی بودن نیست بهار جان...
صحبت از این است که آسمان هیچ کس همیشه ابری نیست...
"خوب دیدن" نسخه و نصیحت نیست خواهر جان
راه حل است. راه حلی که به کیفیت زیستن (هر چند اجباری و سخت باشد) می افزاید

نفست گرم
ممنون از شما که هستید

بهارهای پیاپی جمعه 27 بهمن 1391 ساعت 22:02

ضمنا در حال مذاکره با تعدادی کارگزار هستم جهت انعقاد قرارداد جایزه برای سر مبارک جنایعالی.

بگو جایزه اش چقدره شاید خودم داوطلب شدم ( آیکن "نیاز شدید مالی جهت تهیه ی مایحتاج شب عید" )

خاموش جمعه 27 بهمن 1391 ساعت 22:13

بهار خانوم از اونجا که شما روابط عمومی هستین ما از هر جهت با شما همراهیم و اعلام امادگی خود را برای اجرای اوامر بالا اعلام میداریم !!! البته سر که نه ولی فک کنم بشه یه تار موی ایشون رو کش رفت

الکی زبون نریز... تار مو که سهله کسی برای کل سر من هم دو زار دست کسی نمی ده
از من می شنفی برو رو یه چیز با ارزشتر سرمایه گذاری کن خواهر

بهارهای پیاپی جمعه 27 بهمن 1391 ساعت 23:15

خاموش جان ممنون از همراهیت.

می بینم که داری کمپین تشکیل می دی
بترس از "خشم اژدها"

یوهاهاهاها

مریم راد شنبه 28 بهمن 1391 ساعت 10:10 http://mmrad.blogfa.com

مدیر روابط عمومی محترم نمیشه واسه سرشون نباشه
آواره می شیم اگه این وبلاگ نباشه که

در توضیح آن "به درک که نشد"
نه که خیلی سر خوشی بخواهد ..
نه که همه چیز بر وفق مراد باشد و بس..
نه که دنیا به کامم باشد و بر رویم لبخند بزند...
دقیقا برعکس وقتی که به اینجا برسه (اشاره به یک وجب بالای سر) ...
وقتی که گاهی دقیق شدن به یه وقایعی مثل دقیق شدن به صفحه سفید سیاه برفک تلویزیون (یادش بخیر) می مونه....
وقتی درست لحظه ای می رسی به سکو که مترو رفته .... و تو رفتن اش رو می بینی ....
به نظرم باید یه شاه کلیدی داشته باشی.. انقدر قدرت اش رو داشته باشی .. انقدر به خودت اعتماد کنی که هر چه شده و هر چه می خواهد باشد ... "درستش می کنم"... و بگویی : "به درک !"... و از سر خط شروع کن

بهار گرامی امتحانش کن یه بار .....
گاهی مثل آب رو آتیش می مونه

قابل توجه مدیر روابط عمومی (آیکن "بچه بیا این نامه رو ببر بذار تو کارتابل بهار" )

طوطی شنبه 28 بهمن 1391 ساعت 19:10 http://ghodghod.blogfa.com/

هر کی برای سر هم تیمی من جایزه مایزه بزاره اول باید مواظب سر خودش باشه، گفته باشم. ( آیکون یه جوگیر که شوخی سرش نمیشه)
راستی فردا یا هر وقت که دایی رو دیدی بگو یه نفر خیلی بهت سلام رسوندو خدا قوت گفت

ینی من 9 تا هم تیمی با غیرت و با معرفت دیگه مثل طوطی داشته باشم همین فردا دستشونو می گیرم می برم تو آزادی سپاهان رو 6 تایی می کنیم و بر می گردیم ( آیکن "نگاه انتقاد آمیز به نتیجه های این فصل پرسپولیس و اظهار نا امیدی نسبت به بازی فردا" )

سلامت باشی رفیق

سارا شنبه 28 بهمن 1391 ساعت 20:25 http://sazesara.blogfa.com

سلام
مدتی قبل مطلبی رو خونده بودم و برای خودم ذخیره اش کرده بودم. البته این رو هم بگم که من، در مورد درستی بحث تخصصی این متن هیچی نمی دونم ولی دیدم مضمونش، بی ربط به مطلب شما نیست، گفتم شاید بد نباشه که اینجا نقلش کنم:



مانع حرکت می تواند خود عامل حرکت باشد...

