ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
گیرم دنیا ساحل باشد و انسان ها ساحل نشین ، با این فرض زندگی بی شک فاصله ی بین یک جزر و مد است .
آب دریا که عقب می نشیند زندگی آغاز می شود ...
گروهی خود را با دانه های ریز شن مشغول می کنند ، با سازه هایی که محصول تجمیع و سر و شکل دادن به همین دانه های ریز است .
عده ای صدف و گوش ماهی جمع می کنند ، گوش ماهی را می چسبانند به گوششان و گوش می سپارند به صدای دریا ، به صدایی که رمز آلود است اما فقط صداست .
چند نفری حمام آفتاب گرفته اند ، برخی هم چشم دوخته اند به بیکران دریا ، آن هایی که تن به آب نزده غرق شده اند !
زمان می گذرد ، هنگامه ی مَد است ، دریا هجوم می آورد به باز ستاندن سهمش از ساحل ، مَفرّی نیست برای ساحل نشینان ، در این میان تنها گروهی که امید به نجات دارند آن هایی هستند که روز را به آموختن شنا گذرانده اند ، به دنبال راهی برای کنار آمدن با دریا و امواجش ...
پی لینک : این پست بهار را از دست ندهید ، بوی بهار نارنج می دهد وسط زمستان ، بوی مجنونی