بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

میراث

خیلی وقت بود که با خودش کلنجار می رفت ، دیگه تحمل دیدن اون پروانه با اون بال های قشنگ رو توی باغ نداشت ، بالاخره رفت و به هر زحمتی بود پروانه رو گرفت و بال هاش رو کند ...


فردای اون روز باغ پر شده بود از پروانه های کوچیکی که تازه پیله شون رو شکافته بودن ، پروانه هایی با دو تا بال زیبا که جای دو تا اثر انگشت روشون برق می زد ...