بابا "انار" دارد
بابا "انار" دارد

بابا "انار" دارد

غریق ...

گیرم دنیا ساحل باشد و انسان ها ساحل نشین ، با این فرض زندگی بی شک فاصله ی بین یک جزر و مد است .

آب دریا که عقب می نشیند زندگی آغاز می شود ...



گروهی خود را با دانه های ریز شن مشغول می کنند ، با سازه هایی که محصول تجمیع و سر و شکل دادن به همین دانه های ریز است .

عده ای صدف و گوش ماهی جمع می کنند ، گوش ماهی را می چسبانند به گوششان و گوش می سپارند به صدای دریا ، به صدایی که رمز آلود است اما فقط صداست .

چند نفری حمام آفتاب گرفته اند ، برخی هم چشم دوخته اند به بیکران دریا ، آن هایی که تن به آب نزده غرق شده اند !

زمان می گذرد ، هنگامه ی مَد است ، دریا هجوم می آورد به باز ستاندن سهمش از ساحل ، مَفرّی نیست برای ساحل نشینان ، در این میان تنها گروهی که امید به نجات دارند آن هایی هستند که روز را به آموختن شنا گذرانده اند ، به دنبال راهی برای کنار آمدن با دریا و امواجش ...


پی لینک : این پست بهار را از دست ندهید ، بوی بهار نارنج می دهد وسط زمستان ، بوی مجنونی