اصطکاک همیشه بزرگترین مانع حرکت بوده، به همین علت چرخ را اختراع کردیم و ماشین ها را آیرودینامیک ساختیم تا اصطکاک با جاده و هوا را کم کنیم. اما همین اصطکاک است که برای شروع حرکت به ما کمک می کند. اگر اصطکاک نبود ماشین نمی توانست شروع به حرکت کند و در جای خود درجا می زد.

در مورد هواپیما با 3 عامل سر و کار داریم:
اول؛ نیروی محرکه یا پیشران هواپیما
دوم؛ نیروی مقاومت هوا که در خلاف جهت حرکت عمل می کند
سوم؛ زاویه بال هواپیما
قسمت جلو بال هواپیما، کمی از قسمت عقب آن بالا تر است و همین زاویه کم، باعث می شود که نیروی مقاومت هوا که که قاعدتا باید جلو حرکت را بگیرد به گونه ای به هواپیما فشار وارد کند و آن را رو به بالا هل دهد.
ترکیب این 3 عامل، یعنی نیروی جلو برنده ی هواپیما و نیروی مقاومت هوا و زاویه بال ها، باعث اوج گرفتن و پرواز هواپیما می شود.
اگر بال هواپیما کاملا افقی بود، هرگز بالا نمی رفت و اگر با زمین، زاویه 90 درجه داشت، علاوه بر اینکه پروازی در کار نبود حرکت رو به جلو را هم به کندی انجام میداد.
در واقع، فقط در یک صورت هواپیما قادر به اوج گرفتن و بالا رفتن است: داشتن زاویه مناسب در مقابل نیروی مقاوم

همین داستان در مورد زندگی ما آدمها نیز صدق میکند...
گاهی ما تمام تلاشمان را برای پیش رفتن در زندگی انجام می دهیم. نیروهای مقاوم و مشکلات هم با شروع حرکت ما به طور خود کار، فعال می شوند ( چون اگر حرکتی نباشد، نیروی مقاومی هم نیست) اما زاویه دید ما به گونه ای ست که به جای بالا رفتن و اوج گرفتن، بیشتر و بیشتر، به زمین کوبیده می شویم یا اصلا بالا نمی رویم.
اگر نسبت به مشکلات و مسائل پیش رو از زاویه ای مناسب نگاه کنیم می توانیم با کنار هم گذاشتن این 3 عامل بر فراز زندگی پرواز کنیم.

پس یادمان باشد بدون تلاش (نیروی پیش راننده ) و بدون مشکلات (نیروی مقاوم ) و یا بدون داشتن زاویه دید مناسب و نگاه و تعریفی مثبت از زندگی، بعید است به رویاهای خود برسیم...

سلام

بدون تعارف میگم که تقریبا همیشه یه چیزی از توی کامنت هات واسه یاد گرفتن بیرون می کشم

ممنون که هستی بانوی پرتقالی بلاگستان

فرشته شنبه 28 بهمن 1391 ساعت 21:43 http://houdsa.blogfa.com

آسمون همه جا یه رنگ است...اما آسمون دل آدما با هم فرق میکنه..

احوال مهربونت ترین داداش دنیا؟

به به، ببین کی اینجاست!!!

عرض سلام آبجی خانم گُله
حال ما هم خوب است، شک نکنید
خوبی تو خواهر جان؟

طوطی شنبه 28 بهمن 1391 ساعت 23:11

یه چیزی میگم کسی نفهمه، من خودم سر بازی با گهر نزدیک بود سکته کنم بسکه حرص خوردم، تازه اونقدم فحش و بد وبیراه نثارشون کردم که نه تنها دهان که همه ی اعضا و جوارحم نجس شد



حقشونه رفیق، والا با این بازیاشون...

بهارهای پیاپی یکشنبه 29 بهمن 1391 ساعت 09:01

به نام خدا
احتراما بدینوسیله به استحضار می رساند پروژه ی سر مبارک مدیر محترم وبلاگ تا اطلاع ثانوی ملغی گشته و مراتب سپاس خود را نسبت به تمامی عزیزانی که دست یاری اینجانب را فشردند اعلام می دارد.

به نام خدا

می بینم که شیپور صلح رو به صدا درآوردی

خاموش یکشنبه 29 بهمن 1391 ساعت 10:24

ای بابا بهار خانوم شما دیگه چرا؟ ما برنامه ریزی کرده بودیم آخه
حداقل یه پست جدید بذارین

وایسا ببینم مگه تو برنامه ریزی کردن هم بلدی؟!

شینیم بینیم Baaaaaaaaaw

قاصدک یکشنبه 29 بهمن 1391 ساعت 11:43

چه فرقی میکنه که ولنتاین باشه یا سپندارمذگان؟

مهم اینه که یه روزی باشه که ما یادمون نره باید به همه ی کسایی که دوسشون داریم و واسمون عزیزن این روز رو تبریک بگیم

البته من با ورژن ایرونیش موافق ترم

به هر حال، امروز روز جشن سپندارمذگانه
تبریک به شما و روناک عزیز ،
و همه ی دوستای خوبم مخصوصا اونایی که توی این کامنتدونی اسمشون هست
عاطی
الهه
خاموش
مریم انصاری
فرشته
باغبان
زهرا
فاطمه شمیم یار
طودی
پروین بانو
یه مریم جدید
نیمه جدی
محمدمهدی
مریم راد
جزیره
برمودا
نرگس 20
بهارهای پیاپی
طوطی
سارا
فرشته(houdsa(


همیشه شاد و خوشبخت باشین

wowwwwww

بابا دست شما درد نکنه، بابا مهربون، بابا با معرفت، بابا به فکر

حالا این ولنتاین چی چی هست؟ احیانن تو این روز جوراب به آقایون هدیه نمی دن؟! ( یا مثلا لباس زیر و عرق گیر؟!!)

مریم راد یکشنبه 29 بهمن 1391 ساعت 11:55 http://mmrad.blogfa.com

ااا چه خوب... من هم این را دوست دارم هم آن را
قاصدک گرام برای شما هم
و برای تمام دوستان حاضر در این خانه

و یه تبریک ویژه تر به شما برادر گرام و روناک بانوی عزیز
باشد که همیشه محفل تان سبز و دلتان شاد باشد

شما کلن عاشق مسلکی پس خواهر جان
البته باید توصیه کنم که یکیشو انتخاب کنی چون آقایون معمولن از دو بار هزینه ی کادو دادن استقبال نمی کنن، از ما گفتن...

ممنون خواهر جان، خیلی زیااااد

قاصدک یکشنبه 29 بهمن 1391 ساعت 12:02

ممنونم مریم راد عزیـــــز

مریم راد یکشنبه 29 بهمن 1391 ساعت 12:08 http://mmrad.blogfa.com

مریم راد یکشنبه 29 بهمن 1391 ساعت 12:09 http://mmrad.blogfa.com

رییس نیس بیاین شلوغ کنیم

مریم انصاری یکشنبه 29 بهمن 1391 ساعت 13:53

مرسی قاصدک جان. ممنونم.

قاصدک یکشنبه 29 بهمن 1391 ساعت 14:40

قربونت برم مریم انصاری عزیــــزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد